کنار دست آقای ابوالحسن نجفی، موقعی که ترجمه میکرده، یک استکان | مانا روانبد
کنار دست آقای ابوالحسن نجفی، موقعی که ترجمه میکرده، یک استکان کمرباریک چای بوده با یک مقدار توتخشک و یک نصفهخرما. راست به صندلی تکیه میداده و قوز نمیکرده، کتوشلوارپوش و ریشتراشیده. هشت ساعت مینشسته پشت میز و خم به ابرو نمیآورده. گشنهاش که میشده، بیسکویت شوری از توی کشو درمیآورده و با گوجه و خیار و پرتقال میخورده. اما کنار دست آقای نجف دریابندری لابد یک لیوان بزرگ شربت بیدمشک بوده و استاد هر وقت چشم همسرش را دور میدیده چند قطره عرق کشمش میچکانده توی لیوان، با قطرهچکان. روی صندلی ولو میشده و دکمهی بالایی پیرهنش را باز میگذاشته و گاهی خودش را با بادبزن نیمداری که دوستی از ژاپن آورده بوده باد میزده. یک ربع به یک ربع هم پا میشده دور اتاق مقداری راه میرفته ببیند چطور میتواند فلان جمله را فارسی کند. یا سر میزده به قابلمهی قورمهسبزیای که خودش بار گذاشته بوده و دست عنایتی به سر قورمه میکشیده و بذل توجهی میکرده و به خودش احسنت میگفته بابت این دستپخت. آقای نجفی اینطوری «خانوادهی تیبو» را ترجمه کرده و استاد نجف آنطوری «سرگذشت هکلبری فین» را. در واقع، نثر دو کتاب میگوید ما چطور ترجمه شدهایم.ـ