و بدين ترتيب وارد شريعه شد در حالي كه تشنگي قلب شريفش را شكافت | عاشقان امام حسین علیه السلام
و بدين ترتيب وارد شريعه شد در حالي كه تشنگي قلب شريفش را شكافته بود دستها را زير آب برد و مشتي برگرفت تا بياشامد،ولي در اين حال به ياد عطش برادر و زنان و كودكان همراه آن بزرگوار افتاد، و آب را روي آب ريخته و از نوشيدن آن خودداري كرد و با خود گفت:يا نفس من بعد الحسين هوني و بعده لا كنت ان تكونيهذا الحسين وارد المنون و تشربين بارد المعينتالله ما هذا فعال ديني و براستي كه انسانيت در تمام ابعاد و همهي زمانها به چنين روح بزرگي كه در دنياي فضيلت و اسلام تربيت يافته با كمال خضوع و سرفرازي درود ميفرستد و روح بزرگي كه به همهي نسلهاي انسانيت بزرگترين درس بزرگواري را داده والاترين نمونههاي آن را نمايان ميسازد.و براستي كه اين ايثار بينظيري كه مرز زمان و مكان را شكسته و از همه جا گذشته از بارزترين خلقيات و كمالات ابوالفضل است كه عواطف آكنده از دوستي و علاقهي شديدش به برادر مانع وي از آشاميدن آب قبل از آن حضرت ميگردد!كدام ايثاري از اين والاتر! و كدام گذشتي از اين بيرياتر و خالصتر! كه جان خود را به جان برادر آميخته و روح خود را با روح آن امام بزرگوار پيوند زده! و هيچ دوگانگي ميان وجود خود و وجود وي نميبيند!آري آن افتخار دودمان هاشم، مشگ خود را پر از آب كرد و به سوي خيمهگاه روان شد، مشگ آبي كه براي او از حيات و زندگي گرانقدرتر و ارزشش بيشتر بود، و در اينجا بود كه با دشمن به سختي درگير شد، و آن جانوران به صورت انسان گرداگردش را حلقهوار گرفتند تا آب را به لب تشنگان اهل بيت نرساند. در آن هنگام بود كه آن شير بيشهي شجاعت شمشير از نيام كشيد و طعم مرگ ننگينشان را به كامشان چشانيد، سرها بود كه به بازوي توانايش دور ميشد، و دلاوراني بودند كه با يك حركت آنها را از جا برميكند و به هوا پرتاب مينمود، و رجز ميخواند:لا أرهب الموت اذ الموت رقا حتي أواري في المصاليت لقينفسي لسبط المصطفي الطهر وقا اني أنا العباس أغدر بالسقاو لا أخاف الشر يوم الملتقي و آن هنگام بود كه آن شجاعت بينظير و قهرمانانهي خود را آشكار كرد، و نه تنها از مرگ نميهراسيد بلكه با چهرهاي گشاده و لبي خندان به استقبال مرگ ميرفت تا از حق مسلم و از برادر بزرگوارش كه پيشرو عدالت اجتماعي در روي زمين بود، دفاع كند و اين افتخار را هم داشت كه مشگي پر از آب به همراه دارد تا لبتشنگان اهل بيت رسول خدا را سيراب كند.لشكر باطل با مشاهدهي آن شجاعت بينظير منهزم گشت، و رعب و وحشت آن منظره آنها را فراري داد، زيرا ابوالفضل (ع) شجاعتي را بروز داد كه فوق حد تصور و غيرقابل توصيف بود، و آنها يقين كردند كه از مقاومت در برابر او عاجز و ناتوانند و نميتوانند با وي رو در رو مواجه گردند.در اين وقت آن شخص فرومايه و پست و ترسو، يعني زيد بن رقاد جهني در پشت نخلهاي كمين كرد و ناجوانمردانه از پشت دست راست آن شيرمرد را قطع نمود. آن دستي را بريد كه سخاوتمندانه به مردم كمك مينمود و از حقوق مظلومان و درماندگان مردانه حمايت ميكرد، ابوالفضل اعتنايي به دست راست خود نكرد و همچنان پيش ميرفت و رجز ميخواند:و الله ان قطعتموا يميني اني احامي أبدا عن ديني... تا بآخر .و با اين رجز، آن هدف بزرگ و عالي خود را كه به خاطر آن مبارزه و جهاد ميكرد معرفي نمود، و نشان داد كه به منظور دفاع از دين، و حمايت از امام مسلمين مبارزه كرده و ميجنگد.ابوالفضل (ع) چيزي از آن مكان دور نشده بود كه پليد ديگري از پليدان بشريت يعني حكيم بن طفيل طايي كمين كرد و دست چپ آن بزرگوار را نيز جدا نمود، و در پارهاي از مقاتل آمده كه در اين وقت آن حضرت بند مشگ را به دندان گرفت و ميكوشيد تا آن آب را به لبتشنگان اهل بيت برساند، بيآنكه توجهي به حال خود داشته باشد از آن خون بسياري كه از بدن شريفش ميريخت و دردي كه از زخمهاي وارده احساس ميكرد، و تشنگي بسياري كه بر او غلبه كرده بود، و بايد گفت اين بالاترين درجهي وفاداري و محبت و دوستي يك انسان است كه در طول تاريخ جامعه انسانيت توانسته است بدان برسد.در همين حالي كه به شدت تلاش ميكرد تا به هدف انساني خود برسد تير شومي به مشگ خورد و آبها روي زمين ريخت، و ابوالفضل - آن شجاع مردافكن - با هالهاي از غم و اندوه ايستاد...! زيرا براي آن بزرگوار اندوه ريختن آب از آن شمشيرها و نيزهها سختتر و دردناكتر بود... در اين وقت پليد ديگري جلو رفت و عمودي از آهن بر فرق مباركش زد كه آن را شكافت و آن بزرگوار از بالاي اسب به زمين افتاد، و در آن حال درود خود را براي برادر فرستاد و آخرين وداع را با برادر كرد و گفت: «عليك مني السلام! اباعبدالله»!