احساس فرسودگی، زندگی نکردن، صرفا حمالی کردن، واقعی نخندیدن، بی | زهبا
احساس فرسودگی، زندگی نکردن، صرفا حمالی کردن، واقعی نخندیدن، بیاحساس شدن، وحشی و درندهخوی شدن، شکننده شدن، میکنم
احساس میکنم زندگی داره گلومو فشار میده
و واقعا بطرز عاجزانهای به تنهایی احتیاج دارم.