ای دریغ چه روزگارانی که نماز عقل خواندم و در انتظار یک معجزه ن | 🕉 سالک عشق 🕉
ای دریغ چه روزگارانی که نماز عقل خواندم و در انتظار یک معجزه نشستم تا در هالهی نوری ملاقات کنم جانِ جانان را،، آن هنگام که خفقان را تجربه کردم دیدم نفس کشیدن معجزهای است برایم،، وقتی در زندان نفرت جان میدادم دیدم که آزادی در عشق است و رهایی از کین و حسد، وقتی تیغی از چالشهای زندگی بر گردن احساس کردم دیدم که این تیغ همان هدیهی عشق اوست بر گردنم بوسه میزند، آری اکنون میگویم چنین جان دادنی مرا رواست در محکمهی عدل حیات که پس از آن زنده شوم، وقتی رَستَم از هر آنچه حائل بود بین منو زندگی و همهی آنان را که مستحق کیفر میدانستم، دیدم که بخشش چون رایحهی گلی ست که پاشنهای او را له میکند ولی گل عطرش را میفشاند، حتی دیگر به انتظار دیدن شکسته شدن آن پاشنه نمیمانم تا بخواهد در دادگاه عدل الهی حسابی پس دهد،، اکنون تنها معجزهی زیستن را، نفس کشیدن را عشق ورزیدن را در دل گسترش خواهم داد، نیک میدانم که تنها در عشق زیستن است که بخشی از عشق خواهی شد.