Get Mystery Box with random crypto!

روزگار جوانی پسرک فلافل فروش در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا | من و کتاب

روزگار جوانی
پسرک فلافل فروش
در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا آمدم. روزگار خانواده ما به سختي می گذشت .هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود كه پدرم را از دست دادم. سختي زندگي بسيار بيشتر شد. با برخي بستگان راهي تهران شديم.يك بچه يتيم در آن روزگار چه مي كرد؟ چه كسي به او توجه داشت؟زندگي من به سختي مي گذشت. چه روزها و شب ها كه نه غذايي داشتم نه جايي براي استراحت.تا اينكه با ياري خدا كاري پيدا كردم. يكي از بستگان ما از علما بود. او ازمن خواست همراه ايشان باشم و كارهايش را پيگيري كنم. تا سنين جواني در تهران بودم و در خدمت ايشان فعاليت مي كردم. اين هم
كار خدا بود كه سرنوشت ما را با امور الهي گره زد.فضاي معنوي خوبي در كار من حاكم بود. بيشتر كار من در مسجد و اين مسائل بود.بعد از مدتي به سراغ بافندگي رفتم. چند سال را در يك كارگاه بافندگي گذراندم.با پيروزي انقلاب به روستاي خودمان برگشتم. با يكي از دختران خوبي كه
خانواده معرفي كردند ازدواج كردم و به تهران برگشتيم.
خوشحال بودم كه خداوند سرنوشت ما را در خانه ي خودش رقم زده بود!خدا لطف كرد و ده سال در مسجد فاطميه در محله ي دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعاليت شديم.حضور در مسجد باعث شد كه خواسته يا ناخواسته در رشد معنوي فرزندانم تأثير مثبتي ايجاد شود.
فرزند اولم مهدي بود؛ پسري بسيار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زماني كه جنگ به پايان رسيد، يعني اواخر سال 1367محمدهادي به دنيا آمد. بعد هم دو دختر ديگر به جمع خانواده ي ما اضافه شد.روزها گذشت و محمدهادي بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسه ي
شهيد سعيدي در ميدان آيت الله سعيدي رفت. هادي دوره ي دبستان بود كه وارد شغل مصالح فروشي شدم و خادمي مسجد را تحويل دادم.هادي از همان ايام با هيئت حاج حسين سازور كه در دهه ي محرم درمحله ي ما برگزار مي شد آشنا گرديد. من هم از قبل، با حاج حسين رفيق بودم.
با پسرم در برنامه هاي هيئت شركت مي كرديم.پسرم با اينكه سن و سالي نداشت، اما در تداركات هيئت بسيار زحمت مي كشيد.بدون ادعا و بدون سر و صدا براي بچه هاي هيئت وقت مي گذاشت.
يادم هست كه اين پسر من از همان دوران نوجواني به ورزش علاقه نشان مي داد. رفته بود چند تا وسيله ي ورزشي تهيه كرده و صبح ها مشغول مي شد. به ميله اي كه براي پرده به كنار درب حياط نصب شده بود بارفيكس مي زد.با اينكه لاغر بود اما بدنش حسابي ورزيده شد.
@man_ketab