Get Mystery Box with random crypto!

«این مرگ است که مرا در بر گرفته» آفتاب آرام‌آرام غروب کرد و | گلدان خالی و حوض کم عمق

«این مرگ است که مرا در بر گرفته»

آفتاب آرام‌آرام غروب کرد
و نشانی از ظهر نبود
برفراز ده به نظاره نشستم
نیمروز، خانه‌به‌خانه پیدا بود
غروب به آهستگی در تاریکی محو می‌شد
ردّی از شبنم بر چمن‌ها نبود
تنها قطره‌ای بر پیشانی‌ام فروافتاد
و بر صورتم غلتید
پاهایم، هنوز غرق خواب بودند
انگشتانم بیدار
اما جسمم
این‌چنین کوچک چرا به نظر می‌آمد؟

پیش‌ترها، روشنایی را خوب می‌شناختم
بهتر از این دم، که می‌دیدمش
این مرگ است که مرا در بر گرفته
اما دانستنش بی‌تابم نمی‌کند.

امیلی دیکنسون