Get Mystery Box with random crypto!

آن روزها پسرک فلافل فروش در خانواد هاي بزرگ شدم كه توجه به دي | من و کتاب

آن روزها
پسرک فلافل فروش
در خانواد هاي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روزاول به ما ياد داده بودند كه نبايد گِرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردارمي شدم، اين مراقبت من بيشتر مي شد.
سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسياردوست داشتني. او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن.
وقتي مي خواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته بود: شهادت امام محمد هادي.
براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق ودلداده ي امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي ع يعني سامرا به شهادت رسيد.هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را مي خواست خودش به دست مي آورد.از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده ي زندگي او خيلي تأثير داشت.زمينه ي مذهبي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه اين پسر را باردار بودم، بسيار در مسائل معنوي مراقبت مي كردم. هر چيزي را
نمي خورد.خيلي در حلال و حرام دقت مي كرد. سعي مي كردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم.
آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار مي كردند.وضعيت مالي خانواده ي ما متوسط بود. هادي اين را مي فهميد و شرايط رادرك مي كرد. براي همين از همان كودكي كم توقع بود.در دوره ي دبستان در مدرسه ي شهيد سعيدي بود. كاري به ما نداشت.خودش درس مي خواند و...
از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس مي بردم. بچه ها را درواحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلا س هاي قرآن و اردوها شرکت مي کردند.
دوران راهنمايي را در مدرسه ي شهيد توپچي درس خواند. درسش بد نبود،اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورز شهاي رزمي مي رفت.مثل بقيه ي هم سن و سا لهايش به فوتبال خيلي علاقه داشت.سيكلش را كه گرفت، براي ادامه ي تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد.
اما از همان سا ل هاي اوليه ي دبيرستان، زمزمه ي ترك تحصيل را كوك كرد!
مي گفت مي خواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و...
البته همه اين ها بهانه هاي دوران جواني بود. در نهايت درس را رها كرد.مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت.ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتي در يک توليدي و بعد مغازه ي يكي از دوستانش مشغول فلافل فروشي شد.
@man_ketab