کارگران جهان! متحد شدید؟ چه خبر؟ اجازه بدهید اول سری بزنیم ب | Karkhoone | کارخونه
کارگران جهان! متحد شدید؟ چه خبر؟
اجازه بدهید اول سری بزنیم به کشور شوراها. نقل شده که لنین پیش از مرگ گفته «صنعت مدرن کلید تحول است، وقتش رسیده به دست ماشینها وطنمان را از نو بسازیم.» استالین در تلاش برای صنعتی کردن سریع کشور، برنامههای پنج سالهای را اعلام کرد. او جهت آمادگی برای جنگ احتمالی، سهمیههای غیرواقعبینانهای را برای بخش تولید تعیین کرد. همزمان با این برنامهها، کارگران روز به روز از حقوق بیشتری محروم میشدند و شرایط کارشان بدتر میشد. استالین در تلاش برای رسیدن به اهدافش، از بودجۀ بخشهای غیرمرتبط با صنعت کاست و منابع مالی را به آن سمت سرازیر کرد. همین مسئله باعث نایابی دیگر کالاهای اساسی شد. اوضاع کشاورزی هم بهتر از این نبود. در پایان 1929، دهقانان صاحب زمین را کولاک نامیدند و گفتند برای ایجاد مزارع اشتراکی باید زمینهای آنان را گرفت و خودشان را اعدام کرد. چرا؟ چون با قیمت مصوب و ثابت مخالفت بودند. در نتیجۀ این سیاستها، در آخرین سالهای برنامۀ اول توسعه قحطیهایی رخ داد، از جمله هولودومور که حدود 7 میلیون اوکراینی را به کام مرگ فرستاد و قحطی دیگری که حدود دومیلیون کازاک قربانیاش شدند. روند نزولی وضعیت کارگرها در برنامههای توسعۀ بعدی هم ادامه یافت و مثلاً در سال 1940 قانونی تصویب شد که مطابق آن اگر کارگری سه روز غیبت میکرد، دیر میرسید یا بدون اجازۀ مقامات رسمی شغلش را تغییر میداد باید بازداشت میشد. در این دوره، ساعات کار هم افزایش یافت، در زمان جنگ جهانی دوم بسیار بدتر شد و البته بعد از جنگ هم در مواردی بدتر شد. مثلاً در سالهای قبل، بابت کم بودن حقوق، دزدیهای کوچک را نادیده میگرفتند اما بعد از جنگ دیگر از این خبرها نبود.
دیگر یاور کارگران جهان، صدر مائو، کوشید چین را به کشوری صنعتی تبدیل کند. او در جهش بزرگ به جلو زمینهای دهقانان را از آنان گرفت و کوشید میزان تولید را افزایش دهد. از همین رو مانند استالین سهمیههای غیرواقعبینانهای را برای کشاورزان مشخص کرد تا به این ترتیب محصولات «مازاد» جمعآوری شود اما از آنجا که در این سیستمها اول میبرند – این که ب را به ضم بخوانید یا فتح به عهدۀ خودتان – و بعد میشمارند، در چین هم تمام محصولات را بردند و چیزی برای کشاورزان باقی نماند. نتیجه؟ قحطی و مرگ حدوداً پنجاه میلیون نفر. اوضاع کارخانهها هم از این بهتر نبود. به مردم گفته بودند برای افزایش تولید فولاد و دیگر فلزات باید قاشقها و کاسههایشان را هم تحویل دهند. البته چنین کاری تضمین کنندۀ غذا نخوردن آنها در خانه هم بود.
«میشود برای همه به اندازۀ کافی غذا وجود داشته باشد» این جمله را رفقای پل پوت میگفتند. مردی که میخواست کارگران کامبوج را نجات دهد و اصلاً چون خودش هم بر خلاف دوستانش، در رشتهای فنی درس میخواند که به شغلهای کارگری نزدیکتر بود، رهبر حلقۀ مارکسیستی دانشجویان چپ کامبوجی ساکن پاریس شد. آخر مگر میشود سازمانی که برای جذب نیرو از جملۀ «میشود برای همه به اندازۀ کافی غذا وجود داشته باشد» استفاده میکند، بد باشد؟ خب، تا منظورتان از بد چه باشد. مثلاً جناب چامسکی مشکلی با اینها نداشت اما باید بگویم که این برادر پل پوت مهربان و دغدغهمند که باور داشت خود شهر مسئلهای بورژوایی است و مردم را برای زندگی روانۀ جنگل کرد، در طول حدود پنج سال حکومت بر کشور حدوداً هفت میلیونی کامبوج، باعث مرگ بیش از دومیلیون نفر از هموطنانش شد. یا اعدامشان کردند یا از گرسنگی مردند. پل پوت که باور داشت جمعیت کامبوج دست کم باید بیستمیلیون نفر باشد تا بتواند به ایدههای بزرگش برسد باعث چنان قحطی گستردهای شد که در مواقعی زنان کشورش پریود نمیشدند. سازمان او برای مردم الگویی مشخص کرده بود. چه الگویی؟ گاو! گاو کار میکند و اعتراض نمیکند! لطفاً گاو باشید!
تا در آسیا هستیم نمیشود از کیم ایلسونگ، رئیس جمهور ابدی جمهوری دموکراتیک خلق کره و خورشید خندان، یادی نکنیم. او هم با وعدۀ خودکفایی و رفاه قدرت را از دایی یوزف گرفت و شخصاً به مزارع و کارخانههای کشور سر میزد تا مطمئن شود همه چیز به خوبی پیش میرود. نتیجه؟ قحطی گسترده! کار به جایی کشید که به مردم گفتند حق ندارند مدفوعشان را همینطوری رها کنند و باید آن را تحویل دهند تا به عنوان کود انسانی استفاده شود – شاید امبر هرد هم به فکر خودکفایی در کشاورزی بوده و ما بیخودی قضاوتش کردیم – اما این هم دوای درد نبود و کرۀ شمالی پیوسته از کشورهای دیگر درخواست غذا میکرد و میکند. بدترین قحطی اما در دهۀ 1990 و پس از مرگ رهبر کبیر و در دوران رهبر عزیز رخ داد، از جمعیت حدوداً بیست میلیونی کرۀ شمالی، حدود دومیلیون نفر از گرسنگی مرد. این رقم در حالی به وقوع پیوسته که در آن سالها موارد همنوعخواری هم ثبت شده است.