Get Mystery Box with random crypto!

مانا روانبد

لوگوی کانال تلگرام manaravanbod — مانا روانبد م
لوگوی کانال تلگرام manaravanbod — مانا روانبد
آدرس کانال: @manaravanbod
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 2.46K
توضیحات از کانال

روایت روانبُد،
کاش می‌شد تو را مثل سیانور همیشه برای مردن در دهان نگاه داشت...
ـــــــــــــــــــــــــ
[غيرمستقيم اداره می‌شود.]
ـــــــــــــــــــــــــ
http://WWW.Mana-ravanbod.blogspoT.com

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2020-04-15 20:09:55 بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی
پابلو نرودا، و. س. مروین، پابلو پیکاسو، بیژن الهی
ــــ

۱- مقدمه
پابلو نرودا (1904-1972) در پارالِ شیلی متولد شد و در تموکو بزرگ شد، جایی که گابریل میسترال را ملاقات کرد. برای خواندن و انتشارِ شعرهاش، سال 1920 به سانتیاگو رفت. کتابِ بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی را سال 1924 منتشر کرد و سال‌های 1927 تا 1943 را خارج از وطنش گذراند: دیپلمات بود در رانگون، کلومبو، باتاویا، سنگاپور، بوئینس آیرس، بارسلونا، مادرید، پاریس و مکزیکو سیتی. پس از جنگِ جهانیِ دوم به حزب کمونیست شیلی پیوست و وقتی به اتهام براندازی تحتِ تعقیب قرار گرفت، زندگیِ در غربت را آغازید و عاقبت سال 1952، وقتی که مشهورترین شاعرِ آمریکای لاتین بود، به شیلی بازگشت. نرودا هنگام پذیرفتنِ جایزه‌ی نوبل به سال 1971 می‌گوید: شاعر بایست تعادلی برقرار کند «میانِ خلوت و جلوت، میانِ احساس و کنش، مابینِ صمیمیتِ فردی و صمیمیتِ انسانی و وحی و الهامِ طبیعت.»
(آستانِ ترجمه‌ی انگلیسیِ کتاب، چاپ نفیس پنگوئن، 2004، بدونِ شماره صفحه)


۲- چهره‌ی مرد شاعر در نوجوانی
نرودا، با نام پیشینِ ریکاردو ری‌یِز، میان شانزده تا بیست سالگی، در شهرِ سانتیاگو ساکن است و زبان فرانسوی می‌آموزد، رمان‌های ویکتور هوگو، نوشته‌های امیلیو سالگاری، داستان‌های ژول ورن و شعرهای سمبولیست‌های فرانسوی را دوره می‌کند و عاشقانه بودلر می‌خواند؛ و نامش را در اقتفای «ژان نرودا»، رمان‌نویس اهل چک، به پابلو نرودا تغییر می‌دهد. او این کار را از لجِ پدرش می‌کند، پدرِ کارگر و خانواده‌ای که مخالفِ شعر نوشتنِ او بودند: آنها ترجیح می‌دادند ریکاردو کاری یاد بگیرد.
(از صفحه‌ی هشتِ مقدمه‌ی کریستینا گارسیا بر ترجمه‌ی انگلیسیِ کتاب)


۳- ملتقای جهانِ بیرون و درون
شعرهای نرودا در این دفتر، آمیزه‌ی جان و جهان است، ترجمانِ جهان است به زبانِ عاشقانه و برگرداندنِ معشوق است به زبانی طبیعی، آوازِ معشوق است، صدفی که جهان در آن می‌خواند. به این معنا ترجمه است، در دو سطح. یکی در متن اصلی و یکی هم برگردان بیژن الهی. ترجمه‌ی نخست نیاز به توضیح دارد:
«[...] ما، در سرودن دست اول یک شعر، خودِ جهان را ترجمه می‌کنیم، به گونه‌ای دیگر بر می‌گردانیم و استحاله می‌دهیم. همه‌ی کارهای ما ترجمه است، و هر ترجمه‌ای به یک معنا آفرینندگی‌ست. تنها باید تواضع خود را حفظ کنی و از آفرینندگی دم نزنی... سخن گفتن خود ترجمه‌ای مداوم است که به همان زبان صورت می‌گیرد
(از «برگرفته‌ها»، کتابِ «سمندر» اکتاویو پاز، ترجمه فواد نظیری، نشر روایت، ۱۳۷۳، ص ۱۴-۱۵)



۴- در آفتاب
نرودا احساسش را ارج می‌گذارد و تجربه‌هاش را مخصوصاً به جهانِ طبیعی ربط می‌دهد، طبیعتی که عاشقش بود: عاشقِ جنگل‌های مرطوب و خفه‌ی جنوبِ شیلی، ریشه‌های گره‌دار و ضخیمِ کاج‌ها که در زمین فرو رفته‌اند، باران‌هایی که خورشید را می‌پوشانَد و جهان را در حجابِ نازکش فرو می‌بَرد، رودخانه‌ها و دریای خروشانی که امید و تازگی می‌آورند و، گاهی، خرابی. برای نرودا این تورِ عمیقاً به هم بافته‌‌ی سمبولیسمِ طبیعت، زمینه‌‌ای می‌شود که شاعر می‌تواند از خلالِ آن زندگی‌اش را معنا ببخشد، و می‌تواند جهانِ فیزیکی و روحیِ خود را بکاود...
[...]
(از صفحه‌ی ده مقدمه‌ی کریستینا گارسیا بر ترجمه‌ی انگلیسیِ کتاب)


[...]
ترجمه را بیژن الهی، انگار، در وقت کم و جوانی به انتشارات امیرکبیر می‌سپارد و سراغی از آن نمی‌گیرد. ترجمه دقیق است، برابر است، به قول خودش: آکادمیک. نامِ بعضی شعرها به ضرورتی که معلوم است، تغییر یافته، و بیشترین لذتِ تطبیقِ این کتاب برای من نحوِ گزیده‌ی الهی‌ست. نحوی که در تقطیع و آهنگ شعرِ فارسی را سرپا نگه داشته. برابرنهادها هم البته جا به جا درخشان است.

[...]

برای خواندن کامل این متن و برداشتن فایل اسکن‌شده‌ي دوزبانه‌ی کتاب بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی نوشته‌ی پابلو نرودا به ترجمه‌ی بیژن الهی با تصویرهایی از پابلو پیکاسو به وبلاگ بروید:
https://mana-ravanbod.blogspot.com/2012/11/blog-post.html
—-
@manaravanbod
724 views17:09
باز کردن / نظر دهید
2020-04-14 18:59:24 بشنوید گزیده‌ای از شعرهای رودکی؛
با صدای افسونگر منوچهر انور و پری‌خوانیِ پری زنگنه و موسیقیِ فریدون شهبازیان.
(طرح جلد کار از فرشید مثقالی و خط از مصطفی اوجی)
به یاد رودکی‌خواندن‌های آقای حسین مزاجی در ایامِ خوش ماضی.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- ۱۳۵۲
***
@manaravanbod
2.9K views15:59
باز کردن / نظر دهید
2020-04-12 20:22:34 جلد دوم کتاب "روزها در راه"
ــــ
[...]
یادداشت‌های شاهرخ مسکوب [روزها در راه] شاید نخستین سند پایه‌ی ادبی از انسانِ ایرانیِ قرن بیستم است که افتاده در تلاطم حوادثی که مدام و بی‌رحم تمام کنج‌و‌کنارهای زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند، و در این دگرگونی‌ها صادق‌ترین شاهد همین یادداشت‌های روزانه‌ی کسی‌ست که صراحت دارد و خُردترین چیزها را می‌تواند جوری «ساده و راحت» بنویسد که تا سال‌ها و سال‌ها هرکسی شاید لحظه‌ای خودش را در این آینه ببیند که چطور گرفتار عشقی محتوم است، از روزگار و ناپایداری زندگی‌اش در عذاب است، کار فکری‌اش با امورات روزمره نمی‌خواند یا نگران مرگ است و از این چیزها. جز این وجه (که خودش کمیاب است) این یادداشت‌ها سندی از گذران روزگار است بر صفحه‌ی ذهن آدمی دردآشنا و نگرانِ ایران و زبان فارسی.
ــــ
(متن کامل یادداشت «روزها در راه؛ ارادتِ ما به شاهرخ مسکوب» را در وبلاگ بخوانید)
___
@manaravanbod
11.3K views17:22
باز کردن / نظر دهید
2020-04-12 20:18:15 جلد اول کتاب "روزها در راه"
ــــ
[...]
کتاب روزها در راه دور دوم یادداشت‌های روزانه‌ی شاهرخ مسکوب است که چندماهی قبل بهمن۵۷ شروع می‌شود و کشیده می‌شود به روزهای غریب آن زمستان و بعد غربت آغاز می‌شود: پاریس، نومیدیِ بازگشت، غزاله که سوال زیاد می‌پرسد، زندگیِ مشترکی که به «اندوهِ سردِ ملالِ آدمی» دچار می‌شود؛ و بخشی هم احوالت درونیش است: کار، نوشتن، بنیاد، سفرها، نامه‌ها، کتاب‌های بی‌سرانجام، مسافرانی که از ایران می‌آیند و حدیث غم می‌کنند، فکر ایران...

اهمیت «روزانه»‌بودن یادداشت‌ها هم در این است که قصد و منظوری از ابتدا ندارد برای جور دیگری نمایاندن، این نیست که در آخر عمر نشسته باشد و منظری برگزیده باشد و بعد بیاید از حافظه‌ی دغل‌کار بهره ببرد تا سنگ قبری آبرومند برای خودش ترتیب بدهد...
ــــ
(متن کامل یادداشت «روزها در راه؛ ارادتِ ما به شاهرخ مسکوب» را در وبلاگ بخوانید)
ــــ
@manaravanbod
10.7K views17:18
باز کردن / نظر دهید
2020-04-08 22:35:55 سفر بی‌بازگشتِ صادق هدایت به روایت احمد اخوت ـــــــــــــــــــــــ در این شب بارانی داشتم فکر می‌کردم چه تداعی‌ها و تلاقی‌های عجیبی نکند از فرط خانه‌نشینی و سر توی کتاب‌ها کردن است که دارد در ذهنم نمودار می‌شود. ۱۹ فروردین به یاد خودکشیِ هدایت افتادن طبیعی‌ست،…
3.6K views19:35
باز کردن / نظر دهید
2020-04-08 02:17:27 سفر بی‌بازگشتِ صادق هدایت به روایت احمد اخوت
ـــــــــــــــــــــــ

در این شب بارانی داشتم فکر می‌کردم چه تداعی‌ها و تلاقی‌های عجیبی نکند از فرط خانه‌نشینی و سر توی کتاب‌ها کردن است که دارد در ذهنم نمودار می‌شود. ۱۹ فروردین به یاد خودکشیِ هدایت افتادن طبیعی‌ست، بعد خاطرم رفت به این داستان‌ـ‌جستار درخشان احمد آقای اخوت که چطور در آن سناریوها می‌چیند و خیال می‌ورزد حولِ مرگِ هدایت و داستان به این روانی می‌نویسد، بعد یکهو یادم آمد که ۱۹ فروردین تولد محمود حسینی‌زاد هم بود! من اساساً تاریخ تولدها یادم نمی‌ماند. بابت همین هم سالهای سال است شرمنده‌ی دوستان دور و نزدیکم شده‌ام که تولدم را یادشان مانده و یادی کرده‌اند یا کادویی گرفته‌اند و کیکی خورده‌ایم و من بعد باز هیچی یادم نیامده تا سال بعد...
[...]
احمد اخوت را کمتر به داستان‌نویسی می‌شناسند و اگر از بنده بپرسید ایشان اساساً قصه‌گوست و قصه‌گوی بلد و قهاری‌ست اینقدر که کمتر کسی پی برده که چه ترفندها به کار می‌برد در نوشتن هرچیزی؛ حتی وقتی ترجمه می‌کند با مقدمه یا مؤخره‌ای آن را می‌گذارد در زمینه‌ای از داستانی که مالِ خود اخوت است. احمد آقای اخوت را به نوشتن بی‌وقفه و صمیمی و دلنشینش در طول این حدود سی سال می‌شناسم و اینکه تمام نوشتن‌هاش و ترجمه‌هاش طوری‌ست که انگار دوستی صمیمی در وقتِ ملال می‌آید می‌زند روی شانه‌ات و از جایی حرف را شروع می‌کند که فکر می‌کنی به تو التفاتی ندارد و دارد حرف خودش را می‌زند؛ اما کمی که می‌گذرد و گرفتار قصه‌اش که می‌شوی می‌بینی اصلاً از اول ملتفت حال تو بوده و برای تو بوده که حرف می‌زده.
[...]
داستان را پی‌دی‌اف کردم که ترتمیز به چشم بیاید و آن تصویر وسطش هم درست جا بگیرد و اصلاً فکر کنم یکجور مرض است که دلم می‌کشد متن‌هایی را که دوست دارم خواننده آنطور به چشم بخواند که خودم می‌پسندم به چشم بیاید و خوانده شود در سکوت....
.
.
.
متن کامل این یادداشت و داستان‌‌ـ‌جستارِ سفر بی‌بازگشت (به صورت فایل پی‌دی‌اف) نوشته‌ی احمد اخوت را در وبلاگ بخوانید:
http://mana-ravanbod.blogspot.com/2020/04/blog-post_8.html

شب بارانیِ بهاریِ غم‌انگیز ۱۹فروردین ۱۳۹۹
ـــــــ
@manaravanbod
3.6K viewsedited  23:17
باز کردن / نظر دهید
2020-04-02 03:34:35 فکری‌ام چرا دوستعلیِ معیرالممالک داستان ننوشت در عمرش؟
ــــــــــــ
ــــــــــــ

متن کامل این یادداشت بلند در باب نوشتنِ دوستعلی معیرالممالک را در وبلاگ بخوانید:
https://mana-ravanbod.blogspot.com/2020/04/blog-post.html
...


اولین شب وقتی کتاب‌ها را ریختم دور بستر تا در بیداری و ملال یکی یکی طورِ تورق کفلمه کنم مگر یکی دلم را بگیرد، دیدم در خاطرم نمی‌دانم چرا دوستعلی‌خان معیرالممالک پررنگ‌تر است، شاید به سبب نقلی که می‌کند از همسرِ جوانِ آخر عمر فروغیِ بسطامیِ شاعرِ سالخورده که «فروغی شب‌ها پس از یکی دو پیاله شراب دست را زیر چانه می‌نهاد و چند کتاب به اطراف خود می‌ریخت و می‌خواند. من دراز می‌کشیدم و جوراب هم در پا نداشتم پای خود را دراز کرده با انگشت‌های پا با موی ریش فروغی بازی می‌کردم و گاهی با انگشت‌های پایم یک دسته از موی ریش او را می‌کشیدم و گاهی کنده می‌شد.» و این قدرتِ روایت‌گفتنِ معیرالممالک بود که روشنم داشته بود و نه حکایتِ یک‌بری خوابیدن. همان قدرتی که ابراهیم گلستان را سال ۱۳۳۸ ــ‌یعنی شصت سال پیش!‌ــ واداشته بود جزوِ نامه‌ای کوتاه به مجله‌ی یغما بنویسد:

«من هرگز شوق و دقت را در نظر و کلام جناب آقای معیرالممالک در مقاله‌ی کفتربازی یا ذکر خاطره‌ی سفر و شکار و عروسی و حادثه‌ی مرگ ناصرالدین‌شاه را از یاد نخواهم برد. این نوشته‌ها را از جاندارترین نثرهایی خواهم دانست که به زبان فارسی خوانده‌ام.»
....
سوم اینکه اصلاً فارسیِ بسیار جانداری می‌نویسد به قول آقای گلستان. خودش هم می‌داند. خیلی خوب. وقتی در سال‌ها آخر عمر یاد می‌کند از خودش و آنچه به جا می‌گذارد که به سبب آنها «پس از بدرود غالباً به یاد مردم اهل زمان» خواهد بود، بعد از پرده‌های نقاشیِ زیادی که کشیده از هیچ چیز یاد نمی‌کند جز «عبارات راست و مختصر بی‌تریبی که در جزوه‌ی شکاریه‌ی خود نوشته‌ام موسوم به وقایع الزمان». سلامت نثرش و نیرومندی‌اش برای روایت و ثبت حالات و کردار و حرکات و اندیشه‌های مردمی که دیده و روزگاری که به تن دریافته و به چشم در آن نگریسته چیز مخصوصی‌ست که هم از پوسیدگیِ زبانِ قاجاری دور است هم چکشی و یقینی و گزارشی نیست مثل عین‌الدوله یا اعتمادالسلطنه و هم حاصل چیز خواندن زیاد است هم به فارسی و هم به فرانسه، مکرر می‌بینیم در خاطرات شکار یاد می‌کند از روزهایی که حوصله‌ی شکار رفتن ندارد و صبح‌ها به «تحریر» می‌گذراند که همان مشق باشد و عصرها به خواندن «تاریخ و رمان فرنگی». چشم که تعلیم نقاشی دیده خوب می‌بیند و ذهن که تاریخ و رمان خوانده خوب حلاجی می‌کند و دقتش در خواندن‌ها و شنیدن می‌شود این...

۵
باران شد الان که چهار از نیمه‌شب گذشته است. سیزده‌به‌در امسال خلوت‌ترین سیزده‌به‌درِ عمرم بود و شاید دیگر چنین نبینم. غروب بارانکی گرفت. بعد هوا صاف و خنک بود پنجره باز همین‌جا پشت میز کتاب ورق زدم و وسطِ رمان‌خواندن یاد کاوه گلستان افتادم که امروز سالمرگش بود و رفیقی ویدیویی گذاشت از او که در کودکی با پدر در ساحل است و می‌خندند و بر شانه‌های ابراهیم گلستان می‌جهد و بازی می‌کنند و خندان می‌روند توی دریا در سکوت و بعد می‌افتند در آب کم‌عمق ساحل. شاهکار بود. بعد قصد کردم این حال این روزها با دوستعلی را محض یادماندن یادداشتی بنویسم که نوشتم تا حالا که بی هیچ رعد و برقی یکباره بارانی گرفت و باد، طوری که پرده‌ی قرمز در رفت و آمد است. لابد این هم از اتفاق است، که حالا یادِ این یادداشت ناصرالدین‌شاه بیفتم از سیزده‌به‌دری که اتفاقاً آن‌سال هم چهارشنبه بوده است:

« صبح سوار کالسکه شده رانديم برای دوشان تپه، امروز مردم سیزده عيد گرفته‌اند. اما هوا ابر شديد بود، گاهی آفتابی شد، اما باز رفت زير ابر شديد. کوه البرز الی زير چسبيده به جلگه برف زياد است. کوه سوهانك‌، کوه ورجين و غيره تمام زير برف است، کوه را مه گرفته بود الی نصف، هوا هم سرد بود. ناهار را در بالای کوه دوشان تپه خورديم. سياچی مياچی‌ها تماماً بودند، مليجک و غيره. بعد از ناهار، قبل از ناهار، تماشای مردمی که از شهر می‌آمدند دوشان تپه تماشا کرديم، سه دسته الواط دايره‌زنان، معلق‌زنان، رقص‌کنان آمدند، مي‌خواندند، تماشا داشت.
بعد نشستم، کاغذ زيادی که توی کيف بود خوانديم... بعد قدری خوابيديم، بعد برخاسته پياده از راه آبدارخانه رفتم پايين سوار کالسکه شده رانديم به شهر، کم‌کم ابرها بسيار غليظ شد، سياه، مهيب.
غروبی رسيديم شهر، رفتم حمام، بيرون آمده رفتم تالار نارنجستان، زن‌ها آمدند، مليجک آمد. باران شديدی آمد. رعد و برق خيلی شديد، مليجک ترسيد، ما هم ترسيديم. خيلی باريد مثل سيل، بعد از ساعتی ايستاد. فردا صبح هم ابر بود، گاهی آفتاب و يک ساعت به غروب مانده پنجشنبه هم تگرگ و باران شديدی آمد. متصل ابر است و باران، معرکه است.»


@manaravanbod
3.4K viewsedited  00:34
باز کردن / نظر دهید
2020-04-01 22:49:53 |Talvaseh|
2.5K views19:49
باز کردن / نظر دهید
2020-04-01 22:49:48
تَلْواسه ۱
پرواز PS752
کاور اثری از: Norbert Schwontkowski
|Talvaseh|
403 views19:49
باز کردن / نظر دهید
2020-04-01 12:41:33 و حرفهای دیگری درباره کاوه:

- مجموعه ای از فتومونتاژهایش را اینجا ببینید:
https://t.me/cinema_book/3336

- جغرافیایی که از روی نقشه پاک شد:
https://t.me/cinema_book/613

- کتاب ثبت حقیقت:
https://t.me/cinema_book/2025

- عکسهایی از شهر نو
https://t.me/cinema_book/2737

- جنگزدگان:
https://t.me/cinema_book/5166


@cinema_book
407 views09:41
باز کردن / نظر دهید