همدلانم بشنوید این داستان که با فریاد رفت آن نگار بس که شیرین | 🕉 سالک عشق 🕉
همدلانم بشنوید این داستان که با فریاد رفت آن نگار بس که شیرین بود با فرهاد رفت داستان سوختن در عشقِ من را باد گفت پس به شکل بادها این داستان بر باد رفت آنقدر جسمانی و ظاهری دیدن این دیدگان جان روحانی کم کم دگر از خاطر و از یاد رفت در میان نامها و کامها ای روح سرگردان بگرد بخوان آن جان عاشقی که بر لب، شاد رفت نام او را زیستن و آمیختن، خود زندگیست هر که با آن دوست و همراه شد، عاقبت آزاد رفت