Get Mystery Box with random crypto!

« زبان و خیالی نامُعیّن» فرشید رستگاری ( روایت درمانگر) رس | 📶درسگفتارهای جامعه شناسی

« زبان و خیالی نامُعیّن»

فرشید رستگاری ( روایت درمانگر)

رسم براین بود، تا زمانی که معلم به درس و مشق نشسته است، کسی برنخیزد. برخاستنْ شکستنِ حرمتِ ادب بود و غایتِ درس و مشق نیز چیزی نبود جز ادب. شمس الدین محمد و سایر شاگردان در درسِ «عقل و خرد» بودند. تمامی زمستان و فروردین را به استفسارِ از عقل پرداخته بودند، حکمای عقلگرایِ ایران و یونان را می شناختند و تمامی براهینی که حکم به عقلانی بودنِ ادب می داد را ازبَر بودند. معلم برخاست، احتجاج های شمس الدین محمد را گرامی داشت و اذن خروج از مکتب خانه را داد.
شمس الدین با همسایه و دوست صمیمی اش محمد گلندام راهی خانه شدند. اردیبهشت بود و بهشتِ شیراز نه در طبیعت که حتی در کوچه پس کوچه های شهر آشکار شده بود. بوی گل‌های بهاری در شهر می پیچید و مردِ دوره گردی با صدایی بسیار گرمْ مشغول فروشِ فالوده بود. دختری از خانه بُرون آمد، چشمانی سیاه داشت و گیسوانی بلند و هیجانی بیشتر از خریدنِ فالوده. شمس الدین محمد نگاهش به نگاهِ دختر دوخته شد، سبک ترین لحظه ی زمان را تجربه کرد و فراخ ترینِ وجودِ حسیِ خود را. مردِ دوره گرد نیز تلاقیِ آن دو نگاه را فهمید و بیشتر از دینارهای دختر به او فالوده داد، می‌دانست که آن دو خیالشان به یکدیگر آغشته شده است اما نمی دانست آن لحظه لبریز از فقدانی است به عظمتِ غزل های یک شاعرِ شاخص. زیر لب با خویش زمزمه کرد که: دختر به تنهایی آمد اما تنها برنگشت!
شمس الدین چهل روز بعد را به مکتب خانه نرفت، مریض بود اما نه دوای قولنج او را شفا داد و نه دواهای دل درد، که تقدسِ عقلْ از مکتب به آن کوچه و آن خانه و آن دختر و آن چشمان سیاه و آن گیسوی بلند کوچیده بود. حافظی که در پی کشفِ خِرد بود، خِرد را خُرد دید و حیرانیِ برخاسته از هیجانِ عشق را والا و عظیم. زین پس او نشانی خانه خود را در حلقه های خَمِ گیسوی یار می داد و بی نازِ نرگسِ چشمانِ یار، همانند بنفشه سرِ سودایی خود را به زانو می نهاد. طاق و رواقِ مدرسه و قیل و قالِ علم را به جام و ساقی مَهرو بخشید و تمامی حکیمانِ حاذقِ جهان را ناتوان از درمانِ دردِ محبت دانست.
ادامه ی دیوانِ این شاعرِ شگرف را می توان با خوانشِ زخمِ فقدانی خواند که آن روز در آن کوچه به آن جوانِ بلند بالای لاغر اندامِ درونگرای پُر احساس وارد شد. اینک هر از گاهی از خویش می پرسم که اگر در آن اردیبهشت زیبا آن مردِ دوره گرد از آن کوچه گذر نمی کرد، بخشِ مهمی از زبان و هیجان و تاریخ ما ذیلِ سیطره و سایه ی کدام حافظ قرار می گرفت، حافظِ عقلگرا یا حافظِ سرگشته ی دیوانِ حافظ؟

@kavosh_garan