Get Mystery Box with random crypto!

در خیالاتم غرق بودم. خودم را به جای یک محکوم به اعدام تصور می‌ | زندگی!

در خیالاتم غرق بودم. خودم را به جای یک محکوم به اعدام تصور می‌کردم که توسط سگان خامنه‌ای در سلول انفرادی در عذاب است. همه جا تاریک است و هیچ کتابی نیست. وجودش تلاطمی از کلمات است. همه را ذره به ذره حفظ می‌کند تا بعدا برای کسی که دوستش دارد، تعریف کند. اما آینده‌ای در کار نیست. لحظاتی بعد او را به دار خواهند آویخت و انبوه کلمات در درونش خواهد مرد...
جایی در این میان، رشته‌ی افکارم پاره شد. ناگهان یادم آمد کتابی با همین حال و هوا معرفی کرده‌ای: ورق‌پاره‌های زندان از بزرگ علوی. با اشتیاق فراوان شروع کردم به خواندنش. در ابتدا کمی خسته‌کننده می‌نمود اما تمام که شد، چشمانم را بستم و گفتم: عجب شاهکاری بود! آدم‌های داستان در سرم پرسه می‌زدند و انگار به تازگی جان گرفته بودند. باری، خیال ادبیات، جایی که حتی عاقبت، مرگ باشد، چه شیرین است!