آدرس کانال:
دسته بندی ها:
دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین:
64
توضیحات از کانال
داستان زندگی امام حسین علیه السلام از ولادت تاشهادت
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
0
4 stars
2
3 stars
0
2 stars
1
1 stars
0
آخرین پیام ها
2016-08-10 23:02:45
طبري و ديگران نقل كردهاند كه عمر بن سعد پس از اينكه از نزد خيمههاي زنان بازگشت ميان همراهان خود فرياد زد: «من ينتدب للحسين فيوطي الخيل صدره و ظهره»؟يعني؛ كيست كه دستور ما را دربارهي حسين (ع) انجام دهد؟ و با اسبان سينه و پشتش را لگدكوب كند؟».پس ده نفر از آن فرومايگان پست، آمادگي خود را براي انجام آن دستور دلخراش و جنايتبار اعلام كردند كه نام ننگينشان را تاريخ اين گونه ضبط كرده است: اسحق بن حيوة (و او همان جنايتكاري است كه پيراهن امام (ع) را نيز برده بود)، اخنس بن مرثد، حكيم بن طفيل، عمرو بن صبيح صيداوي، رجاء بن منقذ عبدي، سالم بن خيثمهي جعفي، واخط بن ناعم، صالح بن وهب جعفي، هاني بن ثبيت حضرمي، اسيد بن مالك - لعنهم الله في الدارين - و اينان بر اسبان خود سوار شده و بدن مطهر امام (ع) و سينه و پشت آن حضرت (ع) را لگدكوب كردند.راوي گفت اين ده نفر به كوفه آمدند و اسيد بن مالك يكي از آن ده نفر ايستاد و گفت:نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعبوب شديد الاسريعني؛ ماييم كه لگدكوب كرديم سينه و پشت را با اسبان سختپيكر تيزپا.و عبيدالله هنگامي كه آنها را شناخت جايزهي اندكي به آنها داد؛ و از ابوعمر زاهد نقل شده كه گفته است:ما نسب اين ده نفر را بررسي كرديم و ديديم همهي آنها حرامزاده بودند.چون مختار خروج كرد اين ده نفر را گرفت و دست و پاي آنها را با زنجيرهاي آهنين بست و دستور داد اسب بر بدن آنها تاختند تا به درك واصل گشتند.وصال شيرازي گويد:لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنشلباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور تني نماند كه پوشند جامه يا كفنشنه جسم يوسف زهرا چنان لگدكوب است كزان توان به پدر برد بوي پيرهنشدهان كجا كه نمايد تلاوت قرآن مگر كه روح قدس ساخت حرفي از دهنشكه گفت از تن او خصم بركشيد لباس لباس كي بود او را كه پاره شد بدنشو آن شاعر عرب گويد:و أي شهيد اصلت الشمس جسمه و مشهدها من اصله متولدو اي ذبيح داست الخيل صدره و فرسانها من ذكره تتجمدألم تك تدري ان روح محمد كقرآنه في سبطه متجسدفلو علمت تلك الخيول كأهلها بأن الذي تحت السنابك أحمدلثارت علي فرسانها و تمردت كما انهم ثاروا بها و تمردواو از مصباح كفعمي روايت شده است كه سكينه دختر امام حسين (ع) گويد: «چون پدرم كشته شد من او را در آغوش گرفتم و بيهوش شدم و در آن حال شنيدم كه ميفرمود:شيعتي ما ان شربتم ري عذب فاذكروني او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونيپس ترسان برخاسته و چشمم از گريه آزرده شده بود و مشت بر صورت ميزدم ناگهان هاتفي گفت: بكت الارض و السماء عليه بدموع غزيرة و دماءيبكيان المقتول في كربلاء بين غوغاء امة ادعياءمنع الماء و هو منع قريب عين ابكي الممنوع شرب الماء [ آسمان و زمين بر او گريستند اشك بسيار و خون. آن دو ميگريند بر آن كس كه در كربلا كشته شد ميان مردماني فرومايه و بيپدر. از آب او را منع كردند در حالي كه نزديك آب بود، اي ديده گريه كن بر آن كس كه او را از نوشيدن آب منع كردند.] .
عمر امام در وقت شهادت
چنانچه شيخ مفيد (ره) و علماي ديگر شيعه و اهل سنت گفتهاند: مشهور آن است كه در وقت شهادت پنجاه و هشت سال از عمر شريف و پربركت آن حضرت (ع) گذشته بود. و اقوال ديگري نيز هست ولي مشهور همين قول است. و سال شهادت نيز همان گونه كه قبلا ذكر شد سال 61 هجري بود.
اين را هم بد نيست بدانيد كه چند نفر از ياران و همراهان امام (ع) زنده ماندند كه اينان بر طبق نقل اهل تاريخ عبارت بودند از:1. عقبة بن سمعان، كه غلام رباب دختر امريءالقيس همسر امام (ع) بود كه او را به اسارت گرفتند و نزد عمر سعد بردند چون از او پرسيد: «تو كيستي؟» پاسخ داد: «بردهاي هستم،» عمر سعد او را آزاد كرد؛2. مرقع بن قمامة، كه او را نيز به اسارت گرفتند و قبيلهي وي از عمر سعد براي او امان گرفته نزد عبيدالله زياد بردند و عمر سعد ماجراي او را بازگفت و پسر زياد او را به بحرين تبعيد كرد و در آنجا سكونت گزيد؛3. مسلم بن رباح، كه همراه امام (ع) بود و پرستاري آن حضرت (ع) را ميكرد و پس از شهادت آن حضرت (ع) زنده ماند و از كربلا گريخت، و هم او است كه قسمتهايي از ماجراي كربلا را نقل كرده است؛ 4. حسن بن الحسن، كه پيش از اين نيز در ضمن داستان روز عاشورا و شرح مبارزات فرزندان امام حسن (ع) گفته شد كه او را ميان زخميها يافتند و با وساطت اسماء بن خارجة فزاري كه در لشكر عمر سعد بود و با او خويشاوندي داشت از كشتن او صرفنظر كردند، و او را به كوفه آوردند و معالجه كردند، و پس از بهبودي به مدينه بازگشت؛5 الي 8. عمر بن الحسن، قاسم بن عبدالله، محمد بن عقيل، زيد بن الحسن،... كه اينان نيز به گفتهي برخي از اهل تاريخ در كربلا بودند ولي زنده مانده و به شهادت نرسيدند
27.2K views20:02
2016-08-10 23:02:45
يعني؛ اي خاندان بكر بن وائل آيا دختران رسول خدا (ص) را غارت ميكنند؟ حكمي جز حكم خدا نيست، اي خونخواهان رسول خدا (ص)!كه شوهرش نزديك آمد و او را به خيمهي خويش بازگرداند.و تنها خدا ميداند كه در آن ساعت بر سر آن بانوان عفيفه و كودكان معصوم چه آمد و قافلهسالار اين زنان و كودكان يعني زينب كبري چه ديد و چه كشيده است؟ وگرنه هيچ قلم و بياني نميتواند آن منظرهي خونبار را به رشتهي تحرير يا تبيين و ترسيم درآورد.و آن شاعر دل سوخته در اينباره چه نيكو گفته است: چو كار شاه و لشكر بر سر آمد سوي خرگه سپه غارتگر آمدبه دست آن گروه بيمروت به يغما رفت ميراث نبوتهر آن چيزي كه بد در خرگه شاه فتاد اندر كف آن قوم گمراهزدند آتش همه آن خيمهگه را كه سوزانيد دودش مهر و مه رابه خرگه شد محيط آن شعلهي نار همي شد تا به خيمه شاه بيماربتول دومين شه در تلاطم نمودي دست و پاي خويشتن گمگهي در خيمه و گاهي برون شد دل از آن غصهاش درياي خون شدمن از تحرير اين غم ناتوانم كه تصويرش زده آتش به جانممگر آن عارف پاكيزه نيرو در اين معني بگفت آن شعر نيكواگر دردم يكي بودي چه بودي وگر غم اندكي بودي چه بودياز حميد بن مسلم و ديگران نقل شده كه آن بيشرمان پستتر از هر حيوان همچنان كه به غارتگري و پردهدري مشغول بودند و خيمهها را از جا كنده و آتش ميزدند به حضرت علي بن الحسين (ع) كه سخت بيمار بود، رسيدند، در اين وقت شمر بن ذيالجوشن يا زنازادهي ديگري پيش آمد و خواست تا آن حضرت (ع) را بكشد...حميد بن مسلم گويد من گفتم: «سبحان الله آيا بيمار را هم خواهي كشت «و انه لما به» يعني؛ همان بيماري او را بس است و او را از پاي درخواهد آورد و بدين وسيله مانع قتل او شدم.»از اخبار الدول قرماني نقل شده كه شمر خواست علي اصغر يعني امام زينالعابدين (ع) را بكشد كه زينب دختر علي (ع) بيرون آمد و گفت؛ او كشته نخواهد شد مگر آنكه من هم با او كشته شوم، شمر كه چنان ديد دست از آن حضرت (ع) برداشت.در نقل روضة الصفا است كه عمر بن سعد دست شمر را بگرفت و مانع قتل امام زينالعابدين گرديد.در ارشاد مفيد (ره) آمده كه عمر بن سعد بر در خيمهها آمد و زنها كه او را ديدند پيش او آمده و گريستند، پس عمر سعد دستور داد كسي داخل خيمه زنان نشود و متعرض آن كودك بيمار نشود، زنان كه چنان ديدند از او خواستند دستور دهد آنچه را از آنها ربوده و بردهاند بازگردانند تا خود را با آنها بپوشانند، عمر سعد فرياد زد: «هر كس چيزي از اين زنان برده به آنها بازگرداند!».حميد بن مسلم گويد: «به خدا سوگند هيچ كس چيزي پس نياورد (و به سخن او وقعي ننهاد) پس گروهي را بر خيمهها و سراپردهي زنان و علي بن الحسين (ع) گماشت كه كسي از آنها از خميهها بيرون نرود و كسي هم متعرض آنها نشود.»باري اين فصل جانگداز را با چند بيت پايان ميدهيم:گيرم حسين سبط رسول خدا نبود گيرم كه نور ديدهي خيرالنساء نبودگيرم نبود سينهي او مخزن علوم آخر ز مهر بوسهگه مصطفي نبودگيرم به زعم نسل زنا، بود كافري بر هيچ كافر اين همه عدوان روا نبودگيرم كه خون حلق شريفش مباح بود شرط بريدن سر كس از قفا نبودگيرم نبود عترت او عترت رسول گيرم حريم او حرم كبريا نبودآتش بر آشيانهي مرغي نميزنند گيرم كه خيمه خيمهي آل عبا نبود
18.9K views20:02
2016-08-10 23:02:44
پستي و رذالت لشكر عمر بن سعد تا آنجا بود كه پس از شهادت امام حسين (ع) و جدا كردن سر مقدس آن حضرت (ع) بلادرنگ اقدام به ربودن لباسها و اسلحهي آن بزرگوار نمودند و چنانچه اهل تاريخ نوشتهاند: پيراهن آن حضرت (ع) را شخصي به نام اسحاق بن حيوه حضرمي برگرفت، و چون به تن كرد پيس شد و موي او بريخت، و در حديث است كه در آن پيراهن جاي يكصد و ده زخم از نيزه و تير و شمشير يافتند.و سراويل آن حضرت را ابحر بن كعب تميمي ربود و گويند كه او زمينگير شد و پاهايش خشك شد و از حركت بازماند.و عمامهي او را اخنس بن مرثد، و بنابر قول ديگري جابر بن يزيد برداشت و بر سر بست و ديوانه شد؛ و نعلين او را اسود بن خالد برگرفت؛ و انگشتري آن حضرت را بجدل بن سليم برگرفت و گويند براي ربودن آن انگشتر انگشت آن حضرت را نيز بريد. در تاريخ آمده كه مختار او را دستگير كرد و دستور داد دستها و پاهاي او را قطع كردند و همچنان رهايش كردند تا جان بداد و به درك واصل شد.زره آن حضرت (ع) را نيز عمر بن سعد برداشت، و چون به دستور مختار عمر بن سعد را كشتند آن زره را به قاتل او أبوعمرو بخشيد.و شمشير او را جميع بن خلق يا اسود بن حنظلة برداشت (و البته اين شمشير غير از ذوالفقار است چنانچه آن انگشتر هم كه بجدل بربود انگشتر مخصوص رسول خدا (ص) و جزء مواريث انبياء و ائمه (ع) نبوده چنانچه امام صادق (ع) در حديثي به اين مطلب تصريح فرموده است.)از برخي روايات و زيارتنامهها نيز استفاده ميشود كه بدن مطهر آن بزرگوار را برهنه كرده و هر چه بود بردند كه از آن جمله است آنچه در ضمن فرازهاي زيارت ناحيهي مقدسه آمده است: «... السلام علي المقطوع الوتين، السلام علي المحامي بلا معين، السلام علي الشيب الخضيب، السلام علي الخد التريب، السلام علي البدن السليب، السلام علي الثغر المقروع بالقضيب...».
از ابوريحان بيروني نقل شده كه در كتاب آثار الباقية گفته است: آن مردم با حسين (ع) كاري كردند كه هيچ ملتي با اشرار مردم چنان نكردند از كشتن و به كار بردن شمشير و نيزه و سنگ و پايمال كردن بدنها با سم اسبان و غارتگري و غيره. و براستي كه انسان هنگامي كه تاريخ كربلا را ميخواند به خوبي به اين گفتار ابوريحان پي ميبرد كه شمهاي از آن را در ذيل ميخوانيد:ارباب مقاتل نوشتهاند: «پس از اينكه امام (ع) را سر بريدند در آغاز دست به تاراج و غارت حرم آن حضرت زده و سپس خيمهها را آتش زدند.»هر چه در خيمهها بود به غارت بردند و لباس و چادر و زيور زنان و جامهي كودكان را به زور و خشونت ميربودند. و گوشواره از گوش زنان و دختران و خلخال از پاي ايشان بيرون كرده و ميبردند، و از حميد بن مسلم نقل شده كه گفته است: ميديدم زني از زنهاي مكرمه و دختران طاهره را كه با آن بيشرمان بر سر جامه در كشمكش بودند و عاقبت آن جامه را از او ميربودند. .در مقتل مقرم آمده كه مردي گوشوارههاي گوش امكلثوم را چنان كشيد كه لالهي گوش را پاره كرد؛ و آن ديگري نزد فاطمه دختر امام حسين (ع) آمد و خلخال پاي او را بيرون آورد و در آن حال ميگريست، فاطمه گفت: «چرا گريه ميكني؟» گفت: «براي اين كاري كه ميكنم و اموال دختر رسول خدا (ص) را به غارت ميبرم،» فاطمه گفت: «اگر چنين است پس مرا رها كن!» گفت: «ميترسم ديگري آن را ببرد!»در اين حال مردي را ديدم كه زنان را با كعب نيزه ميزند و آنان به يكديگر پناه ميبرند و هر چه لباس و چادر و روپوش داشتند همه را آن مرد گرفته، و چون چشم آن مرد به فاطمه افتاد قصد او كرد، فاطمه گريخت و آن مرد نيز با نيزه خود حمله كرد، فاطمه روي زمين افتاد و بيهوش شد و چون به هوش آمد امكلثوم را بر بالاي سر خود ديد كه ميگريست .كار به جايي رسيد كه زني از قبيلهي بكر بن وايل كه به همراه شوهرش در لشكر عمر سعد بود وقتي آن منظرههاي دلخراش و جنايتها را مشاهده كرد فرياد زد: «يا آل بكر بن وائل أتسلب بنات رسول الله! لا حكم الا لله يا لثارات رسول الله».
15.2K views20:02
2016-07-29 10:13:25
ابننديم در كتاب فهرست خود كه در سال 1377 تأليف كرده است سه چهار هزار كتاب تاريخ و انساب و سيره شمرده است همه از مصنفين معتبر و شايد ما سي كتاب از آن قبيل در دسترس خود نداشته باشيم پس چگونه ميتوانيم عدم وجود را دليل عدم وجود دانيم و ملاحسين كاشفي عالمي متبحر بوده. و در مقتلي كه منسوب به ابياسحاق اسفرايني است و اعتبار ندارد، نام آن را ميمون آورده است و گويد: از اسبان مخصوص پيغمبر (ص) بود. .در كتاب مقتل مقرم آمده كه چون اسب بر در خيمهها آمد زينب عقيله به نزد حسين (ع) آمد و اين در وقتي بود كه عمر بن سعد با جمعي از همراهانش اطراف آن حضرت بودند و امام (ع) مشغول جان دادن بود. زينب كه چنان ديد فرياد زد: «اي عمر أيقتل ابوعبدالله و أنت تنظر اليه».و عمر بن سعد رو از زينب برگرداند در حالي كه اشكش سرازير بود و بر صورتش ميريخت.زينب كه چنان ديد فرياد زد: «ويحكم أما فيكم مسلم»... تا به آخر آنچه پيش از اين گذشت، و از اين نقل معلوم ميشود كه آمدن اسب بر در خيمهها پيش از شهادت امام (ع) بوده نه بعد از آن... والله اعلم.
14.1K views07:13
2016-07-29 10:13:25
در زيارت ناحيهي مقدسه آمده است: «و اسرع فرسك شاردا الي خيامك قاصدا محمحما باكيا، فلما رأين النساء جوادك مخزيا و نظرن سراجك عليه ملويا برزن من الخدور، ناشرات الشعور، علي الخدود لاطمات، الوجوه سافرات، و بالعويل واعيات، و بعد العزمذللات، و الي مصرعك مبادرات، و الشمر جالس علي صدرك...». يعني؛ اسب تو شتابان آمد به آهنگ خيمههايت شيههزنان و گريان و چون زنان اسب تو را زبون ديده، و زين تو را واژگون مشاهده كردند، از پرده بيرون ريختند در حالي كه موها بر گونهها ريخته و پريشان كرده و مشتها بر رخسار زنان، و رويها گشاده و شيونكنان، و پس از دوران عزت خوارشدگان، و به سوي قتلگاه تو شتابان، و ديدند كه شمر بر سينهات نشسته.ابنشهرآشوب و محمد بن ابيطالب گفتهاند: همين كه امام (ع) به زمين افتاد آن اسب آنقدر فرياد زد و شيهه كشيد و سر خود را بر زمين زد تا در كنار خيمهها از دنيا رفت. از جلودي نقل شده كه پس از اينكه امام (ع) بر زمين افتاد آن اسب به دفاع از امام (ع) پرداخت و اسب و مركب بود كه بر زمين ميانداخت تا آنكه چهل نفر از آن بيدينان را هلاك كرد، سپس نزديك بدن امام (ع) رفته و سر و گردن خود را به خون آن حضرت آغشته نمود و آهنگ خيمهها كرد و بلند بلند شيهه ميكشيد و دستها را بر زمين ميزد.از ابيمخنف نقل شده كه هنگامي كه آن اسب شيههزنان و همهمهكنان به سوي خيمهها ميرفت، و چنين ميگفت: «الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها». يعني؛ اي واي از ستم و حقكشي امتي كه پسر دختر پيغمبر خود را كشت.مردم كه چنان ديدند تعجب كردند و آن اسب را ديدند كه به سوي خيمهها ميرود و صداي شيههاش بقدري بلند بود كه فضاي كربلا را پر كرده بود، همين كه نزديك خيمهها رسيد، و صداي شيههاش را زينب (س) شنيد به سكينه گفت: «برخيز و از پدر استقبال كن.».سكينه بيرون آمد و اسب را با زين واژگون و يال غرقه خون و شيههزنان ديد، و با ديدن آن منظره فرياد زد: «وا قتيلاه، وا حسيناه، وا محمداه، وا علياه، وا فاطمتاه، وا غربتاه، وا بعد سفراه، وا كرباه...» .و در روايت ديگري است كه امكلثوم وقتي آن اسب را ديد، دست روي سر گذارد و فرياد ميزد: «وا محمداه، وا جداه، وا نبياه، وا ابالقاسماه، وا علياه، وا جعفراه، وا حمزتاه، وا حسناه، هذا حسين بالعراء صريع بكربلاء مجزور الرأس من القفاء، مسلوب العمامة و الرداء.». اين سخنان را گفت و بيهوش روي زمين افتاد. .عشق حق از برج زين شد سرنگون ماء و طين سيماب سان شد بيسكونذوالجناح شاه دين از دود آه اين سپهر نيلگون كردي سياهالظليمة الظليمة ورد او بر خيام شاه دين بنهاد رودختران از يك سو، از يك سو زنان بر ركاب و بر سمش بوسهزنانپايمال بوسه از سر تا به دم پيكرش در زير بوسه گشت گمزينب محزون ره ميدان گرفت از فروغ او خور تابان گرفتبر بلندي شد كه بيند شاه را بر سر ني ديد خونين ماه رااز منتخب طريحي نقل شده كه چون امام (ع) بر زمين افتاد اسب او شروع كرد به شيههزدن و فرياد كردن و همچنان از روي كشتهها ميگذشت، عمر بن سعد كه او را ديد بر سر مردان خود فرياد زد كه اين اسب را بگيريد و به نزد من آريد كه از اسبان مخصوص رسول خدا (ص) است. .مردان كمند انداختند و هرگاه نزديك او ميشدند بر آنها حمله كرد و با دست و پا و دندان از خود دفاع كرده و آنها را فراري ميداد تا اينكه جمعي را كشت و و گروهي را بر زمين افكند و از مركب به زير آورد و بالاخره نتوانستند او را بگيرند، عمر سعد كه چنان ديد فرياد زد: «رهايش كنيد تا ببينم چه ميخواهد بكند؟» آنها نيز اطراف او را رها كرده و به كناري رفتند.همين كه آن اسب خود را آزاد و رها ديد، بيامد و كشتهها را يكي يكي نظاره كرد و گويا به دنبال گمشدهاش ميگشت تا به امام (ع) رسيد و چون صاحب بزرگوار خود را ديد شروع به بوييدن آن حضرت كرد و با دهان او را ميبوسيد و پيشاني خود را بر بدن او ميماليد و شيهه ميكشيد و اشك از چشمانش ميريخت تا آنجا كه همه حاضران را به تعجب واداشت، عبدالله بن قيس گفته كه آن اسب را ديدم كه مردم از دور او پراكنده شده و او به طرف خيمهها ميرفت و كسي قادر نبود به او نزديك شود و سپس آهنگ فرات كرد و به سرعت و جست و خيز خود را به وسط فرات رسانيد و در آب فرورفت و ديگر تا به امروز كسي ندانست كه به كجا رفت و چه شد .مرحوم استاد شعراني در ترجمه نفس المهموم گويد: اين اسب معروف به ذوالجناح است و در تواريخ و مقاتل معتبر قديم كه در دست ما است اين نام نيست مگر در روضة الشهداء ملا حسين كاشفي، و چنانكه گفتهايم اكثر كتب قديم به دست ما نرسيده است و نميتوان گفت همهي مطالب آن كتب در اين كتابها كه داريم مندرج است.
13.7K views07:13
2016-07-29 10:13:24
در اين وقت عمر بن سعد به مردي كه در سمت راست او ايستاده بود گفت: «واي بر تو فرودآي و كارش را تمام كن!» خولي بن يزيد اصبحي پيش رفت تا سر آن حضرت (ع) را جدا كند ولي لرزهاي بدنش را گرفت و برگشت، و سنان بن انس پياده شد و شمشير بر حلق آن حضرت (ع) زد و گفت: «من سرت را ميبرم و ميدانم كه تو فرزند رسول خدا هستي و از طرف پدر و مادر بهترين مردم هستي، و سپس سر مطهرش را جدا كرد.»ابنشهرآشوب و محمد بن ابيطالب گفتهاند كه چون بيحالي بر آن حضرت عارض شد. شمر فرياد زد: «چرا ايستادهايد، و انتظار چه را ميكشيد؟» زخمها و تيرها او را سنگين كرده مادرتان به عزايتان بنشيند از هر سو بر او حمله كنيد، در اين وقت حصين بن تميم تيري بر دهان آن حضرت زد، و ابوايوب غنوي تير ديگري بر حلق او زد، و زرعة بن شريك ضربتي بر كتف آن حضرت (ع) زد، و سنان بن انس نيز نيزهاي بر سينه او زده بود، صالح بن وهب نيزهاي بر تهيگاه آن حضرت (ع) زد كه بر گونهي راست بر زمين افتاد... و عمر بن سعد نزديك آن حضرت (ع) آمده بود.حميد بن مسلم گويد: در اين وقت زينب دختر علي (ع) از خيمه بيرون آمد و ميگفت: «ليت السماء انطبقت علي الارض» يعني؛ اي كاش آسمان بر زمين فرودميآمد.آنگاه عمر بن سعد را مخاطب ساخت و گفت: «يا عمر بن سعد أيقتل ابوعبدالله و انت تنظر اليه». يعني؛ اي عمر بن سعد آيا ابوعبدالله را ميكشند و تو نظاره ميكني؟اشك عمر بن سعد بر چهره و ريشش جاري شده بود، اما روي خود را از زينب برگرداند.در روايت مفيد (ره) آمده كه چون زينب ديد عمر بن سعد پاسخش را نداد رو به مردم كرد و گفت: «أما فيكم مسلم».مگر ميان شما يك نفر مسلمان نيست خداپرست مگر اندر اين بيابان نيستدر اين وقت حسين (ع) نشسته بود و جامهاي پرقيمت بر تن داشت و مردم از نزديك شدن به آن حضرت پرهيز داشتند، و شمر فرياد ميزد: «واي بر شما چرا منتظريد، او را بكشيد!»در پايان اين روايت آمده كه خولي بن يزيد نزديك آمد كه سر آن حضرت (ع) را جدا كند ولي ناتوان شده و دستش لرزيد، سنان نيز حاضر نشد تا آنكه خود شمر نزديك آمد و سر مقدس آن حضرت (ع) را بريد.و در برخي روايات از هلال بن نافع نقل شده كه گويد: «كنت واقفا نحو الحسين و هو يجود نفسه، فوالله ما رأيت قتيلا قط مضمخا بدمه احسن منه وجها و لا انور، و لقد شغلني نور وجهه عن الفكرة في قتله، فاستقي في هذه الحال ماءا فابوا أن يسقوه». يعني؛ ايستاده بودم در كنار حسين (ع) هنگامي كه آن حضرت جان ميداد و به خدا سوگند هيچگاه نديدم كشتهاي را كه به خون خود آغشته باشد زيبارويتر از او و براستي كه درخشندگي روي آن حضرت (ع) مرا از تفكر در قتل و شهادتش بازداشته بود، و در آن حال طلب آب ميكرد و آنها آبش ندادند.در روايت ديگري است كه چون كار بر آن حضرت سخت شد رو به سوي آسمان كرد و با خدا به راز و نياز پرداخت، و از جمله دعاهاي آن حضرت (ع) است: «صبرا علي قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين، مالي رب سواك، و لا معبود غيرك، صبرا علي حكمك يا غياث من لا غياث له، يا دائما لا نفاد له، يا محيي الموتي، يا قائما علي كل نفس بما كسبت، احكم بيني و بينهم أنت خير الحاكمين.» يعني؛ شكيبايي بر قضاي تو دارم پروردگارا، معبودي جز تو نيست اي فريادرس فرياد كنندگان، پروردگاري جز تو ندارم، و معبودي جز تو نيست، شكيبايي بر حكم تو اي فريادرس آن كس كه فريادرسي ندارد، اي جاويدي كه پايان ندارد، اي زنده كنندهي مردگان، اي آنكه بر كيفر هر كس آنچه را كرده و به دست آورده است استواري، ميان من و اين مردم حكم كن كه تو بهترين حاكماني.در كتاب مناقب آمده است: عمر بن سعد كه امام (ع) را در آن حال ديد خشم كرد و به مردي كه در طرف راست او بود گفت: «فرودآي واي بر تو و حسين (ع) را راحت كن.» پس خولي بن يزيد اصبحي فرود آمد و سر آن حضرت را جدا كرد.برخي گفتهاند شمر و سنان به نزد آن حضرت (ع) آمده و امام (ع) آخرين رمق را در بدن داشت و زبانش را از تشنگي در دهان ميگرداند و آب ميطلبيد، و شمر لعنه الله پس از آنكه جسارتي كرد، به سنان گفت: «سرش را از قفا جدا كن،» و سنان گفت: «من اين كار را نميكنم.» در اين وقت شمر خشمگين شد و نشست و سر آن حضرت را جدا كرد.بر طبق اين روايات كه مختلف نقل شده به طور قطع معلوم نيست چه كسي مبادرت به كشتن آن حضرت و بريدن آن سر مقدس نمود، و همان گونه كه خوانديد دربارهي قاتل آن حضرت (ع) سه قول بود:1. خولي بن يزيد اصبحي؛2. سنان بن انس نخعي؛3. شمر بن ذيالجوشن.باقر شريف قرشي اقوال ديگري نيز در اين باره نقل كرده مانند اينكه برخي گفتهاند قاتل آن حضرت (ع) خود عمر بن سعد بود، و ديگر آنكه قاتل: حصين بن نمير بوده يا اينكه مهاجر بن اوس بود. البته اين اقوال ضعيف است و مشهور همان سه قول بالاست، خداوند همه آنان را لعنت كرده و پيوسته عذابشان را زياد گرداند، و هرگز آنها را نيامرزد
12.7K views07:13
2016-07-29 10:13:24
سيد (ره) گفته چون زخمهاي بدن امام (ع) سنگين شد صالح بن وهب مزني نيزهاي به تهيگاه آن حضرت (ع) زد كه او را از اسب بر زمين افكند و به طرف راست صورت بر زمين آمد. آنگاه برخاست.مقبل شاعر فارسي زبان گويد:در يگانهي درياي مجمع البحرين به خون طپيدهي كرب و بلا امام حسيننه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سيدالشهداء بر جدال طاقت داشتهوا ز جور مخالف چو قيرگون گرديد عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديدبلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتادسيد (ره) گويد: «در اين وقت زينب (س) از خيمه بيرون آمد و فرياد زد: «وا أخاه، وا سيداه، وا اهل بيتاه، ليت السماء اطبقت علي الارض، و ليت الجبال تدكدكت علي السهل». يعني؛ اي كاش آسمان بر زمين ميآمد، و اي كاش كوهها خرد و پراكنده بر هامون ميريخت.شمر بن ذيالجوشن فرياد زد: «انتظار چه را ميكشيد!».و به دنبال اين فرياد بود كه از هر سو بر آن حضرت حمله كردند، زرعة بن شريك حربهاي بر كتف آن حضرت (ع) زد، و ديگري شمشيري بر شانهي او زد كه سبب شد تا آن حضرت (ع) بر رو درافتد، و در آن حال سخت بيحال بود، كه گاه برميخاست و گاه ميافتاد، سنان بن انس نيزهاي بر ترقوه (گودي زير گلوي) آن حضرت (ع) زد و سپس نيزهاش را بركشيد و بر سينهي آن بزرگوار بزد، و تيري تيز به سوي آن حضرت (ع) پرتاب كرد كه در گلوگاه مقدسش قرار گرفت كه بيفتاد و بر زمين نشست و آن تير را از گلوگاه خود بيرون كشيد و دو دست خود را زير گلو گرفت چون از خون پر شد بر سر و صورت و محاسن خود ماليد و فرمود: «هكذا ألقي الله مخضبا بدمي، مغصوبا علي حقي». يعني؛ اين گونه خدا را خضاب شده به خون خود و در حالي كه حقم را غصب كردهاند ديدار خواهم كرد.(دربارهي سنان بن انس نوشتهاند كه چون مختار در كوفه خروج كرد گروهي را به دنبال او فرستاد و سنان بن انس به سوي بصره فرار كرد، مختار دستور داد خانهاش را ويران كرده و افرادي را به جاسوسي براي يافتن او فرستاد تا اينكه به وي خبر دادند سنان از بصره به طرف قادسيه حركت كرده پس مختار جمعي را فرستاد تا او را دستگير كرده به كوفه آوردند آنگاه دستور داد ابتدا انگشتان او را قطع كنند سپس دست و پاي او را قطع كردند و آنگاه ديگي از روغن زيتون را روي آتش جوش آورده و او را ميان آن ديگ روغن انداخته تا به دوزخ واصل گرديد. (بحارالانوار، ج 45، ص 375.). در نقل ديگري است كه تا زمان حجاج زنده بود پس روزي حجاج با مردم گفت هر كس خدمتي به بنياميه كرده برخيزد، جماعتي برخاستند و خدمتهاي خويش را بگفتند و سنان بن انس هم برخاست و گفت: «من كشندهي حسينم» حجاج گفت: «نيكو خدمتي است،» و چون به منزل بازگشت زبانش بسته شد و عقلش زايل گشت، و در همان جا كه نشسته بود ميخورد و كار ديگر ميكرد تا به جهنم رفت. (پانوشت ترجمه نفس المهموم، ص 195))
11.8K views07:13
2016-07-29 10:13:24
مجلسي (ره) در بحارالانوار از ارباب مقاتل روايت كرده كه گفتهاند: در اين وقت امام (ع) ايستاد تا لختي بياسايد كه جنگ او را خسته كرده بود، و همچنانكه ايستاده بود سنگي بيامد و بر پيشاني آن بزرگوار نشست. [در روايتي به جاي سنگ تير آمده و آن تيري بود كه ابوالجنوب رها كرد و بر پيشاني آن حضرت (ع) نشست.] .پس جامه را برگرفت تا خوني را كه از اثر آن سنگ بر چهرهاش ريخته بود پاك كند، كه ناگهان تير سه شاخهي زهرآلودي بيامد و بر سينهي آن حضرت (ع) يا به قولي بر قلب مقدس آن حضرت (ع) جاي گرفت، در اين وقت بود كه امام (ع) گفت: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول اللهه» و سپس سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت: «الهي انك تعلم انهم يقتلون رجلا ليس علي وجه الأرض ابن نبي غيره.» يعني؛ خدايا تو ميداني كه اينان مردي را ميكشند كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست.آنگاه آن تير را برگرفت و از پشت خود بيرون آورد، و به دنبال آن بود كه خون همانند ناودان از جاي آن تير جاري شد. پس امام (ع) دست بر آن زخم گذاشت و چون از خون پر شد آن خونها را به سوي آسمان پاشيد و يك قطره از آن برنگشت. بار دوم دست بر آن نهاد و سر و صورت خود را با آن خون آغشته كرد و فرمود: بدين گونه خواهم بود تا آنكه جدم رسول خدا (ص) را در حالي كه به خون خضاب شده هستم ديدار كنم؛ و گويم كه اي رسول خدا فلاني و فلاني مرا كشتند.صاحب مناقب (ره) روايت كرده است كه چون دستور حملهي عمومي از طرف پسر سعد صادر شد يكصد و هشتاد نفر نيزهدار و چهار هزار نفر تيرانداز به آن حضرت (ع) حمله كردند، و طبري از ابيمخنف از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: «در بدن امام حسين (ع) جاي سي و سه نيزه و سي و چهار زخم شمشير يافتم.».در روايت ديگر از آن حضرت روايت شده كه فرمود: «امام حسين (ع) به شهادت رسيد و جاي بيش از سيصد و بيست زخم از نيزه و شمشير و تير بر بدن آن حضرت ديده شد.».در قول ديگر سيصد و شصت زخم، و در روايت ديگر جاي سي و سه ضربت به جز زخم تيرها، بيان شده است، و تيرها در زره او همچون خارهايي كه در تن خارپشت است قرار داشت و روايت شده كه همهي آنها در پيش روي و جلوي بدن آن حضرت (ع) بود.
شهادت عبدالله بن حسن
شيخ مفيد و سيد بن طاووس روايت كردهاند كه لشكر دشمن مقداري درنگ كرد و آن حضرت (ع) را به حال خود گذاردند و پس از آن دوباره حمله كرده و دور او را گرفتند، در اين وقت عبدالله بن حسن كه پسر خردسالي بود و به حد بلوغ نرسيده بود از پيش زنان به سرعت آمد و در كنار امام (ع) ايستاد، زينب (س) خود را به عبدالله رسانده و خواست او را بازگرداند و حسين (ع) نيز به خواهر فرمود: خواهرم او را نگهدار، ولي آن پسر به سختي مقاومت كرد و گفت: «لا والله لا افارق عمي» يعني؛ نه به خدا سوگند از عمويم جدا نميشوم. در اين وقت ابجر بن كعب - و به قولي حرملة بن كاهل - شمشير خود را بلند كرده بود كه بر بدن حسين (ع) فرودآورد عبدالله بن حسن گفت: «ويلك يابن الخبيثة أتقتل عمي». يعني؛ واي بر تو اي پسر زن خبيث عموي مرا ميكشي.ولي آن نامرد اعتنايي نكرد و شمشير را به طرف امام حسين (ع) فرود آورد، عبدالله دست كوچك خود را پيش برد و سپر كرد، كه شمشير بيامد و دست او را بريده به پوست آويزان كرد، عبدالله صدا زد: «مادر!».امام (ع) او را در برگرفت و فرمود: «اي برادرزاده صبر كن و آن را به حساب خير و نيكي به حساب آور، كه خدا تو را به پدران صالح و شايستهات ملحق فرمايد.».سيد فرموده: «در اين وقت حرمله تيري به سوي عبدالله انداخت و او را به شهادت رساند.»ظاهر روايت آن است كه عبدالله بن حسن وقتي به شهادت رسيد كه امام (ع) سواره بود، ولي از پارهاي روايات ديگر، و بلكه از كيفيت نقل همين روايت نيز استفاده ميشود كه ماجراي شهادت عبدالله در زماني اتفاق افتاد كه امام (ع) روي زمين افتاده بود، چنانچه در مقتل مقرم نيز آمده است كه اين ماجراي جانسوز در وقتي بود كه امام (ع) روي زمين افتاده بود، و الله اعلم.
11.3K views07:13
2016-07-29 10:13:24
ابومخنف از جلودي نقل كرده كه در اين وقت امام (ع) به اعور سلمي و حجاج بن زبيد كه با چهار هزار مرد موكل بر شريعه بودند حمله كرد و آنها را كنار زده و اسب خويش در آب راند، و چون اسب سر خود را در آب كرد كه بنوشد امام (ع) فرمود: «أنت عطشان و انا عطشان، و الله لا ذقت الماء حتي تشرب.» يعني؛ تو تشنهاي و من هم تشنهام، به خدا سوگند من از آب نميچشم تا تو بنوشي!اسب كه اين سخن امام را شنيد آب ننوشيد و سرش را بلند كرد، گويا كلام آن حضرت را فهميد.حسين (ع) فرمود: «من آب مينوشم تو هم بنوش،» سپس دست دراز كرد و مشتي آب برداشت كه ناگهان سواري فرياد زد: «يا اباعبدالله تتلذذ بشرب الماء و قد هتك حرمك». يعني؛ اي اباعبدالله تو به نوشيدن آب دل خوش كردهاي و حرم تو را غارت كردند!امام (ع) كه اين سخن را شنيد آب را بريخت و بر آن مردم حمله كرد و آنها را دور ساخته و ديد حرم سالم است و آسيبي به آنها نرسيده (و سخن آن سوار نابكار فريبي بيش نبوده است).اين روايت به همين گونه كه نقل شد در بحارالانوار از ابنشهرآشوب نقل شده كه آن را از أبيمخنف روايت كرده، و از ابنحجر هيتمي نقل شده كه گفته است: اگر آن حضرت را فريب نداده بودند و ميان او و نوشيدن آب حايل نميشدند، هرگز قدرت نداشتند كه او را بازدارند زيرا او همان مرد شجاعي بود كه هرگز از جاي خود حركت نميكرد و نيرويي نبود كه او را از راه خود بازدارد. .برخي از دانشمندان و راويان نيز در اصل اين حديث و صحت آن ترديد كرده و گفتهاند: اين گونه غفلت و فريب شايستهي مقام امامت نيست هر چند جلودي از مشاهير اخباريين است، و اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «لا استغفل عن مكيدة» و اگر از امامت هم قطع نظر كنيم فطانت آنان قابل انكار نيست. سپس سخن خواجه را در تجريد و گفتار علامهي حلي (ره) در شرح آن نقل كرده و بالاخره اصل داستان را زير سؤال بردهاند. سيد مقرم در پانوشت مقتل الحسين پس از آنكه عهدهي خود را از ضمانت صحت اين حديث مبرا ساخته و به عهده نگرفته است، توجيهي براي آن كرده و به نحوي خواسته محملي براي آن پيدا كند. و الله اعلم.به هر صورت از مجلسي (ره) در جلاء العيون نقل شده كه گفته است: امام (ع) بار ديگر با اهل بيت خود وداع كرده و آنها را به صبر و پايداري سفارش كرد و وعده ثواب و پاداش نيك به ايشان داده و فرمود: «استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و حاميكم و سينجيكم من شر الاعداء و يجعل عاقبة امركم الي خير، و يعذب اعاديكم بأنواع البلاء، و يعوضكم عن هذه البلية بأنواع النعم الكرامة، فلا تشكوا و لا تقولوا بأنفسكم ما ينقص من قدركم.» يعني؛ آماده باشيد براي بلا و بدانيد كه خدا نگهبان و پشتيبان شما است، و از شر دشمنان شما را نجات خواهد داد، و پايان كار شما را به خير و خوبي مقرر خواهد فرمود، و دشمنانتان را به انواع گرفتاريها عذاب خواهد كرد، و شما را نيز در عوض اين بلية انواع نعمتها و كرامتها خواهد داد، پس زبان به شكايت نگشاييد و چيزي نگوييد كه از قدر و منزلت شما بكاهد.در كتابهاي معتبر مقتلنويسان، پس از نقل اين كلمات آمده است كه امام (ع) به جنگ دشمنان آمد، و از آمدن زينب (س) به دنبال آن حضرت (ع)، و عنانگيري و درخواست توقف و اجازه براي بوسيدن زير گلوي امام (ع) يا آمدن دخترش سكينه و درخواست پياده شدن و دست يتيمنوازي بر سر او كشيدن.
10.7K views07:13
2016-07-15 23:00:44
امام (ع) كه چنان ديد بر سر آنها فرياد زد: «يا شيعة آل ابيسفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا الي احسابكم اذ كنتم اعرابا...» يعني؛ اي پيروان خاندان ابيسفيان اگر دين نداريد و از معاد و روز جزا نميهراسيد لااقل در دنياي خود آزادمرد باشيد و به اصل و گوهر خود بازگرديد اگر عرب هستيد؟شمر فرياد زد: «اي پسر فاطمه چه ميگويي؟» امام فرمود: «اقول: انا الذي اقاتلكم و تقاتلوني، و النساء ليس عليهن جناح، فامنعوا عتاتكم عن التعرض لحرمي ما دمت حيا.» .يعني؛ ميگويم: من با شما ميجنگم شما هم با من ميجنگيد و زنان را گناهي نيست، پس سركشان خود را تا من زندهام از تعرض نسبت به حرم من بازداريد.شمر گفت: «حق داري،» آن گاه فرياد كشيد از حرم اين مرد دور شويد و آهنگ خود او كنيد كه سوگند به جان خودم او هماوردي بزرگوار است.يكي از شاعران پارسي زبان ماجراهاي آن روز را كه منجر به اين نامرديها و رذالتها گرديد اينگونه به نظم درآورده است:ميسوخت در لهيب تبي آتشين، زمين ميساخت پايههاي غروري نوين، زمانخورشيد همچو كشتي آتش گرفتهاي آواره بود در دل درياي آسمانميساخت خون و تيغ و شهامت حماسهاي با عشق و با حقيقت و ايثار توأمانآزادي و فضيلت، يك سو به هم قرين خودرأيي و رذالت، آنسو به هم قران يكسوي، اوج رايت مردان جان به كف يكسوي موج لشكر خونخوار و جانستاندر عرصهي نبرد تني چند جان به كف چون كوه در برابر درياي بيكرانمردي به پاي خواست كه افتد ز پاي ظلم جاني ز دست رفت كه مانده به جا جهاندر نيمروز گرم كه هر لحظه ميگداخت در زير آفتاب گدازنده جسم و جانيك مرد مانده بود و كران تا كران عدو يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشاندر اين چنين دمي بسوي خيمهگاه او آنجا كه داده بود به نوباوگان امانلشكر به پيش تاخت كه يابد غنيمتي جز اين نبود مقصد آن لشكر گرانآن شاهباز اوج فضيلت چو بازديد اين گونه موج آتش و خون را در آشيانبرپاي خاست و از دل درياي پر ز خون افراشت قامتي كه قيامت كند عيانفرياد زد: بهوش اگر نيست دين تو را آزاده باش و توسن آزادگي براناين آخرين كلام خداوند عشق بود آن دم كه ميگذشت از اين تيره خاكداندر اين وقت بود كه آن بيشرمان دور از انسانيت حلقهوار آن بزرگوار را احاطه كردند و تشنگي بر آن حضرت غلبه كرده بود و از آن مردم شربت آبي ميطلبيد، و هرگاه كه اسب خود را به سمت فرات به حركت درميآورد با يك حملهي عمومي كه به او ميكردند مانع رسيدن او به فرات ميشدند.
در شريعهي فرات
10.4K views20:00