Get Mystery Box with random crypto!

نسرین جایی منتظرم باش

لوگوی کانال تلگرام manonasrin — نسرین جایی منتظرم باش ن
لوگوی کانال تلگرام manonasrin — نسرین جایی منتظرم باش
آدرس کانال: @manonasrin
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 2.14K
توضیحات از کانال

مهم نیست

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-08-09 23:40:07 رنجی در سینه ام هست که توان بیان کردنش را ندارم. و نه گوشی برای شنیدنش. چرا که فایده ای هم ندارد. آدمها فقط می‌خواهند از غمت سر در بیاورند تا خیالشان راحت شود که تو هم از چیزی رنج میکشی و تنها نیستند. می‌دانم کسی نمی‌تواند کمکم کند. این را می‌دانم. اما باز دلم می‌خواهد روبروی کسی بنشینم، توی چشمهایش نگاه کنم و بگویم "من واقعا حالم بده". رنجی در جانم هست که هر روز با من بیدار می‌شود. کار که میکنم با من است. با من نهار می‌خورد. کنار من چرت می‌زند. و باز با تمام توان بلند میشود تا باز دهانم را تا شب سرویس کند. فقط وقتی خوابم آرامم. اینکه همه بالاخره یک دردی دارند و با چیزی دست به گریبانند رنج مرا آسان تر نمی‌کند. دو نفر را حمل میکنم. خودم و هیولایی که در من است. راستش دیگر خسته ام کرده است. از جنگ های مداوم بی حاصل. زورم بهش نمی‌رسد‌. راستش، دارد دهنم را می گاید. ببخشید اگر صراحت بیانم اذیتت می‌کند، عزیزم. عبارت بهتری برای توضیح بلایی که دارم در مغزم سر خودم می آورم نیست. دلم مرگ نمی‌خواهد. فقط می‌خواهم بخوابم. و صبح روز بعد که از خواب بلند میشوم، هیولا رفته باشد‌.

@manonasrin
2.1K views20:40
باز کردن / نظر دهید
2022-07-29 01:45:43 خانم کیمونو هم مُرد. جوجه ام. که این اواخر تبدیل به خانم بالغی شده بود. حنایی بود و کنار پلکهایش خط چشم داشت. شبها جای اینکه روی پتویی که برایش پهن کرده بودم بخوابد، میرفت می‌پرید روی لبه ی دیواری جایی میخوابید. کسخل. سیب زمینی پخته و گوجه دوست داشت. گندم زیاد نمیخورد. خرده نان را هم طبعش نمیگرفت. انگار او صاحب ماست. دلش که می‌گرفت، از روی دیوار میپرید روی پشت بام همسایه ها. گشتی میزد. قبل از غروب آفتاب برمیگشت. فیس و افاده اش را تریلی نمیکشید. چند روز پیش دراز به دراز افتاده بود کنج پشت بام. دوست نداشتم در آن حالت ببینمش. عمری با شرافت زندگی کرده بود. حق این را داشت که با شکوه دفن شود. جسد را توی روزنامه پیچیدم. گوشه ی یک خرابه ای چالش کردم. بر که میگشتم دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم توی آینه ی ماشین را که نگاه میکنم، ببینم که دنبالم راه افتاده و دارد میدود. به احترامش تمام مسیر برگشت را با فلاشر برگشتم. نمی‌دانم آنور چه اتفاقی برایت می افتد. به بهشت می‌روی و در مزارع سبز میچری. یا دوباره و اینبار در جایی دیگر به دنیا می آیی. سیب زمینی پخته داری که بخوری یا نه. می‌گذارند آزادانه روی هرجا که می‌خواهی بخوابی یا توی قفس پسربچه ی تخم سگی گیر افتاده ای. هیچوقت نبوسیدمت. از اینکه بگیرمت همیشه نفرت داشتی. غیر از مواقعی که گرسنه ات بود، مرا تخمت هم حساب نمی‌کردی. هیچوقت نفهمیدم دوستم داری یا فقط به اجبار گیر من افتاده ای. اگر بمیرم، دوست دارم دوباره ببینمت. ترجیحا در مزرعه ای سبز. که میدوی. و خوشحالی. خداحافظ. و به زودی. خانم کیمونو.

@manonasrin
837 viewsedited  22:45
باز کردن / نظر دهید
2022-06-12 00:52:35 هروقت کسی نگاهش نمی‌کرد، تبدیل به موجود دیگری میشد. یک دسته ی کوچک از موهایش را دور انگشتش میپیچید. جلوی آینه می ایستاد، گردنش را کج می‌کرد، تصور می‌کرد از پشت دستانش را دور شکمش حلقه کرده و گردنش را می‌بوسد. یکبار باران شده بود. از ناودانِ پشت بامی خودش را چکانده بود روی سرشانه های پیرهن مردانه اش. ازین خیال خنده اش قطع نمیشد. دلش می‌خواست بی آنکه کسی نگاهش بکند، برقصد. حسرت می‌خورد که نمی‌تواند مثل گربه ها بی دغدغه باشد. دوست داشت چیز جدیدی بشنود. چیزی غیر از زیبایی چشم هایش. غمش که می‌گرفت زانوهایش را توی سینه اش جمع میکرد. تصور میکرد قایقیست که دیگر هیچوقت قرار نیست به دریا برگردد. چیزی که به زبان می اورد حتی حجم کوچکی از حرفهایی که در مغزش می‌گذشت نبود. انقدر حرف نگفته داشت که تبدیل به آدم حرفی شده بود. یکبار که کسی نگاهش نمیکرد، تبدیل به پرنده ی کوچکی شد. لبه ی پنجره ی اتاقش نشست. کمی از آن بالا پاهایش را تاب داد. و بعد، برای همیشه از روی هر بامی پرید.

@manonasrin
2.5K views21:52
باز کردن / نظر دهید
2022-05-12 01:38:39 قبل از تو با هرکس که خوابیدم علاقه ام بهش کم شد. در مورد تو اینطور نبود. هنوز وقتی میبینمت ذوقت را میکنم. دوست دارم ببرمت توی هر جمعی. تو را به همه نشان بدهم. بگویم برای من می‌خندد. برای من می‌تپد. برای من دلش تنگ میشود. برای من. برای من عبارت عجیبیست. اگر فمنیسم خشتکش را به سرش نمیکشید که زنان دارایی کسی نیستند، حتما به همه میگفتم که تو برای منی. هنوز دوست دارم به هر بهانه ای با تو حرف بزنم. ریمل های ریخته زیر پلکت را با انگشت شستم پاک کنم. باز بیشتر از ظرفیتت بخوری. بالا بیاوری. باز موهایت را جلوی شیر آب پشت سرت جمع کنم، پیشانی ات را بمالم. مثل تک تیراندازی که درست وسط پیشانی ات را هدف گرفته هربار که از ماشین پیاده میشوی، که بروی، پیشانی ات را ببوسم. پریود که میشوی، شکم من تیر می‌کشد. غمت که می‌گیرد، رَخت چرک های جهان را در دل من میشورند. تو یکبار به جوک های من خندیدی، تمام رودهای جهان به قلب من می‌ریخت. خواب دیدم یاکریم کوچکی هستم. کو؟ کو؟ کو؟ کو؟ کو؟ شهر را دنبال تو میگشتم. نمی‌دانم بعد چه خواهد شد. از تو برای همین مدت کوتاه ممنونم. و اگر هر زمان، هرکجای این دنیا که قلبت برای من گرفت، من، یاکریم پشت پنجره ات هستم.

@manonasrin
6.3K views22:38
باز کردن / نظر دهید
2022-03-29 03:02:48 میشود دوباره اسمم را بپرسی؟ سرت را برگردانی ، موهایت را با نوک انگشتانت از روی صورتت برداری، پشت گوش راستت بگذاری، چشم هایت را تنگ کنی. میشود که هزاران بار به عقب برگردیم؟ تو هزاران بار بپرسی "راستی اسمت چی بود؟". انگار که باقی اسم های جهان مهم نیست. انگار که این همان سوالیست که سالها پی جوابش بوده ای. انگار که بیا کنار من بنشین. میشود که دوباره اسمم را به تو بگویم؟ حرف هایمان تمام که شد، زمان باز به عقب برگردد. باز به عقب برگردد. باز به عقب. تو دوباره بپرسی " راستی اسمت چی بود؟". و دوباره. و دوباره. و هزاران بار. تو هر هزاران بار بعد از شنیدنش سرت را تکان بدهی. باز اسمم را تکرار کنی. انگار که می‌خواهی به یاد بسپاری ام. انگار که نکند فراموشم کنی. انگار که بیا کنار من بنشین. میشود با من حرف بزنی؟ طولانی. راجع به چیزهای بی اهمیت. مثلا نوک پریده ی ناخنت. به کجا گیر کرد؟ چرا شکست؟ برایم بگو. انگار که من تنها گوش های باقیمانده برای تو هستم. انگار که هیچکس دوستت ندارد. انگار که بیا کنار من بنشین. قدم که میزدی با من، کاش نقش جهان کش می آمد. اسمم را که پرسیدی، کاش یک تهران اصفهان طول میکشیدم. از تو ممنونم. هشت شب نقش جهان شلوغ بود. تو از بین هزاران، اسم مرا پرسیدی. از اینکه با من وقت گذراندی. از اینکه به من محل گذاشتی. بخاطر پوشیدن پالتوی قرمزت، از تو ممنونم. بدون شک پالتوی قرمزت هم از اینکه تو میپوشی اش از تو ممنون است. خانوم گلِ اِبی از اینکه تو گوشش میدهی. لاک زرشکی ات از اینکه روی انگشتان توست. من، از اینکه اسم کوچکت را به من گفتی، از تو ممنونیم. تو یکبار روی نیمکت های چهارباغ با من حرف زدی. من خاطره ی این اتفاق را تا ابد پیش خودم نگه خواهم داشت. هرجا که بنشینم، هرجا که پا بگذارم، این خاطره ی شیرین با من خواهد بود. با هرکسی که بنشینم، با هرکسی که حرف بزنم، برایش میگویم که تو با من حرف زده ای. میگویم که تو میشناسی ام. از نزدیک. انقدر نزدیک که اسم کوچکم را هم میدانی. دوباره چشم هایت را تنگ کن. گوشَت را جلو بیاور. انگار که گفته ام محمدرضا و تو نشنیده ای. انگار که باقی صداها مزاحمند. انگار که از تمام نصف جهان، تو فقط می‌خواهی اسم مرا بدانی. انگار که بیا کنار من بنشین.

@manonasrin
6.6K viewsedited  00:02
باز کردن / نظر دهید
2022-03-22 02:47:33 قرن عوض شده است عزیز. هرچه در این همه سال رنج کشیده ای و غم بغل کرده ای را باید زمین بگذاری. تو از نسل ایشالا خدا میرسونه هستی. از نسل حالا ببینیم چی میشه. از نسل رستم. بادت کرده اند. غُلُو شده ای. اما باز توانمندی. حیف باشد هر روز سگ دو زدن و مدام نرسیدن و دوباره از اول. اینهمه تنهایی را چطور و کِی وقت کرده ای ذره ذره روی دوشت بگذاری؟ رها کن نکبت را. هر که تو را برای ظاهر کریهَت نخواست را. هر که گفت چاقی، آفتابه پشتش بریز. که برود. هرکه برای ماشینت با تو برنامه کرد. هرکه برای ویلای خانوادگی نداشته ات تو را نخواست و بعد گفت " نه آخه میدونی، من هرچی حساب کردم دیدم راستش الان آمادگی ورود به رابطه رو ندارم. کاری به تو ندارما ..." و زر های بی پایان. تعدیل نیرو شده ای؟ قسط هایت را به جهنم بسپار. دوباره بلند شو. لبخند بزن. چرا که در قرن جدید برای تو ریده اند ای عزیز. این خزعبلات را در همین چند روز و چند ساعت گذشته از شروع قرن جدید خوانده ام. بعضی ها چاره ای هم ندارند البته. مثل اینست به نفر آخر دوی ماراتن بعد از کیلومتر ها دویدن بگویی متاسفم، بیا این کاپ سگ دوی بی حاصل مال تو. نمی‌تواند بپذیرد اینهمه برای هیچ بوده است. پس ناگزیر تلاش می‌کند معنایی برای کارش بسازد. مثلا بازنده ای می‌گوید عیب ندارد، عوضش تجربه کردم. خوب بیا، تمام تجربه های جهان برای تو. لوله کن بگذار تویَت. که چه؟ یا بازنده ی دیگری می‌گوید درسته به خاطر قیافه ی زشتم مرا نخواست، اخلاق و مهربانی مهم تر است. خوب بیا، این کاپ عن برای تو. ببر خانه روی طاقچه ات بگذار. هرکه هم که پرسید بگو عاشق کسی بودم، اما بخاطر قیافه ی کریهَم مرا نخواست. این کاپ را هم بعدش به خاطر قلب مهربانم به من دادند. تو را نخواسته، ابله. گزینه اش نبوده ای. حسابت نکرده است. در نهایت تو یا برنده ای یا بازنده. باقی اهمیت چندانی ندارد. کسی حوصله ی شنیدن توضیحات ضمیمه ات را ندارد. پس ای کاش موقع نوشتن استوری های انگیزشی، اگر خودت نمی‌توانی، از شخص معتمدی بخواهی درت را بگذارد، ای عزیز.
سوال می‌شود "کی دیده غم بمونه؟ دیوونه". من دیده ام آقا. من دیده ام. غم از آن جنسی که من میشناسم، می آید، جِرَت می‌دهد، حال و حوصله و نای زندگی ات را می‌گیرد و نمی‌رود. و نمی‌رود. دیوونه. ابلهی که برای‌ اولین بار گفت آنچه تو را نکشد، قوی ترت می‌کند، احتمالا درک درستی از رنجِ مدام نداشته است. ساده است. میزان کالری سوزانده شده توسط یک راننده تاکسی سه برابر یک ورزشکار بدنسازیست. آیا عضله میسازد؟ قهریست که خیر. مصرف می‌شود. رنج تو را مصرف می‌کند عزیز. رنج اتمام رابطه ات با پسر یا دختر اشتباهی نیست. رنج عمیق تر از این بازی های کودکانه است. رنجی که کاری از دستت برایش بر نمی آید، مدام می‌شود. می‌نشیند توی جانت. نه تاب تحملش را داری. و نه صبر نادیده گرفتنش را. هر روز که از خواب بلند میشوی، هرشب که به رختخوابت برمیگردی، به تو چسبیده است. با تو می‌خورد. با تو میخوابد. با تو بزرگ می‌شود. از بین؟ معلوم است که نمی‌رود. مثل خال روی سینه ات. و در آخر همه به رنج خود برمیگردند. مامان را هر جمعه عصر سر خاک آقاجون می‌شود پیدا کرد. تورا زیر پست های جلوگیری از ریزش مو. و اگر روزی مرا گم کردی، سراغم را از بی محلی هایت بگیر.

@manonasrin
4.4K views23:47
باز کردن / نظر دهید
2022-03-11 02:30:29 بعد گونه ات را بوسیدم. قبل از آن، مسیر نرمی گوش تا روی شانه ی چپت را بارها رفته و باز برگشته بودم. انقدر با وسواس و جزئیات که جای تک تک خال های روی گردنت را از حفظم. تو را سانتیمتر به سانتیمتر. انگار که از اول من خلقت کرده باشم. حد فاصل سر شانه تا لاله ی گوشَت، یادم به جاده ی مارپیچ دالیخانی افتاد. غروب که شد، بر که می‌گشتیم، خواستم از پشت سرت بطری آب را بردارم. گمان کردی میخواهم بغلت کنم. دست هایت را مثل زنجیر دور کمرم بستی. و سرت روی سینه ام، درست زیر چانه ام بود. از آن بالا صورتت را نمیدیدم. دستم را که روی صورتت کشیدم فهمیدم چشمهایت را بسته ای. انگار که دختر بچه ای عروسک مورد علاقه اش را. اتفاقی بود. اگر تشنه ام نبود، اگر بطری آب به جای پشت سرت کنار دست من بود، اصلا اتفاق نمی افتاد. بعد فکر کردم. که تا به حال چند بار اتفاقی بغل نگرفتمت؟ چندبار بطری به جای پشت سرت از بخت بد کنار دست خودم بوده است؟ بعد عقب رفتی. دالیخانی ایستاد. ما برگشتیم. رد بغلت روی من ماند. برای چندصد و چندمین بار به نرمی گوشَت که میرسم، لای لب‌هایم فشارش که میدهم، چشم هایم را میبندم. بغلت میکنم. انگار که پسر بچه ای توپ چهل تکه اش را. تمام لباس هایم بوی نرگس گرفته اند. دست هایم، حرف که میزنم، نرگس از دهانم می‌ریزد. تو مگر روی گردنت، دشت نرگس کاشتی؟

@manonasrin
4.8K viewsedited  23:30
باز کردن / نظر دهید
2022-03-08 01:03:22 من و اوکراین در یک چیز مشترکیم. غم هر کداممان به تخم دیگریست. وقتی کرونا شغلم را گرفته بود، همزمان دندان تو درد میکرد، باتری ماشین خراب شده بود و تمام شلوار و پیرهن های توی کمد تصمیم گرفته بودند همزمان پاره و کهنه شوند و بدبختی گوشه ی رینگ یقه ام کرده بود، اوکراین به تخمش هم نبود. حالا که کیِف خیابان به خیابان سقوط می‌کند هم، به تخم من نیست. بی پولی رنج عمیق و پیش پا افتاده ایست. بی کَسی از آن هم بدتر است. اوکراین چشم هایش آبیست. سینه هایش شق و رق است. موهایش همچنان که بلند است، بلوند هم هست. هیچوقت تنها نبوده و نمی ماند. بی کسی را نمیفهمد. سگ لرز زمستان پیاده روی های هرز و بی هدف بلوار کشاورز به نمی‌دانم کجا را نمیفهمد. با نون بخور سیر بشی، تو زن بگیر روزیش خودش میاد، ایشالا درست میشه خدا بزرگه را نمیفهمد. من از نسل خدا بزرگه هستم. هزینه ی درمان امیرعلی که پنج برابر شد خدا بزرگ بود. تو که داشتنت سخت بود، سخت تر شد، خدا بزرگ بود. هدف هایمان که آرزو شد، و آرزوهایی که محال، خدا بزرگ بود. خدای اکراین همچنان بزرگ است. نمی‌دانم اما خدای من دارد کوچکتر میشود یا دلار روز به روز بزرگ و بزرگتر میشود. اکراین به ازای هر استوری "دلم گرفته"، صد تا بپوش دارم میام دنبالت دارد. شبها قبل از خواب آب پرتقال میخورد. جمعه ها ایستگاه پنج توچال را روی چوب اسکی هایش پایین می آید. گشنه اش نمیشود، گرسنه اش میشود. اسهال نمیشود، بیرون روی نرم می‌گیرد. من ولی تنها نشسته ام. اینجا، با دختری در قلبم. خدا بزرگ است. قلب من کوچک. دلم برایت تنگ میشود. برایت دلم تنگ است. و گور پدر اکراین.

@manonasrin
5.5K viewsedited  22:03
باز کردن / نظر دهید
2021-12-21 17:05:24
پیج اینستا: ferekans52
4.8K viewsedited  14:05
باز کردن / نظر دهید
2021-09-14 00:31:49 خانم بالتیمور که عمرش را داد به شما یک چیزی از این خانه برای همیشه کم شد. کاسه بشقاب ها توی کابینت پایینی هستند. مبلی که پارسال داده بودم رویه اش را مخمل کنند توی پذیراییست. قفسی که روی پشت بام برایش ساخته بودم هنوز همان جاست اما، خانم بالتیمور، دیگر نیست. بعد از او هربار که رفتم خانم دیگری را به خانه بیاورم، نتوانستم. اینبار اما به خودم قول دادم دست خالی بر نگردم. توی مغازه پر بود از خانم های مختلف. چنتایی دختر بچه و جیک جیک. الباقی همه خانم های بالغ و قد قد. عجیب نبود که به‌ یاد خانم بالتیمور بیوفتم. دختر بچه ی سه روزه بود که خریدمش. آن وقت ها معلوم نبود بالاخره قرار است دختر بشود یا پسر. من اما مطمئن بودم با آنهمه ادا و اطوار و طرز راه رفتنش حتما دختر است. یادم هست به آقای مغازه دار گفتم دختر پسرش مهم نیست فقط سالم باشد. آقای مغازه دار هم فکر کنم توی رودربایستی خندید. آنوقت ها یک پر کوچک روی سرش داشت. فکر نمیکردم بعدها تبدیل شود به یک عالمه پر و چتری روی چشمها و پیشانی اش بریزد. از معدود خانم هایی بود که چتری بهش می آمد. اگر خودش را انقدر لای خاک و خل ها نمیغلتاند مثل برف سفید بود. آقای مغازه دار پرسید تصمیمت را گرفتی؟ دست بردم توی قفس دختر بچه ها، یکیشان را گرفتم توی مشتم و گذاشتمش توی کارتن. گفتم همین را میبرم. یک رفیق هم برایش خریدم. از بین همان چند روزه ها. عصرها شاید بخواهد بنشیند ته مانده ی برنج های ناهار ظهر را بخورد و با یکی غیبت کند. جوجه ها هم حتما تنهایی دلشان می‌گیرد. این یکی هم معلوم نیست پسر است یا دختر. خودشان بزرگ می‌شوند و بعدا با توجه به اینکه پسر هستند یا دختر درباره ی آینده یشان و نوع ارتباطشان با هم تصمیم می‌گیرند. از وقتی آمدیم کز کرده اند کنج کارتن. گرفتمش توی دستم. زل زدم توی چشمهایش. گفتم حالا دیگر خانم این خانه تو هستی. برو و باش. بعد رهایشان کردم توی قفس. قفس دلبازیست. کمی که بزرگتر بشوند و از پس گربه های محل بر بیایند رهایشان میکنم روی پشت بام. اینیکی ادا اطوارش کمتر است. ته مانده های غذا را هم می‌خورد. برعکس خانم بالتیمور. که فقط برنج نیم دانه ی دست نخورده می‌خورد. از جوجه کباب فقط گوجه ی سرخ شده ی کنارش و از عدس پلو فقط عدس هایش را سوا می‌کرد. پرهای اینیکی حناییست و چشم هایش کمی کشیده تر از جوجه های معمولیست. مرا یاد دخترهای ژاپنی می اندازد. اسمش باید خانم "کیمونو" باشد.

@manonasrin
8.4K views21:31
باز کردن / نظر دهید