(ادامه ) سوم: یکی از دوستانم در این صفحه که چند روز پیش سالر | مرتضی مردیها
(ادامه )
سوم: یکی از دوستانم در این صفحه که چند روز پیش سالروز تولدشان بود در گفتگویی پیغامچهای گفتند: من خجالت میکشم که دوستان تولد من را تبریک میگویند: اولاً که این شاهکار نیست که کسی به این دنیا میآید؛ دوماً، اصلاً کار نیست. انفعال محض است. به دنیا آورده شده (پایان نقل قول). البته حتم داشتم ایشان رعایت حال مرا هم میکردند. یعنی اگر از عتاب و خطاب من خوفی نداشتند، احتمالاً فصل مُشبِعی در مفاسد این دنیا و زندگی در آن و مسائل و مصائب آن ارائه میکردند؛ و اینکه زندگی اساساً ارزش زیستن ندارد با این همه زشتی و ناهمواری که در این دنیا هست.
در رمانی که سالها پیش، تقریباً در اوایل جوانی، نوشتم، اشاراتی به موضوع زندگی و ارزش/بیارزشی آن هست. جایی در آن گفتهام بدمزگیِ مرگ و بیمزگیِ زندگی ما را در خود میپوساند. فهم اینکه زندگی، اگر با نگاهی تحلیلی و عقلی رصد شود، بسا که چیزی بیش از ترکیبی از حیرت و دلزدگی فراهم نیاوَرَد، دشوار نیست؛ اما زندگی یک انتخاب نیست و "قسمت ازلی بیحضور ما کردند". لذاست که نه فقط اگر اندکی بر وفق رضا نیست نبایست خرده گرفت، بلکه حتی اگر بیش ازآن. بله میشود خود را گول نزد و واقعیت را برملا کرد و فاش گفت، ولی حاصل چه؟ بدترش میکند.
یکی از چیزهایی که ناامیدی و بدبینی ما را در نگاه به این دنیا بیشتر میکند شلوغی بیش از حد آن است. کافی است سفری مجازی یا بهتر از این سفری قارهای داشته باشیم و از پنجرۀ هواپیما نگاه کنیم که چقدر کشور و شهر و شهرک و محله از زیر نگاهمان میگریزد و در هر کدام از آنها چقدر سکنه و هر یک از افراد آن چقدر صاحب ادعا و آرزو و .... اند، تا متقاعد شویم تولد ما چه حادثۀ کوچکی است! میل ما به تشخص و تمایز و دیده شدن در انبوهیِ بیکش و پیمان جمعیتِ میلیاردها انسان، بسیار سخت تَشَفّی میگیرد. برای همین است که تولد ما، حتی اگر از بنیاد پدیدارِ مشئومی نباشد، لااقل چیز بیقدر و قابلیتی بهنظر میآید.
اما به گمانم این از زیرکی نیست که ما خود را جزئی از مجموعهای ببینیم آنقدر بزرگ که به چشم نیائیم. بله، برای تفرج و نیز برای نگاه عامگرا و حس انسانی خوب است، ولی از اینها که گذشت بهتر نیست من دنیای خود را دنیای کوچک دوستان و دوستدارانم ببینم؟ حتی اگر از اهالی خانه و برخی از خویشان و شماری از دوستان فراتر نرود؟ کسانی هستند که مرا دوست میدارند. همین بس است، یا، دستکم، کم نیست؛ حتی اگر به عدد انگشتان یک دست باشند. برای همین جمع کوچک، تولد من یا شما مبارک است؛ یعنی خوشحالند که من یا شما در کنارشان و همراهشان و همدلشان هستیم. دنیای من دنیای دوستداران و دوستداشتگان من است؛ دنیای واقعی چندان مهم نیست. لااقل زمان تا زمان که من قرار نیست به کار ملک و ملت فکر کنم، چنین است.
تبریک تولد هم یک بازی است در میان انبوه بازیهای دیگر، در میان انبوه مراسم و مناسکی، که انسانها ساختهاند برای مشغولیت، برای اینکه کمتر ساعتها و روزهایشان سرد و ساکن و عبوس و بیسوژه باشد؛ بد هم نیست. بالاخره روزهای زندگی را بهشکلی باید شب کرد. بهتر که از هر چه به شکل بهانهای برای سرگرمی میشود کمک گرفت، کمک گرفت.