Get Mystery Box with random crypto!

امروز سیزده به در بود یه سری رفاقتا هستن که توش هیچ ابراز علا | 𝑽𝒖𝒆𝒍𝒗𝒆

امروز سیزده به در بود

یه سری رفاقتا هستن که توش هیچ ابراز علاقه و احساساتی نیست و بجاش پر از فوش و دهن سرویسیه
رابطه ی من و فردین اینه ، کرم ریزی و اذیت کردن بی پایان

دیشب فردین زنگید که پشیمون شدم به دختره گفتم میخوامت حالم اصن خوب نیست دارم میمیرم گفتم نترس نمیمیری
صبح زود همه جمع شدن و حرکت کردن سمت بیرون شهر ، من منتظر موندم فردین بیاد
تا ۱۰ لفتش داد نیومد
وقتی اومد میدونستم حال خوشی نداره بهش گیر ندادم
راه افتادیم
هوا عالی ، جاده شلوغ ، همه جا سرسبز ، یه قهوه خونه وایسادیم یه قهوه بزنیم
مث کرم تو خودش میلولید که ازش بپرسم چه مرگته اما نپرسیدم
آخرش به حرف اومد که مهدی چه گوهی بخورم که این گوهو خوردم
گفتم چته دختر خوبیه تو هم که شغل و ماشین داری خونه هم به جای اینکه رهن کنی بیا وام بگیر ماشینتو بفروش باقیشم کمکت میکنیم یه خونه نُقلی بخر
چه مرگته پس
گفت نمیدونم فقط دیشب یه حالی بودم که تو عمرم تجربش نکردم ، نمیدونی که چه حالی بودم
گفتم دلشوره و حالت تهوع داشتی و تو دلت رخت میشستن
گفت آرررره به قرآن همینا
تو از کجا میدونی ؟ نکنه تو هم؟
گفتم پاشو بزنیم به جاده که ظهر شد
حرکت کردیم
گفت مهدی آزیتا خیلی گناه داره الان چه گوهی بخورم
میخوام پا پس بکشم و حاظرم همه ی تاوانشو بدم
حاظرم همه ی خسارتشو بدم
حاظرم تقاص پس بدم
گفتم خفه شو بابا بزرگش نکن کلا ۳روزه با دختره حرف زدی همش ، تو هم تقاصی پس نمیدی اما اون بنده خدا کلی اذیت میشه
آخه این گاو وقتی به دختره گفت میخوامت دختره بیچاره هم گفت منم از بچگی میخواستمت

گفتم حالا قضیه چیه
عاشق شدی یا فقط زن میخوای
گفت نمیدونم دختر خوبیه
پرسیدم بنظرت اگه موقعی که ازش خواستی اون جواب منفی میداد پیگیر میشدی یا میرفتی سراغ یکی دیگه
گفت میرفتم سراغ یکی دیگه
پرسیدم اینکه لال هست باعث شده یکم حس ترحم داشته باشی یا بترسی گیر یه آدم ناجور بیفته؟
گفت یکم آره
گفتم تو عاشق نیستی
بزرگترین لطفو بهش میکنی اگه همین الان ترکش کنی و گرنه فردا عاشق میشی و وجود این زبون بسته تو زندگیت باعث میشه زندگی رو زهرش کنی
الان دلشو بشکن و برو فوقش یه ماه غصه میخوره

دیگه حرفی نزدیم و تو جاده میرفتیم

گفت محسن دیروز یچی از تو گفت ، چیه جریانت
محلش نزاشتم
چن دیقه بعد گفت بابا من راز دارتم رفیقتم برادرتم
گفتم این قضیه برام شوخی نیست قول بده کرم نریزی
دستشو آورد جلو و قول داد
هی فکر میکردم که چی بگم
گفتم والا نمیدونم چی بگم و از کجا بگم
گفت عاشق شدی؟

گفتمش اون حالی که دیشب تجربه کردی چجور بود؟
گفت بقرآن فقط خدا خدا میکردم روز بشه
داشتم خفه میشدم میترسیدم سکته کنم هزار بار وقت خواب دل بیدل کردم

گفتم اون حس دیشبت رو من هزار شب تجربه کردم
گفت یا ابولفضل
مگه کی بود کجا آشنا شدی چیشد تهش که نموند پیشت
مگه مشکل چی بود
گفتم ۵سال ازم بزرگتر بود گفت خو این که مشکلی نیست که بخواد بره
گفت دوتا پسر داشت گفت این که مشکلی نیست بخواد بره
گفتم اون اصفهانی بود من خوزستانی گفت این مشکلی نمیشه که بخواد بره
گفتم یه بار طلاق گرفته بود اینم مشکلی نیست
گفتم آره اینا مشکلی نیست
گفتم من پول نداشتم خوشبختش کنم گفت تو زن پولکی و تنبل انتخاب نمیکنی بعدشم یعنی پشتکارتو ندید؟ حتما فهمیده که اهل تلاشی ؟ نفهمید؟
بعد فکر کردم
آروم گفتمش شایدم مقصر خودم بودم
شاید ترسوندمش و اعتمادشو خراب کردم
و به حماقت های زیادی که کردم فکر کردم که خودم بیشتر از همه گریه کردم و غصه خوردم
تو پیچ های کوه و سربالایی سرپایینیاش جلو میرفتیم که پر از سرسبزی بود
حالا دیگه راحت تر باهاش حرف میزدم
روزی که محسن و سارا فوت شدن من و فردین ۱۰۰۰کیلومتر اونورتر کنار هم بودیم و ۲تامون میدونستیم چه به روزمون رفت
گفتم فردین روزی که محسن و سارا فوت شد من گفتم این غم هیچ وقت سبک نمیشه اما گذر زمان سردش کرد
پس چرا این عشق ولم نمیکنه بخدا امروز با هزار روز قبل هیچ فرقی نکرده
پیر شدم از بس وسط غم وسط خوشی وسط کار وسط روز وسط شب فکرش یقه ام رو گرفت و ولم نکرد
انتظارشو نداشت ، با بُهت نگام میکرد ، گفت چرا هیچ وقت بهم حرفی نزدی ، چرا اینقد توداری آخه
گفتم چی بگم آخه
گفت برام تعریف کن عشق چجوریه
گفتم نمیتونم بگم ، باید خودت حسش کنی فقط بدون که پیداش که کنی همونیه که میخوایش همونی که