Get Mystery Box with random crypto!

#پارت270 خجالت کشیدم.من داشتم در چه موردی با چه کسی حرف می | 👑ملكه زيبايى👑

#پارت270




خجالت کشیدم.من داشتم در چه موردی با چه کسی حرف میزدم؟
-باشه من ازدواج میکنم ، اما نه حالا ، خیالت راحت شد.
لبخندی به روش زدم و گفتم: شبنم دختر خوبیه.
پوفی کرد و گفت: این در و دیوار چی دارن که میشینی ساعتها بهشون زل میزنی؟
چطور می تونستم به این مرد بفهمونم که این در و دیوار بهترین خاطرات زندگیم رو به تصویر
کشیده بودند؟چطور میتونستم بگم که این خونه مثل صاحبش آرامش میده به من؟
وقتی جوابش رو ندادم بی خیال شد و گفت: برو چادرت رو سرت کن بیا پایین .پسرعموم هم
پایینه.
تازه یادم اومد چادر سرم نیست.کمی رنگ به رنگ شدم و خودم رو پشت در کشیدم.
با این حرفش گفتم: نه من میرم خونه
چشم غره ای حواله ام کرد که گفتم: آخه خجالت میکشم.
امیررضا:خجالت نداره، ناهار رو بخوره میریم بیرون. اصلا میخوای تو بشین تو یکی ازاتاقا ناهارت
رو بخور، البته اگه تنهایی بهت میچسبه.
-مامان نگران میشه.
-باشه برو.
و سریع سمت پله ها رفت.
نمیدونم دلم گرفت که چرا ناراحتش کرده بودم؟ اون که مقصر نبود. حق داشت نمیتونست که
بخاطر راحتی من زن بگیره.
برگشتم تو اتاقم و چادرم رو سرم کردم در خونه رو بستم و سمت پله ها رفتم. با قدمهایی آروم
سمت در رفتم اما همین که در رو باز کردم صدای امیررضا رو شنیدم.
-بیا اینم با خودت ببر،مامان گفت بخاطر تو درست کرده
به سینی که محتوی بشقاب لوبیا پلو یه کاسه ماست و یه کاسه ترشی بود خیره شدم.