Get Mystery Box with random crypto!

باقر شريف قرشي، نويسنده‌ي عرب زبان معاصر، در كتاب حياة الامام | عاشقان امام حسین علیه السلام

باقر شريف قرشي، نويسنده‌ي عرب زبان معاصر، در كتاب حياة الامام حسين بن علي (ع) مي‌نويسد: در تاريخ انسانيت، در گذشته و امروز، برادري و اخوتي صادق‌تر و فراگيرتر و باوفاتر از برادري ابوالفضل نسبت به برادر بزرگوارش امام حسين (ع) نمي‌توان يافت كه براستي همه‌ي ارزشهاي انساني و نمونه‌هاي بزرگواري را در بر داشت!بارزترين نمونه‌ي اين برادري و اخوت بي‌نظير را مي‌توان در ايثار و مواسات و فداكاري آن بزرگوار مشاهده كرد، زيرا حضرت ابوالفضل درباره‌ي برادرش بزرگترين ايثار را انجام داد و جان را فداي او كرد، و در سخت‌ترين بلاها و آزمايشهاي الهي و پيشامدهاي بزرگ با آن حضرت مواسات كرد، و اين مواسات بزرگ را امام زين‌العابدين (ع) با بيان گويا و رسايي اعلام فرموده آنجا كه مي‌فرمايد: «رحم الله عمي العباس فلقد آثر و أبلي...» و اين برادري و اخوت بي‌ريا و صادقانه، شگفت و اعجاب همه‌ي مردم را برانگيخته و در همه‌ي زمانها به عنوان ضرب‌المثل از آن ياد شده، چنانچه يكي از نواده‌هاي آن بزرگوار يعني فضل بن محمد [ در اين‌باره گويد: «أحق الناس أن يبكي عليه...» .نويسنده‌ي مزبور پس از ذكر اشعار ديگري نيز از كميت شاعر گويد: براستي كه ابوالفضل درجات بسياري از تقوي و دين را دارا بود، و لمعات نور چنان در چهره‌ي زيبا و بزرگوارش آشكار بود كه به قمر بني‌هاشم لقب يافت. چنانچه در مبارزه نيز از پهلوانان نامي و مبارزان مشهور اسلام بود، و چنان بود كه هرگاه بر اسب فربه و درشت هيكلي سوار مي‌شد پاهاي مباركش بر زمين كشيده مي‌شد.از پدر بزرگوار خود صفت شجاعت و دست و پنجه نرم كردن با پهلوانان را به ارث برده بود. امام (ع) در واقعه‌ي «طف» سپهسالاري لشكر خود را به او واگذار فرموده و پرچم جنگ را به او سپرد، و او نيز به خوبي آن را به اهتزاز درآورده و از آن دفاع كرد، و سخت‌ترين كارزارها را انجام داد. و چون تنهايي برادر را مشاهده فرمود، و ديد كه ياران و نزديكان از خاندان آن حضرت كه خويشتن را به خداي خود فروخته بودند به شهادت رسيده‌اند پيش آن بزرگوار آمده و رخصت طلبيد تا مصير نوراني خود را ديدار كند، ولي امام به او رخصت نداد و با آوازي دردناك فرمود: «أنت صاحب لوائي»! يعني؛ تو پرچمدار مني!براستي كه امام (ع) تا وقتي ابوالفضل زنده بود نيرومندي ديگري را در خود احساس مي‌كرد، و او همانند لشكري در كنار آن بزرگوار بود كه از وي حمايت و دفاع مي‌كرد ولي ابوالفضل در اين‌باره اصرار كرد و عرض كرد: «لقد ضاق صدري من هؤلاء المنافقين و اريد أن آخذ ثاري منهم.» يعني؛ براستي كه سينه‌ام از اين منافقان تنگ شده و مي‌خواهم انتقام خود را از ايشان بگيرم! آري! ابوالفضل سينه‌اش گرفته و از زندگي خسته و سير شده بود و هنگامي كه مشاهده فرمود ستارگان درخشاني همچون برادران و برادرزادگان و عموزادگانش قطعه‌قطعه و قلم شده روي ريگهاي كربلا ريخته، در اين وقت بود كه شوق ديدار آنها و انتقام خونشان جان ابوالفضل را سوخت، و از امام رخصت تحصيل آب براي كودكان معصومي كه تشنگي رمق آنها را گرفته و روي زمين ريخته بودند گرفت، و آن‌گاه در برابر آن مردم مسخ شده از انسانيت آمد و پسر سعد را مخاطب ساخت و فرمود: «يابن سعد هذا الحسين بن بنت رسول الله (ص) قد قتلتم أصحابه و أهل بيته، و هؤلاء عياله و أولاده عطاشي، فاسقوهم من الماء، قد أحرق الظمأ قلوبهم...» يعني؛ اي پسر سعد اين حسين پسر دختر رسول خداست كه شما ياران و خاندان او را به قتل رسانديد، و اين عيال و اولاد او هستند كه تشنه‌كامند، بياييد و آنها را سيراب كنيد كه براستي تشنگي دلهاشان را آتش زده!سخنان گرم و جانسوز ابوالفضل آن مردم دور از انسانيت را به فكر فروبرد، و برخي را به گريه انداخت تا اينكه آن مرد پست خبيث يعني شمر بن ذي‌الجوشن نزديك آمد و گفت: «يابن أبي‌تراب لو كان وجه الارض كله ماءا و هو تحت أيدينا لما سقيناكم منه قطرة الا أن تدخلوا في بيعة يزيد...» يعني؛ اي پسر ابي‌تراب اگر روي زمين همه را آب بگيرد و همه در اختيار ما باشد قطره‌اي از آن به شما نخواهيم داد تا در بيعت يزيد درآييد!ابوالفضل كه آن گفتار ناهنجار را شنيد به سوي برادر بازگشت و سركشي و طغيان آن قوم بخت برگشته را براي آن حضرت بازگو كرد و در اين هنگام بود كه فرياد كودكان معصوم امام را از خرگاه شنيد كه فرياد مي‌زدند: «العطش، العطش!» ابوالفضل كه آن منظره را ديد (چه منظره‌ي هولناك و دلخراشي ديد) كودكاني را ديد كه لبها خشكيده، و رنگها پريده، و از شدت تشنگي به حال مرگ افتاده‌اند؛ اينجا بود كه آتشي در دل ابوالفضل افتاد، و شراره‌اش اعماق وجود آن بزرگوار را سوزاند، و بلادرنگ بر اسب تندرو خويش سوار شده مشگ را به دوش انداخت و شريعه‌ي فرات را هدف قرار داد و با شهامت بي‌نظيري كه از خود نشان داد حصاري را كه دشمن بر كنار فرات از آن مردم دور از انسانيت تشكيل داده بود شكافت، و شجاعت‌هاي پدر بزرگوار خود يعني فاتح خيبر را به ياد آنها آورد.