Get Mystery Box with random crypto!

منظومه‌ای🦋[ حکایات و داسـ🌴ـتان ]

لوگوی کانال تلگرام manzomaee_hek_das — منظومه‌ای🦋[ حکایات و داسـ🌴ـتان ] م
لوگوی کانال تلگرام manzomaee_hek_das — منظومه‌ای🦋[ حکایات و داسـ🌴ـتان ]
آدرس کانال: @manzomaee_hek_das
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 6.79K
توضیحات از کانال


📩 منظومه‌ای [حکایات وداستان]‌ مجله‌ای شفاف
پيرامون مسائل#ایمانی،اجتماعى،فرهنگى با جذاب ترین حکایات‌وداستان♻️
✍🏽سخن بزرگان ومتن های آموزنده وبه نشر ارزش های#اسلامی میپردازد.[📚]
آیدی👇
@H_op_e_fuL
◻چنل دوم مارا دنـبال کنـید🔻
@Ganjineye_doa_tv

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-01-20 21:33:10

گروه تبادلات لیستی اهل سنت ناب

@nab_list_group
┗༅•═‎┅─❁༅═‎┅─
ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین كانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان

برای عضویت در هر کدام از کانال ها لطفا روی اسم شان کلیک نمائید.
131 views18:33
باز کردن / نظر دهید
2022-01-20 21:32:18
به جذاب ترین و متنوع ترین کانال مذهبی تلگرامی خوش آمدین خیلی ها منتظر دریافت بنر این کانال بودن بالاخره آماده شد و انتظارها به پایان رسید

@aboadnanazami3619

167 views18:32
باز کردن / نظر دهید
2022-01-20 21:12:02
سریال صلاح الدین ایوبی


#قسمت 23

منظومـه‌ای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
203 views18:12
باز کردن / نظر دهید
2022-01-20 20:31:31

چون شب جمعه هست واستون یه هدیه آوردم: یه نشید بسیار عالی و آرامش دهنده که به نظر مثل نداره حتما حتما گوش بدیداااا

فضیلت صلوات درشب وروز جمعه

پیامبر ﷺ فرمودند:
در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات می‌فرستد.» [رواه بيهقی/5994]


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد


و التماس دعا که مشکل خیلی بزرگی دارم از شما عزیزان خواهشمندم که موقع وضوع گرفتن و بد از نماز های فرض از دعا در حق این بنده ای حقیر فراموش نکنید لطفااااا
265 views17:31
باز کردن / نظر دهید
2022-01-20 20:12:02


داریم به سمتی میریم که؛

دود = تفریح
بی حیایی = مُد
بی آبرویی = کلاس
بی فرهنگی = فرهنگ
گرگ بودن = رمز موفقیت
خوردن حق دیگران = زرنگی
رابطه با نامحرم = روشنفکری
پشت کردن به ارزشها و اعتقادات = نشانه رشد و نبوغ..

ای اشرف مخلوقات خدا ؛
به کجا چنین شتابان یک ذره بیندیش!


@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
285 viewsedited  17:12
باز کردن / نظر دهید
2022-01-20 19:18:19

به انسان اعتماد نکن،
انسان میمیره ...!
به دیوار تکیه نکن،
دیوار میریزه ...!
به درخت هم تکیه نکن،
درخت خشک میشه ...!

فقط یه چیز قابل اعتماد هست
اونم خداست ...!
اگر به خدا اعتماد کنی
هرکی، هر کار بدی در حقت کنه
حتما حتما ضربه میخوره و جزاشو میگیره ...
انسان خوب یک مراقب داره؛
اونم خداست ...!

فقط یک بار وفتی دچار مشکلی میشوی یا اندوهی بهت میرسه بگو خدایا من تلاشمو کردم و ازین بپس خودمو و مشکلاتمو به تو واگذار میکنم و به تو اعتمادو تکیه میکنم اونوقته که میبینی! همه چیز داره به طرز معجزه آسایی درست میشه و قلبتو آرامشی فرا میگیره که انگار تازه متولد شدی به الله قسم

پروردگارمون میفرمایید: هر کس بر خدا توکل کند خدا برای او کافیست

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
414 views16:18
باز کردن / نظر دهید
2022-01-20 10:17:54


داستان کوتاه!


واقعا قشنگه بخونید:

یک غذا خوری بین راهی بر سردر ورودی اش با خط درشت نوشته بود: شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آنرا از نوه ی شما دریافت ‌خواهیم کرد»

راننده ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا " پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود. ولی دید پیش خدمت با صورت حسابی بلند و بالا جلویش سبز شده است ...
با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشته اید پو ل غذا را از نوه ی من خواهید گرفت؟»

پیش خدمت با خنده جواب داد:
چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ولی این صورت حساب مربوط به پدر بزرگ مرحوم شماست..!

نتيجه اخلاقی :
اين داستان حقيقتی را در قالب طنز بيان میکند که کاملا مصداق دارد ...

ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند. " انتخاب‌ها را جدی بگیریم،
در قبال آیندگان مسئولیم ..! "

مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه


@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
708 viewsedited  07:17
باز کردن / نظر دهید
2022-01-20 09:30:19


داستان کوتاه پندآموز!


تا آخر بخوانید؛ محاله تاثیر نپذیرید

هروقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاقم،میگفت:
چرااسراف؟چراهدردادن انرژی ؟
آب چکه میکرد، میگفت: اسراف حرامه !
اطاقم که بهم ریخته بود میگفت :تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه..
حتی درزمان بیماریش نیز تذکر میداد
تااینکه روزخوشی فرارسید؛چون می بایست درشرکت بزرگی برای کارمصاحبه بدم
باخودگفتم اگرقبول شدم،این خونه کسل کننده و پُراز توبیخ رو، رو ترک میکنم.
صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول دادوبالبخندگفت:فرزندم!
۱_مُرَتب و منظم باش؛
۲_ همیشه خیرخواه دیگران باش
۳_مثبت اندیش باش؛
۴-خودت رو باور داشته باش؛
تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم ازنصیحت دست بردار نیست واین لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه!
باسرعت به شرکت رویایی ام رفتم،به در شرکت رسیدم،باتعجب دیدم هیچ نگهبان وتشریفاتی نبود،فقط چندتابلو راهنمابود!
به محض ورود،دیدم اشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله..
اومدم تو راهرو ، دیدم دستگیره در کمی ازجاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم که میگفت:خیرخواه باش؛ دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیوفته!
از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..‌
پله ها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ ها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونارو خاموش کردم!
به بخش مرکزی رسیدم ودیدم افراد زیادی زودترازمن برای همان کار آمدن ومنتظرند نوبتشون برسه
چهره ولباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛خصوصاً اونایی که ازمدرک دانشگاههای غربی شون تعریف میکردن!
عجیب بود؛ هرکسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون!
باخودم گفتم:اینا بااین دَک و پوزشون رد شدن،مگرممکنه من قبول بشم؟عُمرا!!
بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن!
باز یادپند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم
*اونروز حرفای بابام بهم انرژی میداد*
توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن.
وارداتاق مصاحبه شدم،دیدم۳نفرنشستن وبه من نگاه میکنند
یکیشون گفت:کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟
لحظه ای فکر کردم،داره مسخره م میکنه
یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده ام
یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!!
باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدین؟! گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود.
بادوربین مداربسته دیدیم، تنهاشما بودی که تلاش کردی ازدرب ورود تااینجا، نقصها رو اصلاح کنی..
درآن لحظه همه چی ازذهنم پاک شد، کار،مصاحبه،شغل و..
هیچ چیزجزصورت پدرم راندیدم،کسیکه ظاهرش سختگیر،امادرونش پرازمحبت بودوآینده نگری..
عزیز!در ماوراء نصایح وتوبیخهای پدرانه، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن راخواهی فهمید...
*اما شاید دیگر او کنارت نباشد..*



منظومـه‌ای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
866 viewsedited  06:30
باز کردن / نظر دهید
2022-01-19 20:32:02
سریال صلاح الدین ایوبی


#قسمت 22

منظومـه‌ای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
651 views17:32
باز کردن / نظر دهید
2022-01-19 09:31:03

#داستانکهای_پندآموز

تسلیم در برابر حکمت خداوند

روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد.

گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند.
تا اینکه بعد از مدت زمانی طوفانی رخ داد و بعد از آن، روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت!

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت: " مي آيد، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه دردهايش را در خود نگه مي دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.

فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

"با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست.

"گنجشك گفت:
" لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست.
سكوتي در عرش طنين انداز شد.

فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت:
"ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي."

گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.
خدا گفت: "و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي."

اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد...



منظومـه‌ای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
329 views06:31
باز کردن / نظر دهید