مجلسي (ره) در بحارالانوار از ارباب مقاتل روايت كرده كه گفتهان | عاشقان امام حسین علیه السلام
مجلسي (ره) در بحارالانوار از ارباب مقاتل روايت كرده كه گفتهاند: در اين وقت امام (ع) ايستاد تا لختي بياسايد كه جنگ او را خسته كرده بود، و همچنانكه ايستاده بود سنگي بيامد و بر پيشاني آن بزرگوار نشست. [در روايتي به جاي سنگ تير آمده و آن تيري بود كه ابوالجنوب رها كرد و بر پيشاني آن حضرت (ع) نشست.] .پس جامه را برگرفت تا خوني را كه از اثر آن سنگ بر چهرهاش ريخته بود پاك كند، كه ناگهان تير سه شاخهي زهرآلودي بيامد و بر سينهي آن حضرت (ع) يا به قولي بر قلب مقدس آن حضرت (ع) جاي گرفت، در اين وقت بود كه امام (ع) گفت: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول اللهه» و سپس سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت: «الهي انك تعلم انهم يقتلون رجلا ليس علي وجه الأرض ابن نبي غيره.» يعني؛ خدايا تو ميداني كه اينان مردي را ميكشند كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست.آنگاه آن تير را برگرفت و از پشت خود بيرون آورد، و به دنبال آن بود كه خون همانند ناودان از جاي آن تير جاري شد. پس امام (ع) دست بر آن زخم گذاشت و چون از خون پر شد آن خونها را به سوي آسمان پاشيد و يك قطره از آن برنگشت. بار دوم دست بر آن نهاد و سر و صورت خود را با آن خون آغشته كرد و فرمود: بدين گونه خواهم بود تا آنكه جدم رسول خدا (ص) را در حالي كه به خون خضاب شده هستم ديدار كنم؛ و گويم كه اي رسول خدا فلاني و فلاني مرا كشتند.صاحب مناقب (ره) روايت كرده است كه چون دستور حملهي عمومي از طرف پسر سعد صادر شد يكصد و هشتاد نفر نيزهدار و چهار هزار نفر تيرانداز به آن حضرت (ع) حمله كردند، و طبري از ابيمخنف از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: «در بدن امام حسين (ع) جاي سي و سه نيزه و سي و چهار زخم شمشير يافتم.».در روايت ديگر از آن حضرت روايت شده كه فرمود: «امام حسين (ع) به شهادت رسيد و جاي بيش از سيصد و بيست زخم از نيزه و شمشير و تير بر بدن آن حضرت ديده شد.».در قول ديگر سيصد و شصت زخم، و در روايت ديگر جاي سي و سه ضربت به جز زخم تيرها، بيان شده است، و تيرها در زره او همچون خارهايي كه در تن خارپشت است قرار داشت و روايت شده كه همهي آنها در پيش روي و جلوي بدن آن حضرت (ع) بود.
شهادت عبدالله بن حسن
شيخ مفيد و سيد بن طاووس روايت كردهاند كه لشكر دشمن مقداري درنگ كرد و آن حضرت (ع) را به حال خود گذاردند و پس از آن دوباره حمله كرده و دور او را گرفتند، در اين وقت عبدالله بن حسن كه پسر خردسالي بود و به حد بلوغ نرسيده بود از پيش زنان به سرعت آمد و در كنار امام (ع) ايستاد، زينب (س) خود را به عبدالله رسانده و خواست او را بازگرداند و حسين (ع) نيز به خواهر فرمود: خواهرم او را نگهدار، ولي آن پسر به سختي مقاومت كرد و گفت: «لا والله لا افارق عمي» يعني؛ نه به خدا سوگند از عمويم جدا نميشوم. در اين وقت ابجر بن كعب - و به قولي حرملة بن كاهل - شمشير خود را بلند كرده بود كه بر بدن حسين (ع) فرودآورد عبدالله بن حسن گفت: «ويلك يابن الخبيثة أتقتل عمي». يعني؛ واي بر تو اي پسر زن خبيث عموي مرا ميكشي.ولي آن نامرد اعتنايي نكرد و شمشير را به طرف امام حسين (ع) فرود آورد، عبدالله دست كوچك خود را پيش برد و سپر كرد، كه شمشير بيامد و دست او را بريده به پوست آويزان كرد، عبدالله صدا زد: «مادر!».امام (ع) او را در برگرفت و فرمود: «اي برادرزاده صبر كن و آن را به حساب خير و نيكي به حساب آور، كه خدا تو را به پدران صالح و شايستهات ملحق فرمايد.».سيد فرموده: «در اين وقت حرمله تيري به سوي عبدالله انداخت و او را به شهادت رساند.»ظاهر روايت آن است كه عبدالله بن حسن وقتي به شهادت رسيد كه امام (ع) سواره بود، ولي از پارهاي روايات ديگر، و بلكه از كيفيت نقل همين روايت نيز استفاده ميشود كه ماجراي شهادت عبدالله در زماني اتفاق افتاد كه امام (ع) روي زمين افتاده بود، چنانچه در مقتل مقرم نيز آمده است كه اين ماجراي جانسوز در وقتي بود كه امام (ع) روي زمين افتاده بود، و الله اعلم.