ما مستحق زندگی بودیم، و زیستنی بدون هراس. مستحق آرامش، امید، هیجان، رفاه، عشق...
اما دائما درحال مقاومت بودیم، درحال دویدن برای به زوال نرسیدن و درحال جنگیدن برای فهمیدن. ما جنگجو متولد شدهبودیم و فضای زیستنمان میدان مبارزه بود و حریف میطلبید و این ما بودیم که انتخاب میکردیم بجنگیم یا بایستیم و نگاه کنیم و بدون جنگیدن و دفاع کردن بمیریم.
خوب یا بد، جبر جغرافیا از ما انسانهایی مبارز ساختهبود. انسانهایی که در سادهترین حالات زیستن هم گارد گرفته و آمادهی نبرد بودند.
جهان ایستاده ما را تشویق میکرد در حالی که ما میان اضطراب و هراسی در نوسان، به پیش میرفتیم و این ناعادلانه بود.
ناعادلانه بود که ما رنجهایی از سر گذراندهبودیم و با آسیبهایی دست به گریبان بودیم که برای مردمان سرزمینهای دیگر، قابل تصور و ادراک نبود...
نا عادلانه بود...