Get Mystery Box with random crypto!

خرتوخر

لوگوی کانال تلگرام khar_toooo_khar — خرتوخر خ
لوگوی کانال تلگرام khar_toooo_khar — خرتوخر
آدرس کانال: @khar_toooo_khar
دسته بندی ها: سرگرمی ها
زبان: فارسی
مشترکین: 8.49K
توضیحات از کانال

با سلام خدمت دوستان گرامی
به کانال خرتوخر خوش امدین
این کانال فقط برای خنده وشادی شما دوستان فراهم گردیده
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

Ratings & Reviews

4.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2022-06-12 17:13:29 شیطان استعفا داد :

متن استعفاى شيطان :


با سلام به پروردگار متعال
از آنجايى كه انسان امروزى براى فريب دادن همديگر شايستگى بيشترى از من حقير دارند و بعضى مواقع از اينجانب سبقت مى گيرند و بنده بايد در محضر آنها شاگردى نمايم. از طرف ديگر ترس آن ميرود كه در مواردي اينجانب را نيز فريب دهند، لذا خواهشمندم با استعفاى بنده موافقت فرماييد.


با تشكر شيطان رجيم
4.6K views14:13
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 17:11:25 از ابليس پرسيدند؛ چرا گوشه ای ناراحت نشستی


در پاسخ گفت : مهارتهای دزدی؛ اختلاس، غارت، ريا ؛ربا‌؛ دلالی؛ کلاهبرداری؛حيله گری؛ دروغ و رشوه خواری را به آنها آموختم و بوسيله اينها کاخ و ماشين و مزرعه و ویلا خريدند و ساختند و بر روی آنها نوشتند :

هذا من فضل ربی ...


نمک نشناسها منکر من شدند ... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
3.7K views14:11
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 17:08:43 اقا چشاتون روز بد نبینه









توکافی شاپ نشسته بودم
که باد شکم اومد سراغم!
صدای موزیک بلند بود، خودمو با بیس موزیک میزون کردم!
که صدای کارمو پوشش بده!
بعد چند اهنگ حالم خوب شد!
قهوه موخوردم؛
یهو ديدم همه منوبه هم نشون میدن!
يادم اومد با هندزفری آهنگ گوش میکردم!
3.6K views14:08
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 09:35:24 بابام اومده بهم میگه:
پاشو برو ماشین رو بزار تو پارکینگ
میگم:
بابا به خدا خسته م، نمی تونم !!!
میگه: بیست تومان می دم برو، منم خسته م…
میگم: بیخیال …


بیست تومان میدم خودت برو …
پاشده شلوارش و می پوشه و میگه
مرد نیستی اگه ندی! پای مردونگیم موندم بیست تومان پیاده شدم بهش دادم!!!

داد میزنه میگه:
خانوم پاشو بیا بریم معجون بخوریم پولش جور شد

یعنی محبت تو این خونه موج میزنه
3.6K views06:35
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 09:24:32
قزوینی_در حال مخ زدن پسر مردم
3.5K views06:24
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 09:18:26 راننده تاکسیه بقیه پول نداشت بهم بده،









گفت بزار یکم برات از تحولات یمن بگم
3.4K views06:18
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 09:12:27 جعفرر تو اتوبوس بلند میگوزه همه بهش یه نگاه میکنن و میزنن زیر خنده






میگه: حدس میزدم خوشتون بیاد...
‌اگه بچه‌های خوبی باشین واستون بلبلی هم میزنم
3.4K views06:12
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 08:58:11 #داستانک

در نزدیکی روستای ملا نصرالدین مکان مرتفعی بود که شبها باد می وزید و فوق العاده سرد می شد.
دوستان ملا به او گفتند:
اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا نصرالدین قبول کرد. شب به آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که برگشت گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.
گفتند یعنی از هیچ آتشی استفاده نکردی؟
ملا گفت: نه! نزدیک ترین شعله به من در یکی از دهات اطراف بود که گویا شمعی در آنجا روشن بود.
دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا نصرالدین قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.
دوستان یکی یکی آمدند اما نشانی از ناهار نبود.
گفتند: انگار نهاری در کار نیست.
ملا نصرالدین گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده، دو سه ساعت دیگر هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.
ملا نصرالدین گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم.
دوستانش به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید.
دیدند ملا نصرالدین یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.
گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند.
ملا نصرالدین گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند، شما هم بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود...!
3.4K views05:58
باز کردن / نظر دهید