زندگی تا ته همین است؟ هی رنج فعلی را رد کنیم و هنوز اینیکی را | زهبا
زندگی تا ته همین است؟ هی رنج فعلی را رد کنیم و هنوز اینیکی را بدرقه نکرده، با آنیکی سلام کنیم؟ یعنی میفرمایید ما کار و زندگیمان را رها کردهایم و مسئول پذیرایی و خوشآمد گویی به رنجها شدهایم؟ تازه بدون احتساب وقتی که باید برای پذیرش و گذر آن رنج تلف میکنیم. شما را نمیدانم. اما برای من اینطور است که پشت سر هم زنگ در را میزنند و یک دسته میآید یک دسته میرود. انگار در این خانه کسی از دست رفته باشد و برای عرض تسلیت، از دور و نزدیک به خانهمان مشرف شده باشند. بوی حلوای تازه درست شده، صداهای شیون، خمودگی و غم موجود در چهره ی افراد پیرامونم نیز به مثال مذکور بسیار نزدیک است. حقیقتش را بخواهید گفتنش هم دیگر خسته ام میکند. نمیدانم به چه جرمی اسیر این مهلکهییم.