2022-04-23 12:10:59
پـــــارت سیصد
هیچی این اتفاق شبیه یه مراسم زفاف نبود، من شبیه یه تازه عروس نبودم و جاوید، به هیچ عنوان شبیه مردی نبود که عاشق پیشه من بوده باشه!
کلفت سخت شده اش رو به زور واردم کرد، نمیدونم چی با خودش فکر میکرد که مثل یه فا»حشه باهام رفتار کرد. چشمه اشک هام خشک شده بود، با نگاه بی فروغم بدون هیچ حرکتی بهش چشم دوختم و منتظر موندم تموم شه، فقط تموم شه...
تمام مدتی که کمرش رو به پایین تته ام میکوبید و خودش رو بهم تحمیل میکرد، از مستقیم نگاه کردن به چشمام خودداری میکرد.
تو دلم پوزخندی به حال خودم زدم و از درد عمیقی که تو پایین تنه ام پیچید و تا کمرم بالا رفت و پخش شد، با زجر آه کشیدم. تقصیر جاوید نبود، همه فکر میکردن من یه فاحشه ام... خواهر خودم حرفمو باور نکرد، خواهر خودم از من چندشش میشد و حالا بعد از مرگش من باید جور زندگی و شوهرش رو میکشیدم...
https://t.me/+S6eMTgo90r05MDQ0
#پارتاصلیرمان
#دارایصوانح۲۳سال
#دختریکهمجبورمیشهباشوهرخواهرشازدواجکنه
568 views09:10