Get Mystery Box with random crypto!

نسرین جایی منتظرم باش

لوگوی کانال تلگرام manonasrin — نسرین جایی منتظرم باش ن
لوگوی کانال تلگرام manonasrin — نسرین جایی منتظرم باش
آدرس کانال: @manonasrin
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 2.14K
توضیحات از کانال

مهم نیست

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2021-09-12 14:14:38 از من میپرسی "چته؟" انگار که از باران بپرسی "چرا خیسی؟". پرسیدن این سوال از من بی معناست. چون من در اغلب اوقات چم است. وقتی جاده ی دالیخانی را بالا میرفتیم و لای درختها گم می‌شدیم چم بود. وقتی موهایت را یکدفعه بدون هیچ دلیلی کوتاه کردی چم شد. وقتی لیورپول می‌بازد چم می‌شود. وقتی گفتی باید چند روزی بروی سفر، رفتی، چند هفته گذشت، برنگشتی، داشت کم کم توی این شهر چم میشد. وقتی سعید را برده بودیم فرودگاه که برای همیشه برود و دیگر هیچوقت با هم حکم بازی نکنیم چم بود. چند روز پیش که باطری ماشینم خوابید و هرچه با سیم و عملیات باطری به باطری تلاش کردیم احیایش کنیم، توی ماشین کلافه شده بودی از گرما، چم بود. وقتی سر پروژه جدید با مهندس ناظر توافقمان نمیشد، یه لنگ در هوا مانده بودیم و همزمان قیمت سیب زمینی پیاز از ما جلو میزد، چم بود. وقتی فکر میکنی فقط تو درگیر این زندگی هستی و اگر فقط یکبار بگویم فعلا حوصله ات را ندارم سگ میشوی و بچه بازی، چم می‌شود. وقتی احساس میکنم کافی نیستم، وقتی توی مافیا همان شب اول اجماع میشوم، وقتی ناهار سوپ است، وقتی حتی فقط یکبار هم که شده جفت شیش نمی آورم، وقتی می‌گویی پنج دقیقه ای آماده میشوم، نمیشوی، یک ساعت علافم میکنی، وقتی آقاجون احمد مرد، در تمام این وقتی ها چم بود. چم که می‌شود نمیتوانم حالم را برایت توضیح بدهم. شرحش برایم سخت است. انگار که بچه ها توی کوچه فوتبال بازی کنند و مرا بازی ندهند. انگار که تا پایت را می‌گذاری توی حمام، شیر آب را در یک جای دیگر خانه باز کنند. انگار که از ده تا سوال چهار تایش را ننوشته باشی و مراقب برگه را از زیر دستت بکشد. انگار که عطسه ات بگیرد ولی نیاید. و اینها همه نمی‌تواند این غم قلدر که یقه ام را گرفته و چسبانده است بیخ دیوار را برای تو به درستی توضیح بدهد. غم با من آمیخته و در من حل شده است. برای همین هم هست که هربار میپرسی چته؟ جواب میگیری نمیدونم. درست مثل اینکه از باران بپرسی "چرا خیسی؟".

@manonasrin
6.9K viewsedited  11:14
باز کردن / نظر دهید
2021-09-09 14:17:32 تو زیبایی. و با کمی سربالاتر کردن نوک بینی ات زیباتر هم میشوی قطعا. من اما بینی ات را همینطور با نوک کمی افتاده اش بیشتر دوست دارم. احتمالا هزاران بینی سربالا در جهان هستی هست. بینی سرپایین اما به ندرت. که تازه فاصله اش از پیشانی و چشمها میزان نسبتا درستی باشد. درست مثل مال تو. البته که مثل روز برایم روشن است که تو آخرش همان کار خودت را میکنی. سر خودی. می‌روی می‌گویی لطفا کمی نوکش را بدهید بالا، عرضش را هم کمی کم کنید، کمی هم قوز دارد که بی زحمت گونیا اش کنید. بعد میتوانم بزنمت زیر بغلم ببرمت سر کار، موقع خم زدن لوله های برق به عنوان تراز استفاده ات کنم. نقص ها برایم قابل احترامند. مثل یک نوع امضا می مانند. تو را احتمالا هیچوقت با بینی صاف و یا فک زاویه دار به یاد نیاورم. اما با نوک بینی افتاده و فک گردت، حتما. بینی ها هم دنیای عجیبی دارند. هیچوقت هیچکس ازشان راضی نیست. همه هم منتظرند هجده سالشان شود یا یک پول قلمبه ای دستشان بیاید بروند بکوبند از نو بسازند. اینکه صبح تا شب جان بکنی اکسیژن وارد ریه ها کنی آخر سر هم طلبکار باشند که چرا قوز داری یا زیادی درشت و بزرگی واقعا کلافه ات می‌کند. میترسم انقدر جلوی آینه بینی ات را اینور اونور کنی و ایراد بگیری که بالاخره یک روز صبح که بلند میشوی، یک یادداشت بالای سرت پیدا کنی با این مضمون که: "تحمل غرغرهایت دیگر برایم ممکن نبود. واضحا مرا نمی‌خواستی و این را سالها بود که فهمیده بودم. احساس میکنم حق این را دارم که خودم را از اینهمه طعنه ی مدام خلاص کنم. خوش نگذشت و خداحافظ. همان که هیچوقت برایت کافی نبود، بینی ات". و برای همیشه از روی صورتت برود.

@manonasrin
5.4K viewsedited  11:17
باز کردن / نظر دهید
2021-09-08 01:18:48 بیست و یکی دو سالش بود. اسمش را همان اول یکبار گفت اما فراموش کردم. شهلایی مهلایی چیزی بود به گمانم. شال آبی اش را عربی دور سرش بسته بود. از دوستش شنیده بود چیزهایی مینویسم. مثل تمام دختران بیست و یکی دو ساله خط چشمهایش را کمی بلند تر کشیده بود که چشمهایش درشت تر به نظر برسند. سمت راستی را کمی بیشتر کشیده بود. گفت می‌خواهد نظرم را درباره ی دست نوشته هایش بگویم. خواستم طفره بروم که دفترش را از توی کیفش در آورد داد دستم. یکی را به انتخاب خودش خواندم. بد نبود. کسشر بود. این را البته به خودش نگفتم. دوست ندارم آدمها را از خودم برنجانم. گفتم نظر من زیاد به دردت نمیخورد. احتمالا نظر هیچکس هم. اما اگر اشتباه نکنم همینگوی جایی نوشته بود: بیشتر بخوان، بیشتر بنویس و کمتر نظر بپرس. زر زدم. فکر نمی‌کنم همینگوی هیچ کجا این اراجیف را گفته باشد. از خودم در آوردم. اما مردم این جور حرف هارا از قول همینگوی بیشتر و بهتر قبول میکنند تا کسی مثل من. بعد برای اینکه بحث را عوض کنم از بند عینکش تعریف کردم. خوشحال شد. فهمیدنش از برق توی چشمهایش چندان سخت نبود. بعد یکساعت برایم توضیح داد که از جایی نخریده و خودش این ها را درست می‌کند. بعضی ها را با همین چیزهای کوچک می‌شود خوشحال کرد. مثلا با تعریف از بند عینک. بعضی ها را هم نه. فقط با نیم سِت. خداحافظی کردم که بروم. خواست که باز همان جمله ی همینگوی را برایش بگویم تا توی دفترش بنویسد. زیرش هم درشت نوشت ارنست همینگوی. دخترک ساده لوح. تمام مسیر برگشت را اِبی گوش دادم. هربار که گفت کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری یاد تو افتادم. گفته بودی چند روزی هست که بی دلیل غمگینی. گفته بودی حوصله هیچکس را نداری، زنگ نزنم. من هم نزدم. اما نگفته بودی بعد از کار با فلاسک چایی و دو تا استکان و زیر انداز نیایم دنبالت. من هم آمدم.

@manonasrin
4.3K views22:18
باز کردن / نظر دهید
2021-08-30 16:57:41 دلم؟ میخواهد دائم با تو باشم. درست مثل زخم روی چانه ات. که همیشه سعی میکنی با کرم پودر از بقیه پنهانش کنی. پنهانم کن. مرا هم توی جیب مانتوی گلدارت. بعد بیرون برو. چای دم کن. نوک موهایت را دور انگشتت بپیچ. فیلم ببین. آشپزی کن. در تمام مدت بگذارم پشت گوش هایت. درست مثل موهایت. به جای سنجاق، مرا به سینه ات بزن. با خودت به مهمانی ببر. جلوی دوستانت مرا به اسم کوچک صدا بزن. از من بخواه مسافتی را بخاطر تو بدَوَم. شماره ی کسی را بخاطر تو از گوشی ام پاک کنم. قراری را بخاطرت به هم بزنم. مرا مثل شعر های شاملو به خاطرت بسپار. اگر باران بارید، مرا روی سرت بگیر. سردت اگر بود، مرا بپوش. فقط یکبار جای گردنبندت، دست هایم را دور گردنت بنداز. به من دروغی بگو. مثلا با "دوستت دارم" شروع کن.

@manonasrin
5.7K views13:57
باز کردن / نظر دهید
2021-08-27 00:06:56 " دلم؟ گرفته است بِیب. هوای گریه با من. هوای گریه با من". گفته بود برایش روی کاغذ رنگی ها چیزی بنویسم. که بعد ببرد بزند به دیوار اتاقش. من هم همین جمله ی بالا را برایش نوشته بودم. بدون آنکه فکر کنم. اولین چیزی که به ذهنم رسیده بود. دخترک را خیلی وقت است که میشناسم. قبلتر ها دماغش انقدر قلمی نبود. به بهانه ی حل کردن تمرین های زبان گاهی پیام میداد یا می آمد خانه ی ما. یادم هست همیشه بوی دارچین میداد. اسمش را گذاشته بودم خانوم دارچین. به تلافی، من را آقای سیبیل صدا می‌کرد. چند روز پیش بعد از هزار سال دیدمش. اتفاقی نبود. دعوتم کرده بود نمایشگاه نقاشی اش. خودش میگفت بیشتر هدفش جمع کردن دوستانش دور هم بوده. عوض شده بود. موهایش را رنگ کرده بود. آستین هایش را تا آرنج داده بود بالا. روی پره ی بینی اش نگین گذاشته بود. سینه هایش درشت تر شده بودند. استخوان زیر گلویش هنوز وقتی سرش را میچرخاند بیرون میزد. صندل آبی پوشیده بود و دور مچ پای راستش پابند طلائی انداخته بود. زبانش هنوز افتضاح بود. این را خودش میگفت و قاه قاه می‌خندید. هنوز اما مثل گذشته وقتی می‌خندید چشم هایش خط میشد. گفت که توی این چند سال پدر و مادرش از هم طلاق گرفته اند. خودش عکاسی می‌خواند. با مادرش زندگی می‌کند. و تازگی ها پسری را دوست دارد. به خانوم دارچین گفتم که نقاشی هایش خارق العاده اند. گفتم حاضرم یک دست و یک پایم را به صورت ضربدری بدهم و در عوض بتوانم مثل او نقاشی بکشم. ذوق کرد. هنوز هم وقتی ذوق می‌کند نوک بینی اش قرمز می‌شود. این چیزیست که عمل بینی نتوانسته تغییرش بدهد. بعد گفتم که باید بروم. خداحافظی کرد و گفت حالا شب پیام می‌دهد. گفت می‌خواهد درباره ی پسر مورد علاقه اش با یک پسر حرف بزند. دست دادیم و زدم بیرون. اشتیاق توی چشم های همه آدم ها یکیست. وقتی از کسی که دوستش دارند حرف می‌زنند. امیدوارم پسر، به دارچین حساسیت نداشته باشد.

@manonasrin
4.8K views21:06
باز کردن / نظر دهید
2021-08-25 03:33:47 گربه ها همه یشان کسخلند. همیشه ی خدا دارند می‌روند. در هر ساعتی از شبانه روز که ببینیدشان در حال رفتنند. کسی هم نمی‌داند به کجا. مطمئنم از خودشان هم بپرسی می‌گویند "داداش ما همچین مقصد خاصی هم نداریم، داریم میریم دیگه تا یه مسیری". نصفشان هم دقیقا به همین علت تلف میشوند. دارند می‌روند، یکدفعه یادشان می افتد اصلا از اول آنطرف خیابان کار داشته اند نه اینطرف. یکهو بدون راهنما سر گربه را کج می‌کنند وسط خیابان و بوووم. حالا اگر بپرسی آنطرف خیابان مگر برایت ریده بودند گربه؟ می‌گوید: ولله که نه. سندرم پیاده روی بیقرار دارند. همه یشان هم موقع راه رفتن یک سیس عقابی به خودشان می‌گیرند انگار که واقعا دنبال سرنخی چیزی هستند. بعد آخرش پوزه را فرو می‌کنند توی سطل آشغال. گربه بودن سختی های خاص خودش را هم دارد. مثلا فرض کن دراز کشیده ای توی پارک. یکهو یک تخم سگی می‌گذارد دنبالت. مادرش هم از دور تشویقش می‌کند که آفرین امیر حسام، بدو مَئوئه رو بگیرش. چون همه ی مَئو ها آرزو دارند یک تخم سگ زبان نفهمی بیاید بگیرد مثل سگ فشارشان بدهد و پرتشان کند اینور اونور. دوست دارند چون. حالا تو بعد از یکروز مداوم قدم زدن های بی حاصل، خسته و لِه باید بلند شوی تازه از دست آقا امیرحسام فرار کنی. تازه شانس بیاوری در طول روز گیر چنتا آدم مونشن گلادباخ نیوفتی که محض خنده لنگه دمپاییشان را طرفت پرت میکنند. و تازه اگر توی مسیر کالباست نکنند و بتوانی سالم برگردی پیش خانه و خانواده. اگر سینگل نباشی. گربه ها هم احتمالا در طول روز بارها تف می‌فرستند به بخت بلندشان که چرا توی خیابان به دنیا آمده اند. درحالیکه پسرعمو ها و دختر عمو هایشان، سمت سعادت آباد و ولنجک بیشتر، توی بغل یک دافی چیزی دارند مالیده میشوند. نهایت دغدغه یشان هم اینست دافولی داشته به چیتان پیتانش میرسیده، امروز جای سه بار فقط یکبار مالیدتشان. و احتمالا به نشانه ی اعتراض یک پنجولی چیزی هم بهش انداخته اند. بعد به این نتیجه می‌رسند که گربه هم باشی مهم است کجا و در چه خانواده ای به دنیا بیایی.

@manonasrin
7.0K viewsedited  00:33
باز کردن / نظر دهید
2021-08-24 00:40:47 برای خودم خربزه خریدم. این تازه ترین کاریست که برای خودم انجام دادم. قبل ترش اینستاگرامم را پاک کردم. برای خودم. قبل از آن تو را از محل کارَت رساندمت خانه. برای خودم. آلبالو ترش برایت خریده بودم. حرفهای خاله زنکی زدیم. به رنگ موی دوستت که می‌خواست بلوند شود ولی بخت بد، هم رنگ اسهال بچه دو ساله شده بود خندیدیم. قبل از اینکه پیاده شوی لپت را کشیدم، بعد خم شدم، نرمی گوشت را بین لب‌هایم فشار دادم. همه اش برای خودم. قبل ترش چند نفر از اینهایی که پیامت را سین می‌کنند و بی جواب می‌گذارند و بعد بهانه می آورند که ندیدم و نیامد و نشد و دری و وری را بلاک کردم. برای خودم. به علیرضا پشت تلفن گفتم که دیگر راه ما از هم جداست. رفاقتی که مرا قوی ترم نمی‌کند دارد رنجم می‌دهد و باقی فدایت و نوکری ام و مشتی باشی و خداحافظ. باز هم برای خودم. آرایشگاه رفتم . ریش و سبیلم را مرتب کردم، دور سرم را گفتم سفید کند بعد هرچه رو به بالا تر می‌رود سایه بزند. حدس بزن برای که؟ آفرین برای خودم. مقاله ی سایت گل درباره ی تراز مالی بارسلونا که نتوانست با مسی دوباره ببندد و چرا پاریسن ژرمن توانست ببندد را خواندم. اخبار نمیخوانم. با اینحال کمی برای افغانستان متاسف شدم، آمار خودروهایی که همین چند روز برای سفر بین شهری جریمه شدند را دیدم. دکان باز کرده اند گله ی لاشخورها. با خواندن آمار فوتی های کرونا دو سه تا ای بابا گفتم، و هرچه گشتم کسی را از کادر تدفین پیدا نکردم که از زحماتشان و فشار کاری برای شستن این همه تن تشکر کنم. احتمالا چون هیچ مرده شوری پیج اینستاگرام ندارد. این آمار برای کادر درمان به ازای هر نفر یک پیج است. بعد چایی ریختم با یک ظرف پر از آب‌نبات. همه اش برای خودم. فردا یادم باشد از سر کار که برمیگردم لواشک انار بخرم. این یکی برای تو.

@manonasrin
5.0K views21:40
باز کردن / نظر دهید
2021-07-19 09:49:16 و حالا جان ناقصی داری، بدون اندک آبرویی، ای مرد.

#خوزستان
7.2K views06:49
باز کردن / نظر دهید
2021-07-14 03:39:23 و دلم برایت تنگ خواهد شد. و این دلتنگی از فقدان است. از نداشتن. که هیچوقت خدا نفهميدم چرا تمام قلبت برای من نیست. و همیشه تشنه ی خون کسی که از من برای تو بهتر است. تو هم یاد من خواهی افتاد. هرجا که بخندی و کسی از لبهای کجت موقع خندیدن تعریف کند. یاد من می افتی هرجا با هرکسی که زیر باران تا نزدیک هر تیر برقی مسابقه بگذاری. یاد من می افتی هرجا بر سر هر پیچی که فرمان را بچرخاند و شال آبیت از روی موهای خرماییت سُر بخورد روی شانه هایت. بعد تلاش کند که با دست راستش همزمان که با دست چپ فرمان را گرفته است شال آبیت را دوباره روی موهایت بیندازد. یاد من می افتی هربار که برایت جای شاخه گل، ترشک و لواشک بخرد. یاد من می افتی هربار که از بالای هر بامی بغل بگیردت ای جنگل و کنار گوشَت طوری که گرمای نفس هایش لاله گوش هایت را قلقلک بدهد برایت قصه بگوید. یاد من می افتی هربار که با زبانش رگ های روی گردنت را تا روی سینه هایت دنبال کند. یاد من می افتی هربار که به جای لبهایت، جای بخیه های روی چانه ات را ببوسد. یاد من می افتی هربار که از دهان هرکسی جوک های بیمزه بشنوی. یاد من می افتی هربار که بعد از هر پریود کمرت تا سر حد زایمان درد بگیرد و کسی مساحت کمرت را سانت به سانت با نرمی دستهایش بمالد. و من؟ دیگر هرگز تو را به یاد نخواهم آورد. مثل نسیمی خنک، که صبح تابستان آمده باشد، و من خواب مانده باشم. خداحافظ و دیگر هرگز.

@manonasrin
6.8K views00:39
باز کردن / نظر دهید
2021-04-10 06:50:09 مورد عجیب شکیل اونیل
6.8K viewsedited  03:50
باز کردن / نظر دهید