Get Mystery Box with random crypto!

دانش و فرهنگ 🌐📚

لوگوی کانال تلگرام knowledge_culture — دانش و فرهنگ 🌐📚 د
لوگوی کانال تلگرام knowledge_culture — دانش و فرهنگ 🌐📚
آدرس کانال: @knowledge_culture
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 136
توضیحات از کانال

علمی ، فرهنگی ، هنری ، اجتماعی ، طنز

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-02-24 13:50:42 سالها پیش برادرم در ایران یک سگ Dobermann داشت. Murphy بیچاره اینقدر در خانه زندانی بود که مشاعرش را پاک از دست داده بود و بی وقفه پارس و به همه حمله میکرد. برادرم که کارش خارج از کشور گیر کرد، مورفی را چند صباحی پیش خواهرم در خانه پدری گذاشت تا بعدا برگردد برایش فکری کند! این خواهر من همانقدر که در ارتباطش با انسانها ناموفق است، در تربیت حیوانات کاربلد ترین شخصیت عالم است.اسکان مورفی در منزل پدری که تنها خانه ویلاییِ مانده در محل با یک حیاط و پشت بام بزرگ بود، ابتدا درست به نظر میرسید ولی مشکل این بود که در یک بنای دو طبقه قدیمی، محصور بین آپاراتمانهای بلند، هر پارس ِ این سگ عصبی تبدیل به یک‌گلوله رزونانسی میشد و تا ۵ محل آنطرفتر اِکو میشد. هنوز دو روز از آمدنش به منزل جدیدش نگذشته از چپ و راست شکواییه ملت شهید پرور بلند شد و مادرم را بسیار نگران کرد. میگفت ماه رمضان نزدیک است و عنقریب از مسجد - که نزدیک منزل بود - سر و کله اینها پیدا خواهد شد و آنوقت این حیوان زبان بسته را میبرند یک بلایی سرش میاورند...دو سه ماه پر شکواییه گذشت. خواهرم روزها او را در حیاط نگه میداشت که از شر آفتاب محفوظ باشد و شب ها در تراس بزرگ طبقه دوم ولش میکرد تا صبح. اصلا قلاده به او نمیبست‌ و اینقدر در روز با او حرف میزد که یواش یواش خصلت های مورفی شروع به تغییر کرد. حالا، ماه رمضان فرا رسیده بود و خادم مسجد، بلند گوی مسجد را تخت گاز روی گوش اهل کتاب آنچنان متمرکز میکرد که در ماه ضیافت خدا یک وقت مبادا اوقات نماز، خصوصا نماز صبح از یاد کسی برود ... من در تورنتو مشغول به کار بودم و یادم میآید یک شب خواب دیدم عده کثیری بیل و کلنگ و داس به دوش - به سبک انقلاب اکتبر- زنگ ِ خانه پدری را زده اند تا مورفی را جلو مسجد سر بِبُرَند و مادر بیچاره من ایستاده قَسَمِشان میدهد که اینکار را نکنند... صبح زنگ زدم به خواهرم و خوابم را گفتم. گفت کجایی بابا قضیه بر عکسه! از قضا صدای بلندگوی مسجد که روی اعصاب مورفی شروع به اسکی رفتن کرده بوده، حیوان بیچاره از زور ناراحتی به جای پارس کردن شروع به زوزه کشیدن کرده و از فردای آن روز، موقع هر اذان، پا به پای موذن زوزه میکشیده... هفته دوم رمضان، خادم مسجد زنگ در را زده و به مادرم گفته بود "شما سگتان یک سگ معمولی نیست خانم، "نظر کرده" است. هر روز عصر با ربنای شجریان زوزه میکشد و پا به پای موذن اذان صبح میگوید"!!! مادرم خوشحال بود که حالا دیگر مزاحم "سگ اذان گو" نمیشوند... ولی چیز جالب تری هم در راه بود. رمضان که تمام شد، مورفی که حالا به صدای اذان شرطی شده بود، هر روز صبح موقع اذان صبح خودش شروع میکرد به زوزه کشیدن! مدتی بعد غریبه ای زنگ در را میزند و از مادرم تقاضا می‌کند قدری از "فضله" مورفی را بردارد! مادرم علتش را پرسیده بود، گفته بوده "شخصی" مشکلی دارد و یک " آقایی" گفته بروید "فضله سگ اذان گو" را بگیرید بیاورید ... از آن به بعد هر از گاهی می آمدند درِ منزل یا فضله مورفی را می خواستند یا چند تار موی او را ، یا قدری از ناخن او را ... مادرم به باغبان گفته بود فضله ها را در کیسه های پلاستیکی کنار در بگذارد تا ملت بتوانند بگیرند ببرند. دیگر نه تنها کسی از "سگ اذان گو" شکایت نمیکرد، که مورفی یک شخصیت معروف هم شده بود! با قد بلند روی پشت بام میچرخید ، گاهی می ایستاد و با نگاه عاقل اندر سفیه ملت را از بالا نگاه میکرد و اگر حالش را داشت پارسی هم میکرد میرفت. تابستانِ بعد که تهران بودم، یک روز در مغازه میوه فروشی صاحب مغازه که مرا از کودکی میشناخت از حال مورفی جویا شد. گفتم سگ ِ خواهر من را از کجا میشناسی؟ گفت اگر به شما بگویم این سگ نازنین ِ "اذان گو" چند نفر را تا به حال شفا داده، چند نفر را از گرفتاری خلاص کرده، چند ازدواج را حفظ کرده ، شما باورت میشود؟ ... در محله ای که همه عمرم زندگی کرده بودم، مدرسه رفته بودم، عاشق شده بودم و آثار انقلاب هنوز از دیوارهایش پیدا بود، تا منزل به این فکر میکردم که فضله یک سگ آلمانی نژاد که یک موئدی مالیاتی در ۱۸۹۰ برای حفاظت شخصی اش خلق کرده بوده، چپ و راست دارد هموطنان من را شفا میدهد! آنهم در ۱۳۷۹ (۲۰۰۰) در قیطریه، نه در ۴۷۰ هجری در بلخ...

مورفی را چند سال بعد سرطان از ما گرفت. خواهرم در اوج تالم در حیاط منزل پدری زیر درخت خرمالویی که مورفی دوستش داشت، او را دفن کرد. من تورنتو بودم. او مدتی بعد ، زنگ زد و گفت قدری از خاک تربت مورفی را امروز آمده اند گرفته اند ! یادم می آید به ساختمانهای تورنتو در افق خیره بودم و احساس غریبی داشتم.

همه عمر تاریخ میخواندم که مردمم را بفهمم ولی چشمم نمیدید که من در "قرن بیستم و یکم" و "قرن پنجم" دارم "همزمان" زندگی میکنم ؛ همراه با آنان که هنوز از خاک ِ گور "سگ اذان گو" شفا می طلبند.

زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد....

@Knowledge_Culture
261 views10:50
باز کردن / نظر دهید
2021-12-20 11:17:03 *بيست و هشتِ آذر* ، سالروز درگذشت مردی ست که بخشی از خاطراتِ کودکی ما را ساخته است

شاعر ، نویسنده و مترجم ،
*عباس یمینی شریف*


آخرين دو بيتی كه در روزهای واپسين زندگی برای حك بر روی سنگ مزار خويش سرود :

*من نغمه سرای كودكانم*
*شادست ز مهرشان روانم*

*عباس يمينیِ شريفم*
*گيرید ز كودكان نشانم*


*نمونه ی اشعار* :

ما گلهای خندانیم فرزندان ایرانیم
ما سرزمین خود را مانند جان می‌دانیم

ما باید دانا باشیم هوشیار و بینا باشیم
از بهر حفظ ایران باید توانا باشیم

*آباد باش ای ایران آزاد باش ای ایران*
*از ما فرزندان خود دلشاد باش ای ایران*



من یار مهربانم دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان با آنکه بی زبانم
پندت دهم فراوان من یار پند دانم
من دوستی هنرمند با سود و بی زیانم
از من مباش غافل من یار مهربانم

*روحش شاد و یاد و نامش مانا*
@Knowledge_Culture
334 views08:17
باز کردن / نظر دهید
2021-11-03 19:18:44
https://www.instagram.com/p/CV0dtGDoD7a/?utm_medium=copy_link

@Knowledge_Culture
180 views16:18
باز کردن / نظر دهید
2021-05-31 15:01:28
طبیعت زیبای ایران عزیز

@Knowledge_Culture
765 viewsedited  12:01
باز کردن / نظر دهید
2021-05-15 08:49:44 https://www.instagram.com/tv/CO0TYCRgC6c/?igshid=1mgvt45wdru9o

فلسفه و انواع رقص کردی *هلپرکه*
@Knowledge_Culture
452 views05:49
باز کردن / نظر دهید
2021-05-15 07:49:51 نیاز جامعه :

خاطره‌ای زیبا از فریدون‌مشیری

بیان می کردند که در طبقه دوّم منزلی که بنده زندگی می‌کنم، آپارتمانی هست که همسایه محترم دیگری در آن زندگی می کند؛ یک شب، بنده که به خانه آمدم تا ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمان‌های همسایه محترم، ماشین‌های خود را ردیف گذاشته اند جلوی خانه و از قرار معلوم، دسته جمعی با میزبان رفته اند شمیران. من هم ناچار ماشینم را بردم تعمیرگاه و نامه‌ای نوشتم و جلوی یکی از ماشین‌ها گذاشتم به این مضمون:
«امیدوارم که امشب به شما خوش گذشته باشد! اگر شما ماشینتان را چندمتر جلوتر گذاشته بودید، من مجبور نبودم که چند کیلومتر تا تعمیرگاه بروم. ارادتمند: فریدون مشیری»

صبح که از منزل بیرون آمدم، دیدم یکی از مهمان‌ها که خطاط معروفی است -و نامشان استاد بوذری است- از قرار جزو مهمان ها بوده. با خط‌خوش، نامه‌ای نوشته و به در منزل من چسبانده. او نوشته بود:
آقای مشیری! در پاسخ مرقومه عالی؛
«گر ما مقصّریم، تو دریای رحمتی!»
و در خاتمه به عرض می‌رساند؛ اطاعت می‌کنم جانا که از جان دوست تر دارند،
جوانان سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را،

من هم برای ایشان نامه‌ای نوشتم؛ البته منظوم به این شرح: هنوز خطِ خوش ِ تو، نوازش بَصَر است /
هنوز مستی این جام جانفزا به سَر است.
فضای سینه ام از نامه تو باغ گل است /
هوای خانه‌ام، از خامه تو مُشک ِ تَر است.
ترا به «خطِ» تو می بخشم، ای خجسته قلم! /
که آنچه در بَر من جلوه می‌کند هنر است.
جواب خط تو را هم به شعر خواهم گفت ،
اگرچه خط تو از شعر من قشنگ تر است:
به این هنر که تو کردی، دلم اسیر تو شد /
هنوز ذوق و هنر، دام و دانه بشر است.
شبی ز راه محبّت بیا به خانه ما /
ببین که دیده مشتاقِ شاعری، به در است.

نسل پیشین روادارتر و مهربانانه‌تر به پدیده‌ها و رویدادها نگاه می‌کردند.
انگار هنر و ادب و بردباری سه ضلع تثلیث زیبایی و نیک‌خواهی است. هرچه از هنر و فرهنگ و ادبیات و بردباری فاصله گرفتیم ، بر تندخویی و پرخاشگری و هتاکی‌هایمان افزون شد.
هرچه مهر و عشق و محبت را از قلب خود راندیم و فقط بر زبان خود نشاندیم، منجمدتر و بی‌روح شدیم.

مولانا فریاد می‌زد تا با محبت به یکدیگر، تار و پود خویش را زرباف سازیم :
از محبت، نار، نوری می‌شود
از محبت شیر، موشی می‌شود
از محبت، نيش، نوشی می‌شود
از محبت، خارها، گل می‌شود

چقدر جامعه ما به ادب، هنر، مسئولیت‌پذیری ، محبت، صبوری، فرهنگ مداری و بسیاری از چیزهای دیگر شدیداً نیاز دارد !!

@Knowledge_Culture
922 views04:49
باز کردن / نظر دهید
2021-05-03 19:00:58 تلاشهای بی وقفه زنی منجر به نجات میلیاردها نفر شد.

کسانی که واكسن‌هاى فايزر و مدرنا را دريافت كرده‌اند يا در نوبت هستند و صدها ميليون آدمى كه در دنيا با اين واكسن‌هاى جديد mRNA based فرصت برگشتن به زندگى نسبى نرمال را پيدا مي‌كنند‌، شايد خوب باشد بدانند که اين شانس دوباره را در اصل مديون يك زن مهاجر ‏بنام Katalin Kariko هستند.

«کتالین کاریکو» دختر يك قصاب مجارستانى بود كه در دوران ٢٠ سالگى بعد از اتمام دكترایش در مجارستان‌، همراه با همسر و دختر ٢ ساله‌شان سوزان درحالی كه همه ١٢٦٠ دلار دارايى‌شان را در خرس عروسكى او قايم كرده بودند، براى دوره فوق دکترا‌یش به آمريكا مهاجرت كرد. سوزان كوچولو بعدها دو بار ‏برنده مدال طلاى المپيك قايقرانى شد. مادرش اما سختى‌هاى زيادى كشيد‌. در محيط سرتاسر تبعيض و پارتى بازى دانشگاه‌ها، هيچ وقت یک پست دائمى به او داده نشد‌. از اين آزمايشگاه به آن آزمايشگاه آواره بود و هميشه منتظر كه محقق و مسئول يك آزمايشگاه، کاری به او بدهد.

‏ايده بي‌نظير mRNA ‌او هر بار براى دريافت گواهینامه به در بسته مي‌خورد‌. در تمام عمر ٦٦ ساله‌اش هيچ وقت بيشتر از ٦٠ هزار دلار در سال حقوق دريافت نكرد و محاسبه همسرش نشان مي‌داد در خيلى از سال‌ها درآمدش از كار و تحقيق، از روزى ١ دلار فراتر نرفته است.
زماني‌كه باز هم داشت بيكار مي‌شد، ملاقاتی که روزی در كنار یک دستگاه زیراکس انجام داد، همه چيز را عوض كرد‌. آن روز او مشغول صحبت با یک متخصص آلرژى و اپيدميولوژى به نام دکتر دریو وایسمن شد و گفت: «من يك دانشمند RNA هستم و ميتوانم هر چيزى را با mRNA بسازم». این جمله، شروع مسيرى بود كه امروز نتيجه‌اش را به‌صورت واكسن كرونا در بازوهاى مردم تزريق مي‌كنند.

‏مسير آزمايش‌ها و آزمون و خطا تا رسیدن‌ به نتيجه، سخت و طاقت فرسا بود ولى «كتى» مصمم و مطمئن بود كه ايده‌اش جواب خواهد داد. وقتى كارشان در آزمايشگاه نتيجه داد‌، دوباره براى دريافت گواهینامه، مقاله‌ای نوشتند؛ ولی مقاله آنها رد شد! مجلات معتبر پزشكى هم مقالات آنها را رد می‌كردند‌. خيلى‌ها مي‌گفتند ايده استفاده از ‏ساختار mRNA براى توليد داروهاى درمانى امكانپذير نيست. آنها با شركت‌هاى غول داروسازى در تمام دنيا قرار ملاقات می‌گذاشتند و آ« شرکت‌ها هم يكى پس از ديگرى دست رد به سینه‌شان می‌زدند. تا اینکه بالاخره نظر دو شركت كوچك و نوپاى بيوتكنولوژى «مدرنا» در آمريكا و «بایو‌ان‌تک» در آلمان، به شدت به تحقيقات كتى و دكتر وایسمن جلب شد و ‏با آنها قرارداد بستند. كمپانى فايزر تصميم گرفت با بایو‌ان‌تک همكارى كند و هزينه آزمايشگاه كتى و دكتر وایسمن را پرداخت كردند.

آزمايشات بالينى براى توليد واكسن‌هاى mRNA براى ويروس زيكا شروع شده بود كه سر و کله پاندمى كرونا در دنيا پيدا شد. بعد از اينكه دانشمندان چينى نقشه ژنتيك ‏ويروس كرونا را در ژانويه ٢٠٢٠ منتشر كردند، شركت بایو‌ان‌تک با استفاده از تكنولوژى كه نتيجه سال‌ها كار و تلاش طاقت‌فرساى «كتى كاريكو» بود، ظرف فقط چند ساعت موفق به ساخت واكسن كرونا شدند و شركت مدرنا هم ظرف دو روز با استفاده از همين تكنولوژى، واكسن را ساخت‏.

هشتم نوامبر ٢٠٢٠ وقتى اولين ديتا از تاثير واكسن منتشر شد‌، كتى از خوشحالى فرياد زد: «oh it works» و آن روز خودش را به يك بسته كامل شكلات‌هاى گوبِرز مهمان كرد‌. دكتر وایسمن هم با خانواده‌اش جشن گرفت و از رستوران ايتاليايى مورد علاقه آنها غذا و نوشیدنی گرفتند.

در روز ١٨ دسامبر كتى و دكتر وایسمن در دانشگاه پنسيلوانيا (همان محيط آكادميكى كه هيچ وقت به كتى یک پُست و موقعیت دائمى ندادند و از اين آزمايشگاه به آزمایشگاه دیگر آواره‌اش كردند) واكسن كرونا را دريافت كردند‌. در حاليكه به پزشكان و پرستاران اطلاع داده شده بود كه اين واكسن نتيجه سال‌ها ‏تحقيقات این دو دانشمند بوده است. صداى دست زدن ممتد در اتاق پيچيد؛ خبرنگاران و عكاسان، كتى و دكتر وايسمن را محاصره كرده بودند و كتى فقط اشك می‌ريخت.

تلاش مداوم اين زن در تولید واکسن برای سرطان و بسیاری بیماری‌های دیگر، باعث نجات جان ميلياردها انسان خواهد بود .

منبع: نیویورک‌تایمز
https://www.nytimes.com/2021/04/08/health/coronavirus-mrna-kariko.html
کانال تلگرام پزشکان و قانون
@pezeshkanghanon

@Knowledge_Culture
984 viewsedited  16:00
باز کردن / نظر دهید
2021-04-21 08:11:28
خوب است بدانیم .
@Knowledge_Culture
1.7K views05:11
باز کردن / نظر دهید
2021-03-26 13:54:58
درس‌های کوتاهی برای زندگی بهتر

@Knowledge_Culture
376 views10:54
باز کردن / نظر دهید
2021-03-23 12:02:31 https://www.instagram.com/p/CMwST9bAWpL/?igshid=1os81xgq86gpv

بانوان ریتم صلح.
اجرای قطعه ای برای ارکستر صلح ساخته استاد یدالهی.

@Knowledge_Culture
779 views09:02
باز کردن / نظر دهید