آدرس کانال:
دسته بندی ها:
دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین:
64
توضیحات از کانال
داستان زندگی امام حسین علیه السلام از ولادت تاشهادت
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
0
4 stars
2
3 stars
0
2 stars
1
1 stars
0
آخرین پیام ها 2
2016-07-15 23:00:44
تكن الاموال للترك جمعها فما بال متروك به المرء يبخلو مرحوم استاد شعراني پس از ذكر اين ابيات ميگويد: «از عبارت فوق معلوم ميشود كه محتمل است ساير ابيات را ديگران از زبان آن حضرت ساخته باشند چون ساختن زبان حال در اين موارد معهود است.»
مبارزه و حمله بر دشمن
امام (ع) به ميدان جنگ رفت و مبارز طلبيد و هر كس به جنگ او ميآمد با شمشير آن حضرت روانهي دوزخ ميگرديد تا آنكه كشتار عظيمي از آنها نمود آنگاه به ميمنه و طرف راست لشكر ابنسعد حمله كرد و اين رجز را ميخواند:الموت خير من ركوب العار و العار أولي من دخول النارسپس به ميسره و سمت چپ حمله كرد و ميگفت:انا الحسين بن علي آليت أن لا انثنياحمي عيالات أبي امضي علي دين النبيدر كتاب بحارالانوار از برخي راويان نقل كرده كه گويد: «فوالله ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و صحبه أربط جأشا منه، و ان كانت الرجال لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فتنكشف انكشاف المعزي اذا شد فيها الذئب و لقد كان يحمل فيهم و قد تكملوا ألفا فينهزمون بين يديه كأنهم الجراد المنتشر ثم يرجع الي مركزه و هو يقول: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.» يعني؛ به خدا سوگند نديدم كسي را كه دشمن بسيار اطراف او را گرفته و مقهورش ساخته و فرزندان و خاندان و يارانش را كشته باشند دلدارتر از او، چنانكه مردان بر او ميتاختند و او با شمشير بر آنها حمله ميكرد و آنان از اطراف او همانند گله بزي كه گرگ در آنها افتاده باشد پراكنده ميشدند، و آن حضرت بر ايشان حمله ميكرد و آنان كه در دستههاي هزار نفري بودند همانند ملخهاي پراكنده از دور او پراكنده ميشدند، سپس به جاي خود بازميگشت و ميگفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».سروش اصفهاني متوفاي سال 1285 در اينباره گويد:از دشت كارزار برانگيخت رستخيز درهم شكسته خصم و گرفته ره گريز گه حمله برد سوي يمين، گه سوي يسار گفتي كه حيدر است به كف ذوالفقار تيزدرياي موجخيز درو دشت از سپاه چون نوح، شاه در دل درياي موجخيزكامد ندا بدو كه چنين گر كني نبرد با تو كرا بود بجهان طاقت ستيزبا قوت ولايت اگر تيغ ميزني از تيغ تو كند ملكالموت احتريزتو از براي كشته شدن در ره خدا سوي عراق بار سفر بستي بيحجيزبايد برند پردگيان تو را به شام بيپرده بر فراز شترهاي بيجهيزگردي تو كشته و بسر كشتهي تو، خاك ريزد سكينه بر سر گيسوي مشگ بيزخواهي اگر شفيع محبان شوي به حشر بر عهد خود وفا كن و خون بيش از اين مريزگفتا به عهد همچو مني كي بود خلاف شمشير خويش كرد پس آنگاه در غلافاز اثبات الوصيه مسعودي نقل شده كه گفته است: به روايتي آن حضرت هزار و هشتصد مرد جنگي از ايشان را بكشت. و ابنشهرآشوب گفته: پيوسته آن حضرت جنگيد تا آنكه هزار و نهصد و پنجاه مرد از ايشان را بكشت و اين غير از زخميها بود. در اين وقت بود كه پسر سعد به قوم خود گفت: «الويل لكم أتدرون لمن تقاتلون؟ هذا ابن الانزع البطين، هذا ابن قتال العرب، فاحملوا عليه من كل جانب». يعني؛ واي بر شما! آيا ميدانيد با چه كسي ميجنگيد؟ اين فرزند علي بن ابيطالب «الأنزع البطين» [ «أنزع»به كسي گويند كه جلوي سرش مو ندارد و «بطين» كسي را گويند كه شكمي برجسته دارد، و اين دو در اوصاف علي (ع) آمده و برخي در معناي آن گفتهاند علي كسي بود كه از شرك و بتپرستي «انزع» يعني؛ پاك بود؛ و سينه و دلش از علم و ايمان «بطين» و مملو بود. و ضمنا بايد دانست كه مقصود پسر سعد از نقل اين صفات مدح و ستايش علي (ع) نبود بلكه منظور تنقيص و مذمت بود، چنانچه هدفش از ذكر جمله «قتال العرب» تحريك آنها به انتقامجويي و يادآوري جنگهاي بدر و احد و حنين و غيره بوده «عليه لعائن الله و الملائكة و الناس اجمعين» وگرنه علي بن ابيطالب (ع) بيجهت مردان عرب را نكشت و كساني از اعراب به شمشير آن حضرت (ع) كشته شدند كه حاضر نبودند از بتپرستي و حمايت از شرك و فساد دست بردارند، و آن بزرگوار نسبت به ديگران كمال عطوفت و مهرباني را داشت و حاضر نبود بيجهت مويي از سر آنان كم شود.] است، و اين پسر كشنده عرب است، پس از هر سو بر او حمله كنيد.در اينجا بود كه چهار هزار نفر كماندار آن حضرت را هدف آماج تيرهاي خود قرار داده و او را تيرباران كردند و ميان او و اهل حرم و سراپردهاش حايل گشتند.
9.9K views20:00
2016-07-15 23:00:44
در نفس المهموم از مقاتل نقل كرده كه چون حسين (ع) هفتاد و دو تن از ياران و خاندانش را كشته بر روي زمين ديد متوجه خيمهگاه شد و صدا زد: «يا سكينه يا فاطمه، يا زينب، يا امكلثوم عليكن مني السلام.»سكينه كه اين صدا را شنيد فرياد زد: «يا ابة استسلمت للموت»؟ يعني؛ پدرجان آيا تن به مرگ دادهاي؟ امام (ع) در پاسخش فرمود: «كيف لا يستسلم للموت من لا ناصر له و لا معين.» يعني؛ چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه يار و كمككاري ندارد.سكينه گفت: «ردنا الي حرم جدنا» يعني؛ ما را به حرم جدمان بازگردان.و امام (ع) فرمود: «هيهات لو ترك القطا لنام»! يعني؛ اگر مرغ قطا را به حال خود ميگذاردند ميخوابيد.در اينجا بود كه صداي زنان به گريه و شيون بلند شد و امام (ع) آنها را ساكت كرد. و در همان مقتل است كه آن حضرت به نزد امكلثوم آمد و به او فرمود: «أوصيك يا أخيه بنفسك خيرا و اني بارز الي هؤلاء القوم». يعني؛ خواهرجان تو را سفارش ميكنم كه خوب خويشتنداري كني و من به جنگ اين مردم ميروم.در اين وقت سكينه فريادكنان به سوي آن حضرت (ع) آمد، و امام (ع) سكينه را بسيار دوست ميداشت، پس او را به سينه چسبانيد و اشك ديدگانش را پاك كرد و گفت: سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي منك البكاء اذ الحمام دهانيلا تحرقي قلبي بدمعك حسرة مادام مني الروح في جثمانيفاذا قتلت فأنت اولي بالذي تاتينه يا خيرة النسوانيعني؛ اي سكينه بدان كه گريهي تو پس از مرگ من طولاني خواهد بود، دل مرا به اشك حسرتبار خود مسوزان تا جان در تن من هست، و چون كشته شدم تو سزاوارتري كه نزد كشتهي من آيي اي برگزيدهي زنان.
درخواست جامهي كهنه
اهل تاريخ نوشتهاند كه امام حسين (ع) در ساعات آخر عمر شريف خود بر در خيمهي زنها آمد و از آنها جامهي كهنهاي خواست تا زير لباسهاي خود بپوشد كه پس از شهادت بدن او را برهنه نكنند. پس جامهاي آوردند و امام (ع) آن را بازگرداند و فرمود: اين جامهي اهل ذلت است، جامهي ديگري آوردند و امام (ع) چند جاي آن را پاره كرد و زير لباسهاي خود پوشيد، و با همهي اين احوال مينويسند آن مردم پست، آن جامهي زيرين را نيز از بدن مطهرش بيرون آوردند.وصال شيرازي ميگويد:لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنشلباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور تني نبود كه پوشند جامه يا كفنشكه گفت از تن او خصم بركشيد لباس لباس كي بود او را پاره شد بدنشآن شاعر ديگر گويد:از همه عالم گذشت و كرد قناعت پيرهن كهنه خواست شاه ولايتگفت به زينب بيار تا كه بپوشم بلكه برهنه نماند اين قد و قامتگرچه برون آوردند از تنم آنرا ليك بود حجتي بروز قيامتو روايت كردهاند كه چون براي جنگ با آن بيدينان حركت كرد اين اشعار را ميخواند:كفرو القوم و قدما رغبوا عن ثواب الله رب الثقلينقتلوا القوم عليا و ابنه حسن الخير الكريم الابوينحنقا منهم و قالوا اجمعوا احشروا الناس الي حرب الحسينيا لقوم من اناس رذل جمعوا الجمع لاهل الحرمينثم صاروا و تواصوا كلهم با جتيا حي لرضاء الملحدينلم يخافوا الله في سفك دمي لعبيدالله نسل الكافرينو ابنسعد قد رماني عنوة بجنود كوكوف الهاطلينلا لشيء كان مني قبل ذا غير فخري بضياء الفرقدينبعلي الخير من بعد النبي و النبي القرشي الوالدينخيرة الله من الخلق أبي ثم امي فانا ابن الخيرتينفضة قد خلصت من ذهب فانا الفضه و ابن الذهبينمن له جدي كجدي في الوري او كشيخي فانا ابن العلمين [ صفحه 523] فاطم الزهراء امي، و ابي قاصم الكفر ببدر و حنينعبدالله غلاما يافعا و قريش يعبدون الوثنينيعبدون اللات و العزي معا و علي كان صلي القبلتينفأبي شمس و امي قمر فانا الكوكب و ابن القمرينو له في يوم احد وقعة شفت الغل بفض العسكرينثم في الاحزاب و الفتح معا كان فيها حتف اهل الفيلقينفي سبيل الله ماذا صنعت امة السوء معا بالعترتينعترة البر النبي المصطفي و علي الورد يوم الجحفلينسپس در حالي كه شمشير برهنهي خود را در دست داشت و دست از جان شسته و آمادهي شهادت گشته بود در برابر دشمن ايستاد و اين اشعار را ميخواند:انا ابن علي الطهر من آل هاشم كفانا بهذا مفخرا حين افخرو جدي رسول الله اكرم من مشي و نحن سراج الله في الخلق يزهرو فاطم امي من سلالة احمد و عمي يدعي ذوالجناحين جعفرو فينا كتاب الله انزل صادقا و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكرو نحن امان الله للناس كلهم نسر بهذا في الانام و نجهرو نحن ولاة الحوض تسقي و لاتنا بكأس رسول الله ما ليس ينكرو شيعتنا في الناس اكرم شيعة و مبغضنا يوم القيامة يخسرمرحوم مجلسي در بحارالانوار از محمد بن ابيطالب نقل كرده كه ابوعلي سلامي در تاريخ خود ابيات زير را از امام حسين (ع) روايت كرده و گفته است اين ابيات انشاء خود آن حضرت است:فان تكن الدنيا تعد نفيسة فان ثواب الله اعلي و أنبلو ان يكن الابدان للموت انشأت فقتل امرء بالسيف في الله افضلو ان يكن الارزاق قسما مقدرا فقلة سعي المرء في الكسب اجملو ان
9.5K views20:00
2016-07-15 23:00:44
.شيخ مفيد گفته: كه امام (ع) در جلوي خيمه نشسته، و در اين حال فرزندش عبدالله را كه طفلي بود نزد او آوردند و آن حضرت او را بر دامن خود نشانيد پس مردي از بنياسد تيري به سوي آن طفل پرتاب كرد كه او را ذبح كرد.هل راحم يرحم الطفل الصغير فقد جف الرضاع و ما للطفل مصطبرهل من نصير محام أو اخي حسب يرعي فما حاموا و ما نصرواشاه در گفتار و كودك گرم خواب كه ز نوك ناوكش دادند آب در كمان تيري نهاده حرمله اوفتاد اندر ملائك غلغلهجست چون تير از كمان شوم او پرزنان بنشست بر حلقوم اوشه كشيد آن تير و گفت اي داورم داوري خواه از گروه كافرمنيست اين نوباوهي پيغمبرت از فصيل ناقه كمتر در برتاز هشام بن محمد كلبي روايت كردهاند كه گويد: امام حسين (ع) متوجه فرزندش كه طفلي بود، شد كه از شدت تشنگي گريه ميكرد، پس دست آن طفل را گرفت و فرمود: «يا قوم ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل.» يعني؛ اي قوم اگر به من رحم نميكنيد به اين طفل رحم كنيد!پس مردي تيري به سوي او پرتاب كرد كه آن طفل را ذبح كرد، و امام حسين (ع) كه چنان ديد گريست و فرمود: «اللهم احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا». يعني؛ خدايا حكم كن ميان ما و مردمي كه ما را خواندند تا ياريمان كنند و ما را كشتند.در اين وقت ندايي از آسمان آمد كه «دعه يا حسين فان له مرضعا في الجنة» يعني؛ اي حسين او را واگذار كه دايهاي در بهشت دارد.و ابننما گفته كه امام (ع) آن طفل را در كنار كشتگان اهل بيت خود نهاد.محمد بن طلحه در مطالب السئول از كتاب الفتوح نقل كرده است كه امام (ع) فرزند صغيري داشت كه تيري آمد و آن طفل را كشت، پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير خود زمين را كند، و بر او نماز بگذاشت و به خاك سپرد.شه آمد بر كفش طفل صغيري عيان شد در كنار مه ستارهبگفتا با سپه گر مجرمم من ندارد جرم طفل شيرخوارهچو ابنسعد بشنيد اين سخن را به تير انداختن كردي اشارهز شصت حرمله تيري رها شد ز گوشش تا بگوشش گشت پارهو در زيارت ناحيهي مقدسه آمده است: «السلام علي عبدالله بن الحسين الطفل الرضيع، المرمي الصريع، المتشحط دما، المصعد دمه في السماء، المذبوح بالسهم في حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدي و ذويه.».
آيا طفل رضيع علي اصغر بوده؟
تا بدينجا آنچه خوانديد و شنيديد نامي از علياصغر در روايات و مقاتل نيامده و در همهي روايات و تواريخ يا نام عبدالله بن الحسين به تنهايي ذكر شده، يا نام طفلي، يا طفلي رضيع يا هر دوي آنها با هم منطبق گشته و يك جا آمده است مانند عبارت زيارت ناحيهي مقدسه، و از كتابهاي قدماء تنها در مناقب ابنشهرآشوب آمده كه پس از نقل داستان شهادت علي بن الحسين اكبر (آن هم به صورت مبهم و مجمل) گفته است: «فبقي الحسين وحيدا و في حجره علي الاصغر فأصاب حلقه، فجعل الحسين (ع) يأخذ الدم من نحره فيرميه الي السماء فما يرجع منه شيء...».و نامي از عبدالله الحسين نياورده است.برخي مانند صاحب منتخب التواريخ احتمال دادهاند كه اسم اين طفل رضيع علياصغر بوده و عبدالله اسم ديگر يا لقب او بوده باشد، وگرنه در كربلا طفل رضيعي بجز جناب عبدالله نبوده است.در فرسان الهيجاء از كتاب الحدائق الوردية نقل كردهاند كه اين طفل در روز عاشورا متولد شد و امام (ع) نام او را عبدالله گذارد، و مادرش اماسحاق دختر طلحه بود و چون طفل متولد شد او را به نزد امام (ع) آوردند و حضرت زبان در دهان طفل گذارده بود كه عبدالله بن عقبه غنوي يا هانئ بن ثبيت تيري رها كرده و آن طفل را ذبح كرد. و الله اعلم
وداع امام با اهل حرم
9.0K views20:00
2016-07-15 23:00:43
همان گونه كه آفريدگار جهان فرموده: «ألا بذكر الله تطمئن القلوب.»آن شاعر پارسي زبان خوش قريحه در مخمس خود دربارهي آن بزرگوار گفته:جلوهي خورشيد از جمال حسين است چشم فلك مات در جلال حسين استعلم و حكم حرفي از كمال حسين است معني خلق حسن خصال حسين استگوهر انسان حسين و جوهر احسان تنگ ميان را به عزم كشته شدن بست پاي فشرد و كشيد از سر و جان دستراحت مردم به جست و پيكر خود خست ز خم دل خلق بست و دست خود اشكستالله كه اينسان بود فتوت انسان آنكه دلش با لقاي حق شده مأنوس كي كند انديشه از اسارت ناموسفكرت ما پيش او است فكرت معكوس بر خود و ناموس كي خورد غم و افسوسآنكه خدايش مكلف است و نگهبان از شخصي به نام عبدالله بن عمار روايت شده كه دربارهي آن امام (ع) گويد: «فوالله ما رأيت مكثورا قد قتل اولاده و اصحابه أربط جأشا منه، و لا امضي جنانا منه، و والله ما رأيت قبله و لا بعده مثله.» يعني؛ به خدا سوگند نديدم كسي را كه دشمن بسيار او را احاطه كرده باشد و فرزندان و يارانش كشته شده پر دلتر و شجاعتر از او و به خدا سوگند نه پيش از او چنين كسي را ديدم و نه بعد از او.
شهادت طفل شيرخوار
در بحارالانوار و نفس المهموم و برخي از مقاتل ديگر آمده است كه چون امام حسين (ع) جوانان و دوستان خود را كشته ديد خود به ميدان جنگ آمد و فرياد زد: «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا؟» يعني؛ آيا كسي هست كه دفع دشمن از حرم رسول خدا (ص) كند؟ آيا خداپرستي هست كه در راه كمك به ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسي هست كه به اميد ثواب خدا ما را ياري كند؟اين فرياد به گوش زنان رسيد و صداي شيون آنها بلند شد، امام (ع) بر در خيمه آمد و به زينب فرمود: «ناوليني ولدي الصغير حتي اودعه»، فرزند صغيرم را بياور تا با او وداع كنم!چون آن فرزند را گرفت و خواست تا او را ببوسد، حرملة بن كاهل اسدي تيري به جانب آن طفل رها كرد كه آن فرزند را ذبح كرد، و آن شاعر عرب در اين باره گفته:و منعطف أهوي لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرايعني براي بوسيدن طفل خود خم شد اما تير پيش از وي بر گلوگاه آن طفل بوسه زد. در اين وقت امام (ع) به زينب فرمود: «اين طفل را بگير،» سپس دستهاي خود را زير خون گلوي آن طفل گرفته و چون دست او پر شد آن خون را به طرف آسمان پاشيد و فرمود: «هون علي ما نزل بي انه بعين الله». يعني؛ آنچه اين مصيبت را بر من آسان ميسازد آن است كه در ديدگاه خدا (و براي او) است.ابوالفرج و ديگران گفتهاند: مادر اين طفل شيرخوار، رباب دختر امريءالقيس بن عدي كلبي بود (و البته اين امريءالقيس غير از آن امريءالقيس بن حجر كندي شاعر معروف است) كه مادر سكينه نيز بوده و اين رباب همان زني است كه از آن حضرت (ع) نقل شده كه دربارهي او و دخترش سكينه فرموده است:لعمرك انني لاحب دارا تكن فيها السكينة و الرباباحبهما و ابذل جل مالي و ليس لعاتب عندي عتابيعني؛ به جان تو سوگند كه من براستي دوست دارم خانهاي را كه در آن سكينه و رباب (نام) باشد.من اين دو را دوست دارم و مال خود را در راهشان بذل ميكنم و كسي هم نميتواند در اينباره مرا سرزنش كند .و اين رباب همان زني است كه چون به مدينه بازگشت يك سال بيشتر زنده نبود، و اشراف قريش به خواستگاري او آمدند ولي او گفت: «ما كنت لاتخذ حموا بعد رسول الله»، پس از رسول خدا (ص) پدرشوهري نخواهم گرفت.و برخي نيز گفتهاند كه به مدينه بازگشت و يك سال بر قبر امام حسين بماند و زير سقف و سايه هم نرفت، و پس از يك سال از شدت اندوه و غصه در فراق شوهر بزرگوارش از دنيا رفت.ابوالفرج در أغاني گويد: كه او فاضلترين زنان عصر خود بود و اين اشعار هم از او در مرثيهي امام حسين (ع) معروف است كه گفته:ان الذي كان نورا يستضاء به بكربلا قتيل غير مدفونسبط النبي جزاك الله صالحة عنا و جنيت خسران الموازينقد كنت لي جبلا صعبا ألوذ به و كنت تصحبنا بالرحم و الدينمن لليتامي و من للسائلين و من يعني و يأوي اليه كل مسكينو الله لا ابتغي صهرا بصهركم حتي أغيب بين الرمل و الطين .يعني؛ آن كس كه نوري بود و مردم از وي روشنايي ميگرفتند در كربلا كشته شد و او را دفن نكردند، اي دختر زادهي پيغمبر، خدا تو را پاداش خير دهد از ما، و ترازوي تو سنگين برآيد، براستي كوهي سخت بودي كه به آن پناه ميبردم و تو با مهرباني و دين مصاحبت ما ميداشتي، اكنون كيست كه يتيمان و سائلان را رسيدگي كند؟ و كيست كه به سويش رو كنند و هر مسكين درماندهاي به او پناه برد؟ به خدا سوگند من با كسي پيوند ازدواج نبندم پس از شما تا آن وقت كه در خاك و شن پنهان شوم!
8.5K views20:00
2016-07-15 23:00:43
شهادت امام
به گفتهي محدث قمي (ره) اين فصلي است جانگداز كه مطالعهي آن سرشك از ديدگان ميبارد، و آتش غم را در دل مؤمنان افروخته گرداند، و الي الله المشتكي و هو المستعان.و به گفتهي محتشم كاشاني:گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست اين رستخيز عام كه نامش محرم استگويا طلوع ميكند از مغرب آفتاب كاشوب در تمامي ذرات عالم استدر بارگاه قدس كه جاي ملال نيست سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم استدر روايات اهل بيت (ع) مصيبت آن روز را، بزرگترين مصيبتها و اعظم المصايب ناميدهاند، و از روز رحلت رسول خدا (ص) و شهادت اميرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا (س) و ساير امامان معصوم (ع) آن روز را بزرگتر دانستهاند. و به گفتهي باقر شريف، آن اندوههاي كمرشكن و مصيبتهاي فراواني را كه امام حسين (ع) در آن لحظات ديد و تحمل كرد هيچ مصلحي در جهان نديد و تحمل نكرد از جمله مصيبتهاي آن روز ميتوان اين مصايب را نام برد:1. منظرهي ديدن زنان حرم و دختران و كودكان معصوم رسول خدا (ص) كه هر لحظه از عزيزي آغشته به خون استقبال ميكردند و با فريادهاي جانسوز و نالههاي جگرخراش خود كه با مشاهدهي آن عزيزان سر ميدادند دل سنگ را آب ميكردند. سيد حيدر حلي گويد:له الله مفطور من الصبر قلبه و لو كان من صم الصفا لتفطراو سيد بحرالعلوم فرموده: تلك الرزايا لو ان القلب من حجر اصم كان لا دناهن ينفطرو بالاتر از اندوه ديدن آن منظرهها، اندوه سرنوشت آنها در آينده و پس از شهادت آن حضرت بود كه فكر آن امام غيور و باحميت را سخت مضطرب و نگران ميساخت. كه معلوم نبود آن جانوران مسخ شده چه بر سر آن بانوان مطهر و پاك خواهند آورد. به خصوص كه آثار ترس و دلهره و نگراني را در چهرهي بسياري از آن زنان و كودكان مشاهده ميفرمود، و ناچار بود آنها را به صورتهاي گوناگون دلداري داده و به صبر و آرامش دعوت كند و به آينده اميدبخشي اميدوار سازد. 2. فرياد تشنگي كودكان كه برخي از شدت تشنگي بيحال به روي زمين افتاده بودند، و بر طبق برخي روايات به حال غش و مرگ ميافتادند، و به گفتهي محتشم:زان تشنگان هنوز بعيوق ميرسد فرياد العطش ز بيابان كربلابودند ديو و دد همه سيراب و ميمكيد خاتم ز قحط آب سليمان كربلايا به گفتهي آن شاعر ديگر:مگر به كرب و بلا آب قيمت جان بود كه از عطش به فلك نالهي يتيمان بودكفن دريغ مگر بود بهر شاه شهيد كه تا سه روز تنش روي خاك عريان بودگلوي جمله تر از آب خوشگوار فرات به حلق خشك علياصغر آب پيكان بودز آب و نان همه سير و ز كربلا تا شام سكينه تشنهي آب و گرسنه نان بودو در جايي كه كار تشنگي خود امام (ع) به حدي رسيد كه بنابر آن روايت، جبرئيل براي آدم ابوالبشر وضع حال آن حضرت را در روز عاشوار نقل كرده و ميگويد: «لو تراه يا آدم و هو يقول: وا عطشاه وا قلة ناصراه، حتي يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان...» يعني؛ اي آدم اگر او را ببيني در حالي كه ميگويد واي از تشنگي، واي از كمي ياور، تا آنجا كه تشنگي ميان او و آسمان حايل شود (و چيزي نبيند) جز دود...در اين صورت وضع آن كودكان كمطاقت به خوبي معلوم ميشود.3. مشاهدهي بدنهاي قطعه قطعه و پيكرهاي پر از خون فرزندان و برادران و برادرزادگان و همهي نزديكان و ياران كه در برابر ديدگانش كنار هم چيده شدند، و به هر سو نگاه ميكند يك يا چند جنازهي به خون خفته را ميبيند.4. دوري و جدايي از همهي آن ياران باوفا و جوانان جانباخته، و فداكار كه در روي زمين مانندي نداشتند و آن همه فداكاري و ايثار كردند و اكنون همگان رفته و او را تنها گذارده بودند، و از آن يك مشت زن و بچه و عزيزان بجا مانده كه تا لحظاتي ديگر از آنها نيز جدا خواهد شد، و به گفتهي آن شاعر عرب:يقولون ان الموت صعب علي الفتي مفارقة الاحباب و الله اصعبآري هيچ كس نميتواند آن همه مصايب و بلاها را جز با ايمان به خدا و توكل و توجه به او تحمل كند، و براستي تنها وسيلهي آرامبخش در اين گونه صحنهها ياد خدا و توجه به او است.
8.3K views20:00
2016-07-01 18:39:32
اين مرثيه را به امالبنين مادر آن حضرت نسبت ميدهند:لا تدعوني ويك امالبنين تذكروني بليوث العرينكانت بنون لي ادعي بهم و اليوم اصبحت و لا من بنيناربعة مثل نسور الربي قد واصلوا الموت بقطع الوتينتنازع الخرسان اشلاءهم فلكهم امسوا صريعا طعينيا ليت شعري أكما اخبروا بأن عباسا قطيع اليدين [ديگر مرا امالبنين (مادر پسرها) نخوانيد، مرا به ياد شيران بيشه انداختيد؛ مرا پسراني بود كه به آنها خوانده ميشدم ولي امروزه ديگر پسراني ندارم؛ چهار پسر همانند عقابان تيز پرواز كه با قطع رگ حيات به مرگ رسيدند؛ براي ربودن اعضاي بدنشان نيزهها به نزاع برخاستند و بدينسان آن همگي بر روي زمين افتادند؛ اي كاش ميدانستم اين خبر راست است كه دو دست از بدن عباس قطع شده.]
8.1K views15:39
2016-07-01 18:39:32
يعني؛ درود من بر تو اي اباعبدالله!اين پيام جانسوز به امام رسيد و قلب مباركش را شكافت و با دلي آكنده از اندوه و قامتي خم شده از غم به سوي ميدان حركت كرد و با اسب تندروي خويش صفوف دشمن را شكافت و در حالي كه روح بزرگ ابوالفضل در حال پرواز به عالم قدس بود در برابر بدن شريفش قرار گرفت و خود را بر آن جسم شريف افكند و شروع به بوييدن وي كرد و اشكان ديدگانش را پاك كرده، و همچو كسي كه پارههاي جگر قطعه قطعهي خود را به وسيلهي الفاظ بيرون بريزد فرمود: «الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي»!امام (ع) خيره بر آن جسد قطعه قطعه مينگريست و آن برادري صادقانه و وفاي بينظير و شهامت بيسابقهاش را ياد ميكرد و آن همه آرزو را پراكنده و برباد رفته ميديد، و آنچه بار سنگين آن كوه اندوه را بر آن بزرگوار آسان مينمود اين بود كه ميدانست به زودي به برادر از دست رفته خواهد پيوست، و جز چند لحظهي اندك پس از وي زنده نخواهد ماند! چند لحظهاي كه براي امام (ع) همچون چند سالي ميگذشت و آرزو ميكرد كه پيش از آن از اين جهان رفته و مرگ او را ربوده بود!آن امام مصيبتزده و محزون از كنار جنازهي برادر برخاست در حالي كه نيروي بدني او درهم شكسته و قدرت برداشتن گامها را نداشت، و آثار شكستگي و اندوه بسيار در چهرهي نازنينش آشكار بود، و همچنان با چشمي اشكبار به سوي خيمهها روان شد، در اين وقت سكينه به استقبال پدر آمد و گفت: «أين عمي»؟ يعني؛ عمويم كجاست!امام (ع) در حالي كه غرق در گريه و اندوه بود خبر شهادت عمويش را به وي داد، و چون اين خبر دردناك به دختر رسول خدا زينب كبري (س) رسيد يكباره بيتاب شد و دست بر قلب پريشان خود نهاد و فرياد زد: «وا أخاه، وا عباساه، وا ضيعتنا بعدك».امام (ع) نيز با خواهر غمديدهاش در نوحهخواني بر برادر شريك گشته و ناله را سر داد و فرمود: «وا ضيعتنا بعدك يا أباالفضل»!آري امام (ع) به تنهايي و بيكسي خود پس از برادر واقف گشته بود، زيرا برادري را از دست داده بود كه به تمام وظايف برادري عمل كرده بود و چيزي را در اينباره فروگذار نكرده بود!درود بيحد بر تو و بر سيرهي پسنديده و آموزندهات اي اباالفضل، كه بدان منزلگاه والاي خود رفتي و راه بزرگي را كه در پيش داشتي مردانه پيمودي، و براستي كه تو از بزرگترين و درخشندهترين و فداكارترين شهيدان در پيشگاه خداي تعالي هستي!«و سلام عليك يوم ولدت، و يوم استشهدت، و يوم تبعث حيا»
فرزندان ابوالفضل
چنانچه از روي هم رفتهي تواريخ معلوم ميشود حضرت اباالفضل (ع) دو پسر داشت به نامهاي عبيدالله و فضل. و مادرشان لبابه دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بوده است.و چون فضل اولادي نياورد، اعقاب حضرت اباالفضل (ع) از عبيدالله به جاي مانده و عبيدالله بن عباس نيز، كه خود از دانشمندان زمان خويش بود، دو پسر داشت به نام عبدالله و حسن. و چون عبدالله نيز فرزندي نداشت اعقاب آن حضرت از حسن بن عبيدالله به جاي ماند. در ميان فرزندان حسن بن عبيدالله بن عباس دانشمندان و محدثين بسياري در اسلام آمده كه نامشان در تاريخ ثبت شده است، مانند عباس بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمؤمنين (ع) كه به گفتهي خطيب بغدادي در زمان هارون به بغداد آمد، و هارون مقدم او را گرامي داشت، و پس از هارون مأمون نيز او را اكرام كرد.خطيب بغدادي گفته است وي فاضل و شاعري فصيح بود و علويان عقيده داشتند كه او زبردستترين شاعران ميان فرزندان ابوطالب بوده است.در كتاب عمدة الطالب آمده كه عباس بن حسن بن عبيدالله بزرگترين فرزندان پدر بود، و از سادات جليلالقدر بود. بخاري نيز گفته است كه ميان بنيهاشم مردي را تيز زبانتر از وي نديدم.بنا به گفتهي صاحب منتخب التواريخ از فرزندان حسن بن عبيدالله، جعفر بن فضل بن حسن بن عبيدالله است كه ملقب به غريب بوده و آرامگاهش در شيراز و مشهور به سيد حاجي غريب ميباشد.يكي ديگر از فرزندان آن حضرت، عبيدالله بن علي بن ابراهيم بن حسن بن عبيدالله است كه به گفتهي زبير بن بكار دانشمند و فاضل و سخاوتمند بوده است، و دنياي روزگار خود را گردش كرده و كتابي در فقه اهل بيت جمعآوري كرده است و نامش را جعفريه نهاده است، و در پايان به مصر سفر كرد و در سال 312 در همانجا وفات يافت. از فرزندان ديگر آن جناب ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن حسن بن عبيدالله كه به گفتهي صاحب منتخب التواريخ در قزوين كشته شد و مدفنش نيز ظاهرا در اين شهر ميباشد.و از ديگر فرزندان آن حضرت ميتوان حمزة بن قاسم بن علي بن حمزة بن حسن بن عبيدالله است را نام برد كه قبرش در نزديكي حله است.
برخي از مرثيههاي آن حضرت
7.9K views15:39
2016-07-01 18:39:32
و بدين ترتيب وارد شريعه شد در حالي كه تشنگي قلب شريفش را شكافته بود دستها را زير آب برد و مشتي برگرفت تا بياشامد،ولي در اين حال به ياد عطش برادر و زنان و كودكان همراه آن بزرگوار افتاد، و آب را روي آب ريخته و از نوشيدن آن خودداري كرد و با خود گفت:يا نفس من بعد الحسين هوني و بعده لا كنت ان تكونيهذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعينتالله ما هذا فعال ديني و براستي كه انسانيت در تمام ابعاد و همهي زمانها به چنين روح بزرگي كه در دنياي فضيلت و اسلام تربيت يافته با كمال خضوع و سرفرازي درود ميفرستد و روح بزرگي كه به همهي نسلهاي انسانيت بزرگترين درس بزرگواري را داده والاترين نمونههاي آن را نمايان ميسازد.و براستي كه اين ايثار بينظيري كه مرز زمان و مكان را شكسته و از همه جا گذشته از بارزترين خلقيات و كمالات ابوالفضل است كه عواطف آكنده از دوستي و علاقهي شديدش به برادر مانع وي از آشاميدن آب قبل از آن حضرت ميگردد!كدام ايثاري از اين والاتر! و كدام گذشتي از اين بيرياتر و خالصتر! كه جان خود را به جان برادر آميخته و روح خود را با روح آن امام بزرگوار پيوند زده! و هيچ دوگانگي ميان وجود خود و وجود وي نميبيند!آري آن افتخار دودمان هاشم، مشگ خود را پر از آب كرد و به سوي خيمهگاه روان شد، مشگ آبي كه براي او از حيات و زندگي گرانقدرتر و ارزشش بيشتر بود، و در اينجا بود كه با دشمن به سختي درگير شد، و آن جانوران به صورت انسان گرداگردش را حلقهوار گرفتند تا آب را به لب تشنگان اهل بيت نرساند. در آن هنگام بود كه آن شير بيشهي شجاعت شمشير از نيام كشيد و طعم مرگ ننگينشان را به كامشان چشانيد، سرها بود كه به بازوي توانايش دور ميشد، و دلاوراني بودند كه با يك حركت آنها را از جا برميكند و به هوا پرتاب مينمود، و رجز ميخواند:لا أرهب الموت اذ الموت رقا حتي أواري في المصاليت لقينفسي لسبط المصطفي الطهر وقا اني أنا العباس أغدر بالسقاو لا أخاف الشر يوم الملتقي و آن هنگام بود كه آن شجاعت بينظير و قهرمانانهي خود را آشكار كرد، و نه تنها از مرگ نميهراسيد بلكه با چهرهاي گشاده و لبي خندان به استقبال مرگ ميرفت تا از حق مسلم و از برادر بزرگوارش كه پيشرو عدالت اجتماعي در روي زمين بود، دفاع كند و اين افتخار را هم داشت كه مشگي پر از آب به همراه دارد تا لبتشنگان اهل بيت رسول خدا را سيراب كند.لشكر باطل با مشاهدهي آن شجاعت بينظير منهزم گشت، و رعب و وحشت آن منظره آنها را فراري داد، زيرا ابوالفضل (ع) شجاعتي را بروز داد كه فوق حد تصور و غيرقابل توصيف بود، و آنها يقين كردند كه از مقاومت در برابر او عاجز و ناتوانند و نميتوانند با وي رو در رو مواجه گردند.در اين وقت آن شخص فرومايه و پست و ترسو، يعني زيد بن رقاد جهني در پشت نخلهاي كمين كرد و ناجوانمردانه از پشت دست راست آن شيرمرد را قطع نمود. آن دستي را بريد كه سخاوتمندانه به مردم كمك مينمود و از حقوق مظلومان و درماندگان مردانه حمايت ميكرد، ابوالفضل اعتنايي به دست راست خود نكرد و همچنان پيش ميرفت و رجز ميخواند:و الله ان قطعتموا يميني اني احامي أبدا عن ديني... تا بآخر .و با اين رجز، آن هدف بزرگ و عالي خود را كه به خاطر آن مبارزه و جهاد ميكرد معرفي نمود، و نشان داد كه به منظور دفاع از دين، و حمايت از امام مسلمين مبارزه كرده و ميجنگد.ابوالفضل (ع) چيزي از آن مكان دور نشده بود كه پليد ديگري از پليدان بشريت يعني حكيم بن طفيل طايي كمين كرد و دست چپ آن بزرگوار را نيز جدا نمود، و در پارهاي از مقاتل آمده كه در اين وقت آن حضرت بند مشگ را به دندان گرفت و ميكوشيد تا آن آب را به لبتشنگان اهل بيت برساند، بيآنكه توجهي به حال خود داشته باشد از آن خون بسياري كه از بدن شريفش ميريخت و دردي كه از زخمهاي وارده احساس ميكرد، و تشنگي بسياري كه بر او غلبه كرده بود، و بايد گفت اين بالاترين درجهي وفاداري و محبت و دوستي يك انسان است كه در طول تاريخ جامعه انسانيت توانسته است بدان برسد.در همين حالي كه به شدت تلاش ميكرد تا به هدف انساني خود برسد تير شومي به مشگ خورد و آبها روي زمين ريخت، و ابوالفضل - آن شجاع مردافكن - با هالهاي از غم و اندوه ايستاد...! زيرا براي آن بزرگوار اندوه ريختن آب از آن شمشيرها و نيزهها سختتر و دردناكتر بود... در اين وقت پليد ديگري جلو رفت و عمودي از آهن بر فرق مباركش زد كه آن را شكافت و آن بزرگوار از بالاي اسب به زمين افتاد، و در آن حال درود خود را براي برادر فرستاد و آخرين وداع را با برادر كرد و گفت: «عليك مني السلام! اباعبدالله»!
7.4K views15:39
2016-07-01 18:39:32
باقر شريف قرشي، نويسندهي عرب زبان معاصر، در كتاب حياة الامام حسين بن علي (ع) مينويسد: در تاريخ انسانيت، در گذشته و امروز، برادري و اخوتي صادقتر و فراگيرتر و باوفاتر از برادري ابوالفضل نسبت به برادر بزرگوارش امام حسين (ع) نميتوان يافت كه براستي همهي ارزشهاي انساني و نمونههاي بزرگواري را در بر داشت!بارزترين نمونهي اين برادري و اخوت بينظير را ميتوان در ايثار و مواسات و فداكاري آن بزرگوار مشاهده كرد، زيرا حضرت ابوالفضل دربارهي برادرش بزرگترين ايثار را انجام داد و جان را فداي او كرد، و در سختترين بلاها و آزمايشهاي الهي و پيشامدهاي بزرگ با آن حضرت مواسات كرد، و اين مواسات بزرگ را امام زينالعابدين (ع) با بيان گويا و رسايي اعلام فرموده آنجا كه ميفرمايد: «رحم الله عمي العباس فلقد آثر و أبلي...» و اين برادري و اخوت بيريا و صادقانه، شگفت و اعجاب همهي مردم را برانگيخته و در همهي زمانها به عنوان ضربالمثل از آن ياد شده، چنانچه يكي از نوادههاي آن بزرگوار يعني فضل بن محمد [ در اينباره گويد: «أحق الناس أن يبكي عليه...» .نويسندهي مزبور پس از ذكر اشعار ديگري نيز از كميت شاعر گويد: براستي كه ابوالفضل درجات بسياري از تقوي و دين را دارا بود، و لمعات نور چنان در چهرهي زيبا و بزرگوارش آشكار بود كه به قمر بنيهاشم لقب يافت. چنانچه در مبارزه نيز از پهلوانان نامي و مبارزان مشهور اسلام بود، و چنان بود كه هرگاه بر اسب فربه و درشت هيكلي سوار ميشد پاهاي مباركش بر زمين كشيده ميشد.از پدر بزرگوار خود صفت شجاعت و دست و پنجه نرم كردن با پهلوانان را به ارث برده بود. امام (ع) در واقعهي «طف» سپهسالاري لشكر خود را به او واگذار فرموده و پرچم جنگ را به او سپرد، و او نيز به خوبي آن را به اهتزاز درآورده و از آن دفاع كرد، و سختترين كارزارها را انجام داد. و چون تنهايي برادر را مشاهده فرمود، و ديد كه ياران و نزديكان از خاندان آن حضرت كه خويشتن را به خداي خود فروخته بودند به شهادت رسيدهاند پيش آن بزرگوار آمده و رخصت طلبيد تا مصير نوراني خود را ديدار كند، ولي امام به او رخصت نداد و با آوازي دردناك فرمود: «أنت صاحب لوائي»! يعني؛ تو پرچمدار مني!براستي كه امام (ع) تا وقتي ابوالفضل زنده بود نيرومندي ديگري را در خود احساس ميكرد، و او همانند لشكري در كنار آن بزرگوار بود كه از وي حمايت و دفاع ميكرد ولي ابوالفضل در اينباره اصرار كرد و عرض كرد: «لقد ضاق صدري من هؤلاء المنافقين و اريد أن آخذ ثاري منهم.» يعني؛ براستي كه سينهام از اين منافقان تنگ شده و ميخواهم انتقام خود را از ايشان بگيرم! آري! ابوالفضل سينهاش گرفته و از زندگي خسته و سير شده بود و هنگامي كه مشاهده فرمود ستارگان درخشاني همچون برادران و برادرزادگان و عموزادگانش قطعهقطعه و قلم شده روي ريگهاي كربلا ريخته، در اين وقت بود كه شوق ديدار آنها و انتقام خونشان جان ابوالفضل را سوخت، و از امام رخصت تحصيل آب براي كودكان معصومي كه تشنگي رمق آنها را گرفته و روي زمين ريخته بودند گرفت، و آنگاه در برابر آن مردم مسخ شده از انسانيت آمد و پسر سعد را مخاطب ساخت و فرمود: «يابن سعد هذا الحسين بن بنت رسول الله (ص) قد قتلتم أصحابه و أهل بيته، و هؤلاء عياله و أولاده عطاشي، فاسقوهم من الماء، قد أحرق الظمأ قلوبهم...» يعني؛ اي پسر سعد اين حسين پسر دختر رسول خداست كه شما ياران و خاندان او را به قتل رسانديد، و اين عيال و اولاد او هستند كه تشنهكامند، بياييد و آنها را سيراب كنيد كه براستي تشنگي دلهاشان را آتش زده!سخنان گرم و جانسوز ابوالفضل آن مردم دور از انسانيت را به فكر فروبرد، و برخي را به گريه انداخت تا اينكه آن مرد پست خبيث يعني شمر بن ذيالجوشن نزديك آمد و گفت: «يابن أبيتراب لو كان وجه الارض كله ماءا و هو تحت أيدينا لما سقيناكم منه قطرة الا أن تدخلوا في بيعة يزيد...» يعني؛ اي پسر ابيتراب اگر روي زمين همه را آب بگيرد و همه در اختيار ما باشد قطرهاي از آن به شما نخواهيم داد تا در بيعت يزيد درآييد!ابوالفضل كه آن گفتار ناهنجار را شنيد به سوي برادر بازگشت و سركشي و طغيان آن قوم بخت برگشته را براي آن حضرت بازگو كرد و در اين هنگام بود كه فرياد كودكان معصوم امام را از خرگاه شنيد كه فرياد ميزدند: «العطش، العطش!» ابوالفضل كه آن منظره را ديد (چه منظرهي هولناك و دلخراشي ديد) كودكاني را ديد كه لبها خشكيده، و رنگها پريده، و از شدت تشنگي به حال مرگ افتادهاند؛ اينجا بود كه آتشي در دل ابوالفضل افتاد، و شرارهاش اعماق وجود آن بزرگوار را سوزاند، و بلادرنگ بر اسب تندرو خويش سوار شده مشگ را به دوش انداخت و شريعهي فرات را هدف قرار داد و با شهامت بينظيري كه از خود نشان داد حصاري را كه دشمن بر كنار فرات از آن مردم دور از انسانيت تشكيل داده بود شكافت، و شجاعتهاي پدر بزرگوار خود يعني فاتح خيبر را به ياد آنها آورد.
7.1K views15:39
2016-07-01 18:39:32
و چه خوب شكيبا و مجاهد (در راه خدا) و حمايت كننده و ياور و برادر دفاع كننده از برادر خود بودي كه فرمان پروردگار خود را پذيرفتي، و در آنچه ديگران بدان بيرغبت بودند تو بدان راغب و علاقهمند بودي كه همان پاداش برجسته و ثناي زيباي الهي بود.نتوان گفت صفاتش بدو صد عمر يك از صد كه برون است كمالات پسنديدهاش از حدجز حسين هيچ كسش قدر ندانست بدانسان كه ندانست كسي قدر علي را بجز احمدقامتش حسرت طوبي و قدش رونق جنت تن او روح و مجسم كف او فيض مؤبدو براستي كسي كه در همين چند جمله، كه ما از زيارتنامهي آن بزرگوار انتخاب كرديم، دقت كند كمال بزرگواري و عظمت و مقام والاي آن بزرگوار را درمييابد و ما را از توضيح بيشتر بينياز ميكند.(متن حديثي را كه صدوق (ره) در امالي از امام صادق (ع) روايت كرده اينگونه است: «روي أبوعبدالله الصادق عليهالسلام: ان الحسين دخل علي أخيه الحسن في مرضه الذي استشهد فيه فلما رأي ما به بكي، فقال له الحسن: ما يبكيك يا أباعبدالله؟ قال: أبكي لما صنع بك فقال الحسن عليهالسلام: ان الذي أوتي الي سم اقتل به، ولكن لا يوم كيومك يا أباعبدالله و قد ازدلف اليك ثلاثون الفا يدعون انهم من امة جدنا محمد و ينتحلون دين الاسلام فيجتمعون علي قتلك و سفك دمك و انتهاك حرمتك و سبي ذراريك و نسائك و انهاب ثقلك فعندها تحل ببنيامية اللعنة و تمطر المساء رمادا و دما و يبكي عليك كل شيء حتي الوحوش في الفلوات و الحيتان في البحار.» يعني؛ امام صادق (ع) فرموده است كه امام حسين (ع) به نزد برادرش امام حسن (ع) آمد (در آن بيماري كه امام حسن (ع) بر اثر آن به شهادت رسيد) چون حال برادر را ديد گريست، حسن گفت: «اي اباعبدالله چرا ميگريي؟» امام فرمود: «براي آنچه بر شما رفته است ميگريم.». امام حسن فرمود: «آنچه بر من رفته است زهري است كه من به وسيلهي آن كشته ميشوم ولي روزي همانند روز تو نيست اي اباعبدالله، كه سي هزار نفر بر تو هجوم آرند، كساني كه ادعا دارند از امت جد ما هستند و خود را مسلمان ميدانند، و آنها گرد آيند براي كشتن و ريختن خون تو و دريدن حرمتت و اسارت زنان و فرزندان و غارت اموال تو، و در اين وقت است كه لعنت بر بنياميه حلال گشته و آسمان خاكستر و خون ببارد، و هر موجودي بر تو بگريد حتي وحشيان صحرا و ماهيان دريا.». در مجلس 70 نيز روايتي از امام چهارم (ع) شبيه به روايت فوق نقل شده است. (امالي صدوق، مجلس 30).)
زيارت ناحيهي مقدسه
اين مقام مواسات ابوالفضل (ع) با برادر بزرگوار خود در زيارت ناحيهي مقدسه هم آمده كه ميفرمايد: «السلام علي أبيالفضل العباس بن أميرالمؤمنين: المواسي أخاه بنفسه، الآخذ لغده من أمسه، الفادي له، الواقي الساعي اليه...» يعني؛ سلام بر ابيالفضل العباس فرزند اميرمؤمنان، آنكه با جان خود نسبت به برادرش مواسات كرد، و از گذشتهاش براي آينده توشه برگرفت، آنكه خود را فداي برادر كرد و جان خويش را سپر او قرار داده و به سوي او سعي و تلاش كافي نمود...
ماجراي شهادت از زبان يكي از نويسندگان روز
6.7K views15:39