Get Mystery Box with random crypto!

هروقت کسی نگاهش نمی‌کرد، تبدیل به موجود دیگری میشد. یک دسته ی | نسرین جایی منتظرم باش

هروقت کسی نگاهش نمی‌کرد، تبدیل به موجود دیگری میشد. یک دسته ی کوچک از موهایش را دور انگشتش میپیچید. جلوی آینه می ایستاد، گردنش را کج می‌کرد، تصور می‌کرد از پشت دستانش را دور شکمش حلقه کرده و گردنش را می‌بوسد. یکبار باران شده بود. از ناودانِ پشت بامی خودش را چکانده بود روی سرشانه های پیرهن مردانه اش. ازین خیال خنده اش قطع نمیشد. دلش می‌خواست بی آنکه کسی نگاهش بکند، برقصد. حسرت می‌خورد که نمی‌تواند مثل گربه ها بی دغدغه باشد. دوست داشت چیز جدیدی بشنود. چیزی غیر از زیبایی چشم هایش. غمش که می‌گرفت زانوهایش را توی سینه اش جمع میکرد. تصور میکرد قایقیست که دیگر هیچوقت قرار نیست به دریا برگردد. چیزی که به زبان می اورد حتی حجم کوچکی از حرفهایی که در مغزش می‌گذشت نبود. انقدر حرف نگفته داشت که تبدیل به آدم حرفی شده بود. یکبار که کسی نگاهش نمیکرد، تبدیل به پرنده ی کوچکی شد. لبه ی پنجره ی اتاقش نشست. کمی از آن بالا پاهایش را تاب داد. و بعد، برای همیشه از روی هر بامی پرید.

@manonasrin