سقوط به عصر قبیلهگرایی جامعهی ایران، برای شکلگیری انقلاب، | خرد منتقد
سقوط به عصر قبیلهگرایی
جامعهی ایران، برای شکلگیری انقلاب، همهی تفاوتهای دینی و مذهبی و سایر تفاوتها را نادیده گرفت. همگی (بدون در نظر گرفتن تفاوت در ارزشها، باورها و اعتقادات و ...) در کنار یکدیگر دست به انقلاب بردند و نظام مستقر را به زیر کشیدند. در آن زمان دیندار و بیدین، با حجاب و بیحجاب (در معنای مصطلح آن)، زن و مرد، شهری و روستایی، روحانی و غیرروحانی، شیعه و سنی و... مطرح نبود. همگی شهروندانی بودند که در کنار یکدیگر مسئولیت اجتماعی ظهور یک انقلاب را بر دوش میکشیدند. به سخن دیگر، انسجام و هماهنگی ناشی از کنار نهادن همهی تفاوتهایی بود که در جامعه وجود داشت و اجتنابناپذیر هم بود. چنین شد که انقلاب با حضور همگان و با حضور اکثری اهالی کشور رخ داد و فصل جدیدی در سرنوشت این مرز و بوم آغاز گردید.
وقتی انقلاب به سرانجام رسید و نظام جدید مستقر گردید، به سرعت و کاملا به نحو عجیب، تفاوتهایی که تا آن زمان نادیده انگاشته میشدند، پررنگ گردید و تا جایی که به عنوان معیار و قاعدهای برای تصمیمگیری سیاسی، حقوقی و ساختاری قرار گرفت. در همان ابتدا، موضوع زنان و سپس مذهبی و غیرمذهبی بودن و آنگاه با حجاب و بیحجاب مطرح گردید. شهروندان متحد، گروه گروه شدند. انشقاق اجتماعی از اختلاف بر سر تفاوتها شروع شد. با طرح تعهد در برابر تخصص، دانشگاهها و بعد سایر دستگاهها، پاکسازی گردید. این فرایند تا جایی پیش رفت که حتی پوشش ظاهری، داشتن ریش و یا آن چه حجاب اسلامی نامگذاری شده بود، ضرورتی برای شغل و ارتقا در درجات بالای پستها و مقامها گردید.
دستگاه مدیریت سیاسی در یک عمل تناقضآمیز، از یک سو شعار امت اسلامی و وحدت امت را سر میداد و از سوی دیگر، شهروندان خود را در فرماسیونهای متفاوت با برچسبهایی مختلف صوربندی کرده و نظام تنبیه و پاداش و یا نظام توزیع امتیازات،منافع، و فرصتهای اجتماعی را مبتنی بر این تقسیمبندی طراحی میکرد. بعد از این بود که برای مشارکت اجتماعی و بهرهبردن از امتیازات و فرصتها و سرمایهها، ایرانی بودن، فقط شرط لازم بود و اما شرط کافی محسوب نمیشد. دستگاه مدیریت کشور، تصمیم گرفته بود که با مرزگذاری میان شهروندان، برخیها را خودی و دیگران را بیرون از دایرهی خودی قرار دهد. تشکیل امت واحدهی جهانی، صریحا با انشقاق داخلی در تعارض بود. تعارض در جایی بود که نظام مرزگذاری را درونی کرده و نیروهای خود را با آن معیارها به اردوگاههای مختلف تقسیم میکرد. و این روند تا جایی پیش رفت که در میان اردوگاه "خودی"ها نیز شکافها و گسستهای متعددی رخ داد و هر بار نیروهایی از متن به حاشیه پرتاب شدند. در نتیجه، قبیلههایی با این نامها شکل گرفت: لیبرال/مذهبی، حزبالهی/غیرحزبالهی، انقلابی/غیرانقلابی، ولایی/غیرولایی، باحجاب/بدحجاب، ارزشی/غیر ارزشی و از این قرار نمونههای دیگر.
چنین شد که "شهروند"، جای خود را به عضو قبیله بودن تنزل داد. از آن پس، مهم این بود که عضو کدام قبیله باشی. زیرا نظام ارزشگذاری، توزیع مناصب و فرصتها، اعطای پست و مقامهای سیاسی، و حتی نظام دادگری و قضاوت، عموما (و نه مطلقا)، به قبیلهی افراد نگاه میکرد. این شیوه از فرماسیون سیاسی در بدنهی اجتماع و گروههای اجتماعی تسری پیدا کرد و بتدریج، ساکنان جامعه نیز با تاسیس اردوگاهها و کولونیها متعدد، به همان کاری مشغول شدند که نظام مدیریت کشور پرداخته بود. وقتی یک روحانی عادی و غیرسیاسی نمیتواند به آسانی و با برخورداری از امنیت در سطح شهر تردد کند، این، یعنی حالا که از قبیلهی روحانیت هستی، پس عضو قبیلهی ما نیستی و از این رو مستحق هر گونه رفتار خشن و ناشایست هم میشوی. کما این که بانویی که تصمیم میگیرد حجاب از سر بردارد، گروه دیگری از جامعه، او را از قبیلهی خود نمیدانند و با او رفتاری ناشایست و گاه خشونتبار انجام میدهند.
هر گروه و قبیله، قبیلهی دیگر را عامل و مسبب بدبختی و سیه روزی خود معرفی میکند. با احیا قبیلهگرایی، نفرت و کمحوصلگی در روابط و مناسبات اجتماعی رواج یافت. تنفر، لبههای شکافهای اجتماعی را تیزتر میکند. کاهش همکاری، انسجام، و از سوی دیگر، رشد بی تفاوتی نسبت به سرنوشت کشور و کاهش تعلق سرزمینی، افزایش خشونتهای اجتماعی و رشد بالای ناهنجاریها و به ویژه فساد مالی، نشانههای روشن روح قبیلهگرایی است.