Get Mystery Box with random crypto!

محمّد حسين كريمي پور

لوگوی کانال تلگرام m_h_karimipour — محمّد حسين كريمي پور م
لوگوی کانال تلگرام m_h_karimipour — محمّد حسين كريمي پور
آدرس کانال: @m_h_karimipour
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 13.28K
توضیحات از کانال

.. اين هم حرفي است.
گاهي حرف حساب!

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2022-07-04 09:18:11 دجله و فُرات،
خفه مان مي كنند!

محمّدحسین کریمی‌پور

دجله و فرات چه ربطی به ما دارد؟
بیشترین حجم ریزگردِ مهاجم به ایران در عراق و سوریه زاده می شود. انسان ، سهمِ آبِ تالابهایِ وسیعِ حاشیه دجله و فرات را مهار و مصرف می کند. در نتیجه هورها و تالابهای وسیع بین النهرین خشک می شوند. بستر این تالابهایِ کُهن، انباشته از میلیاردها تن رسوباتِ ریزدانه است. اگر صدها عدد از این ذرات رسوب را کنار هم بچینی، باز به ضخامت یک تار مو یا به وزن یک ذره آرد نخواهند رسید. آنها بسیار ریز و فوق العاده سبک اند. وقتی تالاب خشک شود ، ذرات رسوب هم خشک شده، چسبندگی به همدیگر را از دست می دهند. باد آنها را دهها کیلومترها بالا می بَرَد تا سوار بر جریانات غربی-شرقی در سطوح ِبالایِ جو، صدها و هزاران کیلومتر به طرف ایران سفر کنند.

از روزی که انگلیسی ها اولین بند را در ١٩١٤ در هندیه عراق احداث کردند تا پایان دهه ٦٠ میلادی برداشت محدودِ آب، طبیعت را آزار نمی داد. اما رقابت لجام گسیخته برای توسعه سطح کشت طی چهل سال اخیر، وضع را دگرگون کرد. سدسازی شتابان عراق و سوریه، بعلت جنگ خلیج فارس و ناآرامی متوقف شد. اما طرحGAP ترکها، همچنان سَد پُشتِ سَد می سازد. ظرفیت سدهای موجود حوضه فرات به بیش از ٤ برابر حجم آب متوسط سالیانه کل رودخانه رسیده و سد آتاتورک می تواند به تنهایی آب دو سال فرات را ذخیره کند. به گزارش سازمان ملل، ٨٦ درصد نیزارهای دجله خشک شده اند.

هر سال، آب بیشتری مهار و تالابهای بیشتری خشک می شوند. سونامی ریزگردها در ابتدای راه خود است و بتدریج تعداد روزهای آلوده- غلظت آلودگی و پوشش جغرافیاییش گسترده تر می شود. در رُبعِ قرنِ پیشِ رو، ریزگردها، بزرگترین عاملِ کاهشِ استانداردِ زندگیِ بشر، حیوان و گیاه در پهنه ایران است. شیوع بیماری و از کار افتادگی- کاهش طول عمر - افزایش مرگ ومیر اطفال و سالمندان- مرگ مراتع و جنگل ها و کاهش پتانسیل تولید دامی و گیاهی، خیلی شبیه آثار یک جنگ اتمی گسترده خواهد بود.

این صحنه ای است که در آن حقِ تنفسِ ایران با منافع اقتصادی سه کشورِ بهره بردارِآب در تعارض جدی است. امنیت سوریه و عراق هم به این آب وابسته و با ترکیه در مقام تنازع اند. پس ایرانیان باید این صحنه را شناخته و از خواب چهل ساله برخیزند.
پذیرشِ روندِ فعلی، یعنی قبولِ محرومیتِ ابدی از تنفسِ سالم !

بتدريج در سه یادداشت جداگانه، داستان دجله و فرات را به روایت سه قوم ذینفع برایتان تعریف خواهم كرد : ترک ها ، عرب ها و ایرانیان. آنکه آب را می بَرَد ، آنکه آب از کَف می دهد و آنکه قرارست خفه شود.

.. ادامه دارد!
@M_H_Karimipour‏
6.4K views06:18
باز کردن / نظر دهید
2022-05-27 09:11:06 انقلاب اسلامی و مهدویت

محمد حسین کریمی پور

مخاطب این یادداشت، شیعیان معتقد هستند. جستارهاییست متکی بر مبانی شیعی در تقریر بعض اعتقادات این داعی. نه ادعای شمول معنا دارد نه داعیه انسجام و ترتیب.

عصمت و مهدویت دو‌شاخصه مهم در منظومه فکری امامیه است. شیعه امامی ، پیامبران و ائمه را ملحق به مفهوم قرآنی “ما ینطق عن الهوی” و معصوم از خطا می داند. از منظر امامیه، زمانه از معصوم حجت خدا که باراده الهی، سبب المتصل بین الارض و السماء است ، خالی نمی ماند. منجی آخرالزمان، مفهومی فرا اسلامی و ابراهیمی است. اما مهدی امامیان، فردی زنده ومعین و موجود است. پنهان اما موثر در تکوین است . و برنامه ظهوری با مراحل جغرافیایی مشخص دارد. از منظر شیعه ، اصلاح کامل حال جهان در ظهور و حکومت اوست. انتظاری که شیعه افضل الاعمال می داند، پرورش جان هایی قابل دوران اوست . چنین دیدگاهی به مهدویت، موضعی رفیع در اندیشه شیعه امامیه داده.

در دوران طولانی غیبت، نظر غالب امامیان آن بوده که پیاده کردن حکومت خدا بر زمین ، بدون ریاست معصوم ع ممکن نیست. این بدان‌معنا نیست که ضرورت وجود حکومت برای اداره جماعات انسانی رانفهمیده یا حاکم بهتر با بدتر نزدشان یکی بوده. تاریخ گواهست هر جا میسور بوده آنها در بهبود کیفیت حکمرانی زمینی و ‌محکمه و دیوان کوشیده اند. اما غالبا حکومت را بر خلاف سنیان و‌اسمعیلیان ، من باب اضطرار و امری عرفی و زمینی و‌غیر قدسی می دیدند. گرچه بسیاری از شاهان شیعه صفوی و قجری، ادعای ظل اللهی و‌نصب من عندالله داشتند ولی این دعوی، نزد عقول امامیه،جز من باب تقیه، مقبول نمی افتاد. حتی آنچه مرحوم امام خمینی در ادعای تساوی ولایة فقیه و‌نبی و همچنین لزوم حاکمیت ولایة مطلقه فقیه آورد و‌قبل از او‌هم اقلیتی بدان قائل بوده اند، یقینا جریان اصلی مدرسه امامی نبوده و نیست.

بگمان من ، انقلاب اسلامی، قدمی بلند در تکوین فکر شیعه امامی در راستای تهیاء ظهور بود. ایمان شیعه بدانکه هیچ کس با معصوم قابل قیاس نیست، محکم تر شد. دریافت که رایة معصوم را باذن الله، قوت و‌ نور و‌هدایتیست که دیگران فاقد آنند. دریافت رابطه معصوم با حکومت الهی، ربط روح با بدن است. شیعه دید چون فقیه ادعای ولایت مساوی معصوم کرد، حکومتی پدید آمد که باء بسم الله عدالتش را خلخالی فقیه و تاء تمت کرامت انسانیش را جنتی فقیه چنان نگاشتند که افتد و دانی! نعوذ بالله منهم و مما یدعوننا الیه.

شک ندارم که بسیار مردمان در ایران و‌جهان، انقلاب مرحوم امام خمینی را بروز بیرونی مکتب اهل البیت ع می دانند و‌ قضاوتی را که لایق اولیست، به دومی، تعمیم می دهند. این زمینه اقبال مردمان به مدرسه اهل البیت ع را در میان مدت خواهد کاست.
اما گمان دارم عمق و طول این دوره فترت، بستگی به رویکرد اجتماعی و سیاسی آتی شیعیان امامی دارد.

شیعه محتاج رویکردی سنجیده است که می تواند متاثر از مبانی ذیل باشد:
۱- شیعه باید شهروند وفادار کشورش و‌ حامی دموکراسی باشد. حکومت را خادم‌ منافع کشور و‌حافظ همه شهروندان ، غیر فرقه ای و غیر قومی بطلبد. این اصول، میراث سیاسی مشترک فقیهان؛ موسی الصدر و سیستانی است.
۲- شیعه باید در آموزش و‌ ارتقاء شاخص های توسعه انسانی خود بکوشد. قبلا رویکرد آدمسازی فقهائی چون علامه کرباسچیان را مرور کرده ایم.
۳- شیعه بس محتاج ‌احیاء مکارم اخلاقست . باید بپذیرد شاکله مدرسه اهل البیت ع بر پایه کرامت انسان و‌ناساز با قواعد غلامی و اکراه عقیدتی است.
۴- شیعه باید از مذهب قدرت که اصل را تسلط دانسته و همه اصول مذهب و اخلاق را فدای حفظ قدرت می کند، علنا و دائما تبری جوید. باید اعلام کند تسلط بر مردم، بدون رضایتشان مشروع نیست. شیعه باید در اصلاح عقیده شیعیان گرونده بمذهب قدرت، سخت بکوشد.

شیعیان باید بدانند در دوران غیبت، جهان مطلوبشان فراهم نمی آید. لذا باید با تکیه بر عقل، بکمک دیگر مردمان در ساماندهی عرفی به مسائل جامعه شان در حد وسع بکوشند. این نباید مانع تلاش آنها برای ایفای نقششان در تعجیل ظهور بالاخص از طریق تربیت نفوس عالیه و نشر دعوت آل رسول ع باشد.

سهم ما در تعجیل ظهور مهدی ع، می تواند پرورش انسان های قابل برای دولت مهدوی- بالا بردن سطح فهم و مطالبات بشر‌ و جلب قلوب و‌افکار به مدرسه اهل البیت ع باشد. در روایات ظهور ، از جهانی شدن دعوت در پی گرویدن افواج عیسویان به منطق برادر مسیح ع می شنوید و البته از صف آرائی برخی فقیهان شیعه بر ضد امام ع. دوران حکومت او‌دوران توازن، فوران دانش ، تکمیل عقل ها و وفور برکتست. نبرد بزرگ مهدی ع در ساحت وسیع عقول و قلوب خواهد بود نه در تنگنای دشت ها و‌جبال.
مبارک باد نام مقدس موعود انبیاء . آمین!


https://t.me/M_H_Karimipour
3.1K views06:11
باز کردن / نظر دهید
2022-05-10 17:36:55 ایران، نه این است!

محمّد حسین کریمی پور

برای من ایران روزی یک جغرافیا بود و ایرانیان را به سجل احوالشان تمیز می دادم. زندگی بمن آموخت آن اهورایی وجود -که ایرانش می خوانیم- نه چنین تنگ است.

ایران، حالا به ظن من چیزیست از جنس ابر و شبنم و‌ مه . هست و نیست. سیالست و جاریست و خنک است و فریباست و بازیگوش. زنده است و زندگی بخشست و در کار زایشست. جوینده است و مرزشکن و بسط یابنده و ‌ترمیم‌گر. از خمیره شعر و موسیقا و بانگ و نوا و خرد و صنعت و اعمار و آدمیت و مهربانی و حکایتست. تاریخست. حکمت خسروانی و مشاء است. پیرست چون زال و برناست چون سهراب. رودابه است و تهمینه. به روز پیروزی کوروش و‌ نوشروانست و به گاه شکست به شکوه آریو برزن و جلال الدین خوارزمشاه. حرف دارد گاه به زبان بزرگمهر و شیخ بهاء و‌ملا صدرا،گاه به ترنم حافظ و سعدی و مولانا . میرزا تقی و مصدق است. چغازنبیل و تخت جمشید و ارگ بم و‌ مسجد شیخ لطف الله و مشهدالرضاست. قالی تبریز و‌منبت اصفهان و باقلوای یزدست. سنت وقفست. بست شاه عبدالعظیمست. مشروطه و بهارستانست و‌جای گلوله هایی که هنوز خون تازه از آن می چکد. پروین و‌ غلامرضا تختی و مریم میرزا خانی است. بنان است و شجریان. حسین بروجردی و موسی صدر و‌ محمود طالقانی و ‌مهدی بازرگان و علی سیستانی است. همت است و‌باکری و آبشناسان. شاهنامه و‌ قابوسنامه و‌گلستان و‌کلیله و دمنه است.

ایران آن داستانکی است که ننه جان در شب مخملین بامیان -وقتی ستاره ها نزدیکترینند به زمین- به لفظ دری برای دخترک چشم بادامی نقل می کند. آن سُکرِ حافظست که به لهجه عسلین تاجیک در جان محبوبه می ریزی. آن نامهای آریاییست که مادران جبال کردستان بر عزیزکان می نهند. زبان فارسیست مسلط بر تاریخ غنی دیوان و‌ادب ترکیه و هند و خانات. نغمه اشعار کهن ماست از حنجره مردم سغد و کاشغر و کشمیر. بنادر متروک‌شیرازیها در زنگبارست. دهها میلیون نسخه رومی است که به صد زبان، مرهمِ زخم مردمانست.

چگونه می توان اقبال لاهوری و آنه ماری شیمل و‌باسکرویل شهید را از اشراف ایران نخواند؟ گر صد مکان برای تجسد ایران بر شمرند، می شود سمرقند و‌ خجند و مزار و بامیان و قونیه و سلیمانیه ومدائن و دربند را وانهاد؟

در جای جای اتازونی، در آکادمی علوم شرقی مسکو، در مک گیل مونترال، در لیدن، در آکسفورد، در ورشو، در ریگا، در برلین و آمستردام در قاهره و دهلی و‌توکیو‌، در کتابخانه کنگره، در آرمیتاژ و لوور و متروپلیتن، در صدها آکادمی و مرکز فرهنگی پر آوازه جهان، مجموعه ها، گنجینه ها، کنج ها، اتاقها و آدمهایی سراغ می کنی که تا مغز استخوان ایرانی اند.

ایران به جلگه های زرخیز خوزستان، به کارون، به فارس، به زاگرس، به آذربایجان، به کویر ، به اصفهان و تبریز و‌ کرمان به ساحل افسونگر خزر به دریای مکران به سیستان و به البرز و به این مرزهای روی نقشه ختم نمی شود . و نه به ما اقوام باشنده درین مرزها که روزگار به اسیری و‌ ناشادی می گذرانیم.

ایران، دلبری نیم خفته است. باشد روزی فرزندانی به از ما داشته باشد. کسانی که قدرش را بدانند و گوهرهای فریدش را باز رواج بازار جهان کنند. زنان و‌مردانی که زندگی کنند و مردمی. خرم باشند و شادی بپراکنند و‌میراث ایزدی پاس دارند به شایستگی . آمین!


https://t.me/M_H_Karimipour
4.7K views14:36
باز کردن / نظر دهید
2022-05-10 11:50:50 چه چیز دست دیکتاتور را
می بندد؟

محمد حسین کریمی پور

دوستی دانا و مجرب دارم. جز میانسالی و خوش محضری ، تمام مشخصاتش با جغد پیر عاقل قصه ها می خواند. تعریف می کرد:
“سالها طول کشید که از کارشناسی در یک شرکت کوچک متعلق به یک هولدینگ بزرگ، پله پله به ریاست هولدینگ رسیدم. چندسالی به اصلاح وضع پرداختم. سوددهی بیشتر و‌مشکلات کمتر شد. مجمع راضی بود. اما من می دانستم آن ساختار کهنه در دنیای نو‌، دوام نمی آورد. مشاوری برگزیدم و طرح یک انقلاب شرکتی بنیادین را تهیه کردم. وقت موسعی نهادم و تک تک متنفذین مجمع را با این برنامه رادیکال همراه کردم. وقتی مجمع همراه و‌ طالب شد، شرط توفیق این برنامه را تغییر مدیریت عنوان کردم. همه مخالف بودند. فکر می کردند بهترست این برنامه را خودم اجرا کنم. برایشان توضیح دادم این محالست. گفتم اجرای این برنامه محتاج تغییر بسیاری از مدیران عالی و میانی است که توانایی و‌مهارت کافی برای دنیای نو‌ ندارند. منافع برخی از فعالان اقتصادی مرتبط با مجموعه را هم تحت تاثیر قرار می دهد. اینهایی که خانه خراب می شوند، رفقای ۲۰ ساله من هستند. همسر این معاون عزیز (که دوسال تا بازنشستگیش مانده و‌تا خرخره قسط دارد) را خانم‌خودم به او معرفی کرده بود. بچه های آن یک نازنین، مرا عمو صدا می زنند. همانی که به ترغیب من کارخانجاتی احداث کرد که مواد اولیه اش، ضایعات ما بود و حالا قرارست بدبخت شود. من نمی توانم برای ارتقاء منفعت هولدینگ، چشمم را بر زاری این آدمها ببندم. اگر اینکار را هم بکنم، شبکه ارتباطات و اعتبار مدیرتیم چنان مختل می شود که از کار می مانم! اجرای انقلاب کار کسی است که دست و‌پایش به تاریخچه هزار بند، بسته نباشد.“

در سیاست هم همین است. مطالعه آنچه از محمدرضا مانده، نشان می دهد او‌ با ایده ضرورت تحول عمیق در قواعد ، روابط و تیم حکمرانی نا آشنا نبود. آرزو‌داشت حکومتی بهتر و کارآتر داشته باشد. اما حتی وقتی تحولی مناسب را در برنامه داشت، آنقدر نسبت به آدمهای شاخص و شبکه تقسیم منافع ، ملاحظه داشت که غالبا رفرم، مملو از استثنا شده، از اثر می ماند.

هستند موارد نادری از دیکتاتورها که علیه سیستم فاسد خود شوریدند و هزینه این شورش بنفع کشور را با از کف دادن قدرت، پرداختند. ژنرال یاروزلسکی آخرین حکمران کمونیست لهستان یکی از این مردان نادر بود. فرمانده مقتدر ارتش را رئیس حکومت کرده بودند تا نهضت را له کند. پس از کشت و‌کشتار ، او‌ اقدام مردم علیه حکومت مطلقه حزب را برسمیت شناخت و ترتیب انتخابات آزاد را داد. مخالفین کمونیسم آنقدر بالغ بودند که برای جلوگیری از جنگ داخلی، خود ژنرال را کاندیدا کردند. یاروزلسکی اولین رئیس جمهور لهستان آزاد شد. اما یکسال بعد داوطلبانه استعفا داد و انتخابات را تجدید کرد. شاید او‌ می دانست بر کشوری که در آن میلیونها کمونیست قدیمی، شخص او را مسبب لغو‌ امتیازاتشان می دانند، نمی تواند حکومت کند.

این قصه ها آوردم تا یادآور شوم که دیکتاتور کارآزموده در قبال چهره ها و‌ دسته های شاخص حکومتش، اسیر ملاحظات تقسیم قدرت و‌ثروتی می شود که خودش در بنای تدریجی آن شریک بوده. شاهی که به مردم مستظهر نیست به سرداران، قاضیان، دیوانسالاران و شیوخ تکیه می کند. او دوام سلطه خود را در دوام شبکه در هم پیچیده امتیازات آنها می بیند. شاه، اسیر شبکه تیولات عمله قدرت خود می شود. در خرقه سلطنت، اقتصاد سیاسی، کار روح را می کند. الباقی پوست و‌استخوانی بیش نیست.

قاعدتا معمار کهنه کار قفس که پایه قدرتش را در دوام تک تک میله ها و زنجیرها می بیند و‌جز این محاسبات نمی شناسد، میل قلع قفس نخواهد کرد. در بین دیکتاتورها، محمد رضا قاعده و یاروزلسکی استثناست.

https://t.me/M_H_Karimipour
5.0K views08:50
باز کردن / نظر دهید
2022-04-25 10:03:53
عُمرِ سوخته !

محمّد حسین کریمی پور

سال ها و دهه ها، برای یک نفر به کَل کَل همایونی و‌ بازی بازیِ شاهانه می گذرد. برای میلیون ها آدمیزاد به سوختن و ساختن! سوختنِ تنها عمری که سهم شان ازین دنیا بود. یکی بازی می کند و تودهٔ رعیت می شوند سربازان پیادهٔ شطرنجِ جنون! مهره هایی که برای هیچ و پوچ میلیون میلیون در هُرمِ فقر و حرمان و خرافه و تبعیض و ظلم، آب می شوند. دود می شوند و می روند هوا.

انیمیشن ساده و قوی خانم طراوت نیکی کارتونیست گیلانی را ببینید. خجالت نکشید. بگذارید در خفا، اشک هایتان بریزد. اینقدر که حق دارید، هنوز. آدمیزاده هایِ خیر ندیدهٔ طفلکیِ حیوونکی!


@M_H_Karimipour
26.6K viewsedited  07:03
باز کردن / نظر دهید
2022-04-24 15:27:22 ايران، سرزمين آرزوها

محمّد حسين كريمي پور

هر كس در ايران به جايي نرسيده يا تنبل بوده يا خيلي خيلي خيلي تنبل بوده. ايران، بي برو برگرد سرزمين آرزوهاست. ميگي نه همين باقر خان قاليباف خودمان را سير كن. آقا باقر نظامي بود تا اينكه يك روزي در سن ٢٩ سالگي آرزو كرد ليسانسه شود. دنگ! فرشته آرزوها از راه رسيد و در حاليكه باقر فرمانده لشكر مازندران بود، از دانشگاه تهران ليسانس جغرافي گرفت. چطوري؟ فضولي؟!

٣٣ سالگي بخودش گفت: باقر تو از بچگي آرزو داشتي آق مهندس شي! چي شد پس؟ دنگ! فرشته آرزوها نه گذاشت و نه برداشت و باقر را كرد رييس بزرگترين هولدينگ مهندسي كشور كه از تونل تا بندر و از سد تا اتوبان مي ساخت! تحصيلات مهندسي؟ اين سوسول بازي ها در سرزمين آرزوها معنا ندارد. ضمنا تا چشم باز كرد ديد در كنار اداره صدها پروژه مهندسي، يك فوق ليسانس جغرافياي سياسي هم از دانشگاه تهران گرفته. چطوري؟ آدمي با اين همه مشغله، جزييات چطور يادش بماند؟

سه سال گذشت. لامصب مهندسي، دل نازك باقر را زد. اصلا كه گفته او بايد مهندس شود؟ از اولش آرزو داشت خلبان شود.دنگ! در ٣٦ سالگي يهويي شد فرمانده نيروي هوايي. سابقه پرواز؟ زياد! قبل از آن، بارها سوار هواپيماي مشهد شده بود! تا بيايد خودش را جمع كند حين فرماندهي نيرو، خلباني آموخته، رفته بود فرانسه و خلبان ايرباس غير نظامي ايران اير هم شده بود. محدوديت سن پذيرش خلبان؟ انگار به فرشته مرشته اعتقاد نداري ها! تازه از بخت خوش، وسط اين هير و وير ،صدقه سر دل پاكش يك دكترا هم گرفته بود. لامصب درد دارد آدم همزمان در ايران فرمانده نيروي هوايي، در فرانسه دانشجوي ايرباس و در تهران دانشجوي دكترا باشد. همه اين كارها با هم، آنهم در سه چهار سال! چه رنجي برده، باقر جان!

حالا در آستانه ٤٠ سالگي داشت فكر مي كرد كه خلباني به چه درد مي خورد؟ راستش را بخواهي باقر از بچگي چشمش دنبال پاگون پاسبان ها بود. دنگ! اين فرشته لامصب معتقدست سلسله مراتب هر كاري را از تهش بايد شروع كرد. باقر جان يهو شد رييس پليس يك مملكت به چه بزرگي. آفرين! اينكه از سابقه باقر جان در امور پليسي نپرسيدي، نشان مي دهد نرم نرمك داري آدم مي شوي.

٤٤ سالگي از راه رسيد. حالا ژنرال زميني-ژنرال هوايي-كاپتان-دكتر- ژنرال پليسي بود براي خودش. يك فرم خزنده نامحسوسي استاد دانشگاه تهران هم كرده بودندش طفلي بچه ام را . ولي آرزوي بچگي اش چه؟ از اولش او بدجوري تو نخ اين ماشين هاي بزرگ زباله بود. دنگ! بله! معرفي مي كنم. سركار عليه مخدره فرشته خانم هستند با حكم شهرداري باقر جان! آنهم سه دوره! بدهي افسانه اي؟ املاك ؟ آقا من از اول گفتم تو مارمولك، تنت ناجور مي خارد! نگفتم؟

شما هالو هف شنبه هاي تنبل مفتخور بايد خجالت بكشيد كه هي نق مي زنيد و آيه ياس مي خوانيد. بجاي آن برويد دلتان را صاف كنيد كه فرشته جماعت اطرافتان پلاس باشند. آنوقت مثل باقر جان هي آرزوي گنده گنده، دشت خواهيد كرد. با شنيدن اين داستان، آدم شديد يا قصه ابوالمشاغل مولانا علي اكبر خان ولايتي را هم تعريف كنم برايتان؟ نسناس هاي نمك بحرام!

https://t.me/M_H_Karimipour
9.6K views12:27
باز کردن / نظر دهید
2022-04-23 08:17:18 چرا خلق الله، بهانه می گیرند؟

محمد حسین کریمی پور

مرحوم پدرم ، حین اشغال شمال ایران در جنگ دوم، شاهد ماجرای جالبی بود. پیرمرد نحیف متشرعی با محاسن و عرقچین ، کاسه بزرگی از ماست بر سر داشت و لنگان سوی بازار روز می رفت. سرباز روسی، انگشتی به کاسه برد و بدهان کشید. پیرمرد با اعلا صوت ممکن به لهجه محلی، اظهار تنفر و بی تابی می کرد: “ ایشش! ایشششیه ! “ طبعا مرد روس گیلکی نمی دانست اما شدت اعتراض را در می یافت. کاسه پیرمردرا بزمین زد و او را بباد کتک گرفت.

آن دو‌ نه زبان همدیگر را می فهمیدند و نه منطق فکری هم را. پیرمرد شاکی بود که چرا سرباز بخاطر یک مثقال دلگی، تغار ماستی را نجس و بی مصرف کرده. مرد روس هم لابد معترض بود که مگرانگشتی ماست چه قیمت دارد که بد دهاتی خسیس، بی آبروئی راه انداخته؟

گاهی به رفتار یک ملت خسته و‌ یک حکمران خجسته نگاه کنی، همین را می بینی. حکمران هر کار کند، خوب یا بد، خلق الله با نهایت قدرت به قشقرق و مخالفت می پردازند. نه بابت یک انگشت ماستی که لمبانده، بابت نجاستی که به تغار زندگی ملت زده است! کار باینجا که رسید، خر مراد، در گل می ماند و سلطنت امر بیمزه ای می شود. باقی، بقایت!


https://t.me/M_H_Karimipour
8.4K views05:17
باز کردن / نظر دهید
2022-04-22 16:50:32 علی ع و مدّعی!

علی ع، بیت و گارد و‌ تیم پزشکی نداشت. در بیت المال شفاف و در نبرد جلودار بود. ممتاز ننشست. بر دوست سخت و بر مخالف سهل گرفت. نان از کارِ زرع خورد. فقیرانه زیست. یهودیش به محکمه برد و محکوم کرد. خود را مسئول کاستی ها می دید. زندانی سیاسی و شکنجه ودروغ نداشت.
‏⁧
علی ع⁩ کجا و‌ مدعی کجا؟
20.3K views13:50
باز کردن / نظر دهید
2022-04-03 16:49:24 عشق و جنگ

رحیم قمیشی

مادرم اصرار می‌کرد بیا و لااقل نامزدش کن، خواستی باز برو جبهه.
من می‌خندیدم.
- مادر جان، باز نقشه کشیده‌ای، نروم جبهه!
قسم می‌خورد نه. ولی من می‌دانستم او را نامزد کنم دیگر نمی‌توانم براحتی بروم جبهه.

هفته قبلش در جبهه موسیان، سیروس داشت از پادگان کرخه می‌رفت خط اول و همزمان من از خط برمی‌گشتم. هر دو با ماشین بودیم. از روبرو که مرا دید، چندین بار چراغ زد، وقتی نگه داشتم، گفت برگ تردد ندارد و دژبانی سخت می‌گیرد. تعدادی از بچه‌ها را می‌برد برساند خط، کلی تدارکات هم بار ماشینش بود.
ایستادم هم برگ ترددم را به او دادم، هم یک کارت شناسایی با نام خودم تا موقع کنترل دژبانی اذیت نشود.

چند ساعت بعد پیکر شهیدی را آورده بودند پادگان، تابوتش گرفته و آماده ارسال به اهوازش کرده بودند و روی تابوت درشت نوشته شده بود "رحیم قمیشی، اعزامی از اهواز" و کسی نمی‌دانست داخل تابوت "سیروس سرشار کمایی" عزیزم است، که فقط کارت من در جیب لباسش بوده.
شانس آوردم موسی اسکندری (شهید) مسئول ستاد لشکرمان اصرار می‌کند برای آخرین بار می‌خواهد مرا ببیند.
میخ‌های تابوت را می‌کشند و موسی می‌فهمد من نیستم و نمی‌گذارد تابوت به درِ خانه‌مان برو‌د!
بعدها موسی با خنده و شوخی طلبکارم شده بود که چندین فاتحه برایم خوانده بوده و من هنوز زنده‌ام!!

حالا مادرم که نمی‌دانست من هفته قبل تابوت خودم را دیده‌ام، اصرار و التماس که بیا دختر خاله‌ات را به نام خودت بکن، مبادا خواستگار دیگری، دل او را ببرد. و من وعده دادم این آخرین عملیات است، بعدش با هم می‌رویم...
انگار دلم می‌دانست اتفاقاتی در پیش است.
شاید آن تابوت واقعا پر شود. آن وقت معصومه چه‌کار کند؟!

دو ماه نگذشت که همان عملیات سرنوشت انجام شد، اگر چه بعدا گفتند آن عملیات فریب بوده، کربلای چهار.
نیمی از گردان‌مان تار و مار شدند، یا برای همیشه افتادند به خاک یا برای ماه‌ها با تن‌هایی پاره پاره رفتند بیمارستان، و من و بیست نفری که اسیر شدیم.
و چه خوب شد نرفتیم خواستگاری معصومه.

شب آزادی‌ام معصومه را بین دختران و خانم‌های فامیل که آمده بودند استقبال شناختم. دیدم مثل همه خوشحال است. "امین" پسر خواهرم سال ۶۹، هنوز بچه بود. صدایش کردم و درِگوشی از او پرسیدم معصومه ازدواج کرد؟!
که گفت نه!
نمی‌دانستم همان بچۀ تُخس می‌رود و به خواهرم، به مادرم، به خاله‌ام و به همۀ فامیل گزارش می‌دهد، رحیم از معصومه پرسید... خودش از من پرسید و من هم گفتم که او هنوز ازدواج نکرده...
و همه چیز لو می‌رود.

بعدها معصومه برایم تعریف کرد، وقتی خبر آورده بودند رحیم شهید شد، پدرم رفته بود و به احمدعلی پدرش، گفته اگر پسرم از این عملیات برمی‌گشت قرار بود بیاییم برای دخترت خواستگاری.
و همین شد که معصومه صبر کرد و به ده‌ها خواستگار خوبش "نه" گفت.
یک بار هم در مفقودی‌ام خوابم را دیده بود که دستش را گرفته‌ام.
می‌گفت با خجالت دستم را عقب کشیدم و گفتم ما که به هم مَحرَم نیستیم!

وقتی ماه رمضان پس از آزادی‌ام رفتم رسماً به خواستگاری‌اش، هر دو می‌خندیدیم. خنده‌هایی شیطانی...
انگار همه آن چهار سال را با هم بوده‌ایم.
انگار بارها رفته بودیم ماه عسل.
انگار بارها دستش را گرفته بودم و او با خجالت دستش را عقب کشیده بود!

پرسیدند مراسم را کی بگذاریم، گفتم همین ماه. گفتند در ماه روزه‌داری!
گفتم خیلی هم خوبست.
همان ماه رمضان پیمان‌مان را بستیم.
که دیگر برای همیشه با هم باشیم.
که دیگر تا دشمنی پایش را به خانه‌مان نگذاشته نجنگیم.
تا هیچوقت دست‌های هم را رها نکنیم.

و آن تابوت خالی ماند
و سیروس جوان را بردند اهواز
او هم به معشوقش رسیده بود

چند روز پیش که اهواز بودم رفتیم نشستیم بر سر آرامگاه سیروس سرشار کمایی عزیزم.
می‌دانم او هم خنده‌اش گرفته بوده به‌جای من قرار بوده تشییع شود.
می‌دانم او هم عاشق بوده...
مگر آدمی بدون عشق هم هست؟

دو نفری برایش فاتحه خواندیم، من و معصومه.
و برای اولین بار به معصومه گفتم، می‌دانی!
"خیلی‌ها مثل سیروس رفتند به جای ما، تا ما امروز با عشقمان بگردیم، تا ما امروز حس آزادی داشته باشیم، تا ما امروز حس خوشبختی داشته باشیم.
گفتم نگاه نکن قبر سیروس کهنه شده، از یادها رفته، او هم عاشق بود.
و عاشق‌ها هرگز نمی‌میرند...

این ماه برای من یادآور خیلی چیزهاست
یکی از آنها پیمانی که بستم
بعد از چهار سال انتظار
و قدرش را می‌دانم...

@ghomeishi3

https://t.me/ghomeishi3/1844
11.5K views13:49
باز کردن / نظر دهید
2022-03-25 22:09:53 محمد نوری در گذشت. تهران، پهلوانی با مرام و جامعه فرهنگی، معلمی همه چیز تمام از کف داد. تا شاگردانش زنده اند، آقای نوری زنده است. تا معرفت هست، او هست.

صفای باطن هر چی مَرده، دِه بزن اون زنگو!
15.9K views19:09
باز کردن / نظر دهید