Get Mystery Box with random crypto!

نذر شیاف! صبح قبل از آنکه عازم محل کار شوم سری زدم به خانه ماد | خارخاسک هفت دنده

نذر شیاف!
صبح قبل از آنکه عازم محل کار شوم سری زدم به خانه مادر نهم
( مادر همسر، مادر شوهر، مادر شوی، و خارسوا که اصفهانی ها به مادر شوهر و مادر زن می گویند. به معنای خار چشم، هاها عجب فرهنگ خارداری داریم. خارخاسک هم که می دانید. در همان فرهنگ اصفهانی به بچه خواهر شوهر گفته می شود. )
و خلاصه سری زدم به خانه مادر نهم که چندی است برایش یک پرستار شب هم آورده ایم تا شبها هوایش را داشته باشد.
( و این پرستار شب غیر از آن دختر شیرین و دوست داشتنی افغان است که به عنوان پرستار روز آمده و من اسمش را گذاشته بودم پرستو و گاهی داستان هایش را می نوشتم و از حالا دیگر تصمیم گرفته ام پری پری صدایش کنم. )
این پرستار جدید تازه کار است و واضحا یک گاگول به تمام معنی و مطلقا به تیز و بزی پرپری نیست. برای همین نیاز به توجه و ارشادات بیشتر دارد. صبح رفتم ببینم به موقع پیرزن را بیدار کرده و صبحانه اش را داده و انسولینش را زده و کلا در چه حال هستند، دیدم پیرزن هن هن کنان با واکر از توالت بیرون می آید و پرستار هم پشتش را گرفته که زمین نخورد.
به پرستار شب گفتم؛ شما برو صبحانه را آماده کن و چای را آتیش کن؛ من ایشان را به تخت خوابش می رسانم.
با پیرزن راه افتادیم اما همین که پرستار شب رفت، پیرزن طوری که کسی نشنود و برایش داستان نشود! گفت: گوشت را بیاور! ( گوشم را نزدیک دهانش بردم) خارخاری جان برایم شیاف می خری؟
با چشمهای گرد نگاهش کردم. مدتهاست آلزایمرش آنچنان پیشرفت کرده که درخواست های اینچنین از او نشنیده بودم. کمتر حرف می زند و در برقراری ارتباط منفعل است.
گفتم: شیاف برای چی می خوای؟
گفت: کمرم خیلی درد داره اگه شیاف بذارم خوب می شه.!
خیلی برایم هیجان انگیزبود که درد ( ترک خوردگی قدیمی چند مهره کمر، و درد طاقت فرسا، پیرزن را اینطور هوشیار کرده است که یادش بیاید شیاف بخواهد و اینطور مسکنی برای درد کمرش بهتر اثر می کند)
فورا پرستار شب را مامور آوردن شیاف دیکلوفناک کردم، و گفتم؛ دِ یاالله قبل از هر کاری این را برای پیرزن بگذار و بعد صبحانه اش را بیاور منهم دیرم شده است می خواهم بروم سر کار.
من راه افتادم اما عجبا که بازهم پرستار شب شیاف به دست وسط اتاق ایستاده بود.. برگشتم و گفتم؛ پس چرا اقدام نمی کنی زن!؟
گفت: چشم می گذارم ولی چون این اولین باری است که دارم شیاف می گذارم نمی دانم از سمت تیزش بگذارم یا از سمت غیر تیز؟
آرواره ام تا روی زمین کش آمد. با زور فک کش آمده را جمع جورش کردم و گفتم؛ حدس خودت چه می تواند باشد!؟
با لبخند محجوبی گفت: یعنی از سر تیز!
برگشتم و گفتم، برو خانم، برو برایم دستکش یکبار مصرف بیاور اینطور که تو خودت را به گیجی زده ای می ترسم که شیاف را به گوشش بتپانی! بعد دستکش را دست کردم و دستم را با همان دستکش شستم و گفتم؛ بیا تماشا کن شیاف گذاشتن را یادت دهم.
القصه شیاف گذاشتن را یادش دادم و راه افتادم به سوی محل کار و به این ترتیب شیاف گذاشتن به پیرزن ها هم شد یکی از نذرهایم برای سبکبال بودن و بدون افتادگی و درد و بیماری گذراندن دوران پیری.
قبلا هم پوشک خریدن را نذر کرده بودم. ماهی یک پوشک ایز لایف شورتی بخرم و برسانم به دست نیازمندش، تا مگر پروردگار دو عالم در دوران پیری و سالمندی خودش ترتیبی اتخاذ کند که گرفتار بی اختیاری ادرار و آن مصیبت بزرگترش نشوم.
( یادم بیاندازید بعدا داستان نذر پوشک را هم برایتان بنویسم)
https://t.me/kharkhasak7dandeh