خسوفِ خِرَد در عصر علمپرستی نویسنده: ماکس هورکهایمر عقل( | 📶درسگفتارهای جامعه شناسی
خسوفِ خِرَد در عصر علمپرستی
نویسنده: ماکس هورکهایمر
عقل(Reason) همچون اورگانی برای درک طبیعت واقعی واقعیت و تعیین بنیادهای هدایتبخش زندگیمان تقریبا به طور کامل از کار افتاده و منسوخ شده است. هرچقدر مفهوم خرد سستتر گردد، راحتتر خود را در اختیار دستکاری ایدئولوژیکال و تبلیغهای سوگیرانه برای رسواییآمیزترین دروغها قرار میدهد. عقل ذهنی با هر چیزی مطابقت دارد و انعطاف پلاستیکیمانند آن هر گونهای از تصمیمگیریهای عملی و اخلاقی و زیباییشناختی را به قهقرایی معنازداشده فرو میبَرد. وسواسی که به خرد تجربهگرایانه و دادههای محض آزمایشگاهی داده شده، بازتاب جامعهایست که مردم فرصتی برای تفکر و تزکیه ندارند. در واقع عقل و خِرَد ابزاری، هرگز واقعیت اجتماعی را هدایت نکرده است، اما اکنون عقل بطور فراگیر و گستردهای از هر گرایش یا ترجیح خاصی پاک شده که در نهایت حتی از وظیفهی داوری در مورد اعمال و راه و روش زندگی انسان نیز صرف نظر کرده است. انسان زمانی ارزش واقعیاش را در دنیا کشف میکند که با جامعه به عنوان یک انسان مواجه میشود، بدون پول و شهرت و پارتی بازیهای قدرتمند و بدون همهی امکانات به جز پتانسیلهای ذاتی و خودیاش، اما او به زودی درمیآبد که ویژگیهای انسانیاش هیچ وزنی ندارد و آنچنان پَست و بی ارزشاند که حتی خودِ بازار هم آنها را فهرست نمیکند. علمپرستی متحجرانه که انسان را تنها به عنوان مفهومی بیولوژیکال با اندامهایی گوشتی و استخوانی و شیمیایی میشناسد، سرنوشتِ انسان را در دنیای واقعی بازتاب میدهد و چنان در کالبد جامعه میدمد که گوئیا انسان چیزی جز عضوی از یک گونهیِ حیوانی نیست. در چشمِ دنیا، خصیصهی انسانیت دیگر چیزی نیست که برای خودِ هستیِ انسان ارزشمند باشد که حتی از حق اقامت هم محروم میشود. امروزه اساسا پیشرفت در راستای جهانی بهتر به دلیل تبانیِ خِرَد ابزاری با علم و فیزیک عینی و عدم تناسب کامل بین وزنِ ماشینهای سرکوبگرِ قدرتِ اجتماعی با تودههای اتمیزهیِ بردهمنش، مسدود شده است. هر چیز دیگری اعم از هزارچهرگی گسترده و باورمندی به تئوریهای ناشیانه و سرخوردگی از اندیشههای برومند، عقیمسازی اراده یا جهیدن اسب اراده به کژراهههای زودهنگام فعالیتهای وقفهناپذیر زیر قهر چرخ ارابههای ترس و وحشت، نشانهای از چندپارگیهای وصلهناپذیر این عدم هماهنگی و تناسب است. پراگماتیسم(عملگرایی) و ساینتیسم(علمپرستی) و متریالیسم(مادّهپرستی) نیز در تلاش برای تبدیل فیزیک تجربی به اولین مدل مادی همهی علوم و الگوسازی از تمام قلمروهای زندگی فکری با استفاده از تکنیکهای آزمایشگاهی، رونوشت صنعتیگرایی مدرن است که انسان با تمام جهان ذهنی و ادراک فراطبیعیاش همچون مواد خام اولیه در نظر گرفته میشود. دنیا آنچنان مقهور و مجذوب قدرت و تقلّا برای سازگاری بی چونوچرا با آن است که طغیان جوانی که زمانی با پدر میجنگید بدینجهت که کردار او با تفکر او در تضاد بود دیگر ظهور نمیکند. از نظر روانشناختی، پدر جای خود را به دنیای اشیاء داده است. وقتی حتّی دیکتاتورهای امروز به علم و عقل و خِرَد متوسّل میشوند، منظور واقعیشان این است که بیشترین تانکها را در اختیار دارند. آنها به اندازهی کافی واقعگرا بودند تا آنها را بسازند؛ دیگران نیز باید آنقدر منطقی باشند تا خود را به آنها واگذار و تسلیم کنند! ظاهرا این امر بدیهی بهنظر میرسد هرکسی میخواهد میان مردم زندگی کند باید از قوانین برساختهی آنان تبعیّت کند. این چیزیست که اخلاق سکولار تمدن ما به آن منتهی میشود. عقلانیّت در قالب چنین فرمانبرداریای همهچیز را قورت میدهد و میبلعد، حتّی آزادی اندیشیدن را. در چنین جوامعی به محض اینکه فکر یا کلمه به ابزار تبدیل شد، از (اندیشیدن) در معنای واقعی آن دست میکشیم و عقل به فتیش تبدیل میگردد، موجودی جادویی که بهآسانی پذیرفته میشود تا اینکه متفکّرانه تجربه گردد. اکنون که علم به ما کمک کرده تا بر هیبت و وحشت ناشناختههای طبیعت چیره شویم، ما بردهی فشارهای اجتماعی برساختهی دستان خودمان هستیم. وقتی از ما خواسته میشود مستقل عمل کنیم، برای اسطورهها، سیستمها و مقامات عالیرتبه ضجّه میزنیم. اگر منظور از روشنگری و پیشرفت فکری، رهایی انسان از اعتقاد به نیروهای اهریمنی و شیاطین و پریان، و به سرنوشت و رهایی از ترس است، پس نکوهش و بدگویی از چیزی که درحالِحاضر عقل نامیده میشود، بزرگترین خدمت به آن است.