#پیشنهاد_مطالعه آن شو، که هستی مسعود قربانی #آن_شو_که_هستی ن | کتاب و نگاه
#پیشنهاد_مطالعه آن شو، که هستی
مسعود قربانی
#آن_شو_که_هستی نام مجموعه نوشتههایی از #آلن_واتس ، فیلسوف و نویسندهی انگلیسی است، که برگرفته از نام یکی از مقالات این مجموعه، برای کل کتاب برگزیده شده است. هرچند نمیدانم علت نامگذرای این کتاب چه بوده؛ ولی تصور میکنم تمامی مباحث و مقالات، مستقیم و غیر مستقیم حول همین نام میگردد؛ گویی نویسنده در هرجایی که سرک میکشد دنبال بسط و فهم این پیام است:
"آن شو، که هستی".
با آنکه نویسنده فیلسوفی نام آشنا است و درجاهایی در همین کتاب، با بزرگانی چون برتراند راسل و دیگرانی در سطح او به مباحثهی فلسفی میپردازد؛ ولی زبان قالب او فلسفی نیست. هرچند او پای زبان را در آنچه میخواهد بگوید، لنگ میبیند، ولی تحت تاثیر آموزههای شرقی در پی نشان دادن چیزی فراتر از متن، که شاید در سفیدی بین خطوط و سکون بین الفاظ قابل حس و دیدن است، میباشد!
نویسنده با مدد گرفتن از آموزههای شرقی به ویژه آیین ذِن، چونان درمانگری برای دردهای انسانِ عصر مدرن، ظاهر میشود و "کیمیایی معنوی" از عناصر شفابخش آن آیینها میسازد و آنرا برای ما کارا میبیند. او به دنبال آن است تا آدمیانِ این عصر، به چنین آموزههایی به دید التفات نگاه کنند.
آلن واتس با شناختی که از شرق و غرب دارد، در پی استخراج عناصر کلیدی آیینهای شرقی است برای نجات انسان غربی! و در این مسیر آگاه است که نزدیک کردن این دو دنیا چه راهِ دشوار و گاه نشدنی است!
کتاب با آوردن مثالها و داستانهای فراوانی که معمول و روش آموزشی در رسوم معنوی است، در پی یافتن روزنی از آن دنیا بدین روزگار است!
اکنون از انسانی که با سرکشی و عدم رضایت از این عالم شناخته میشود و اتفاقا همین اِغنا نبودنش، رمز پیشرفتاش دانسته شده؛ میخواهند "تسلیم" را هم تجربه کند، با این تفاوت که این تجربه صرفا یک توصیه نیست! فهم تازهیی از زندگی است که از دلِ خودِ زندگی فوران میکند و تسلیم را به او نشان میدهد و ناگهان احساسات سرکوب شدهاش همچون چشمهیی از لذت ناب و خالص، خود را به او مینمایاند.
آن شو که هستی، از ما میخواهد «خود را دقیقا با ریتم و آهنگ [هستی] که مدام در حال تغییر است وفق دهیم.»(ص27) و در این مسیر چارهیی نداریم جز به چنگ آوری و فهم "اکنون". اکنونی که اتفاقا به دست آوردنی هم نیست؛ چرا که تنها واقعیت موجود "اکنون" است هرچند ما بدان باور نرسیم:
«شما خود "زندگی" هستید و اکنون "وجود" دارید، در غیر این صورت اصلا اینجا نبودید...»(ص28)
"رهایی" نیز از آن مولفههایی مورد تاکید نویسنده است که باید آن را زیست، تا فهمش کرد! برای گذر از رودخانه تنها تا جایی به زورق نیاز است که رودی باشد، چه مضحک خواهد بود قدم برداشتن بر روی زمین، در حالی که قایقی به دوش داریم! همه چیز در خدمت ما هستند تا زندگی و خویش را زندگی کنیم، نه چیزی والاتر! چون هیچ چیز والاتر از آدمی و زندگی وجود ندارد! همهی "ایسمها"، "آیینها" و "مذاهب" کارکردی چون آن زورقِ رودخانه را دارند. باید برای رهایی خویش، آنها را رها کرد!
"رهاکردن"، "زندگی بدون چشمداشت"، "توازن با طبیعت و چرخهی آن"، "ناپایداری"، "حیرت"، "تماشای خویش"، تسلیم"، "اکنون" و فراوان حکمت دیگر، راهی میشوند به سویِ #آن_شو_که_هستی ، ولی آنچه قوامبخش این مسیر است، اشراف آدمی به این "آگاهی" و "فهم دانستههایش" است. یعنی حتا به فرض آنکه تمامی این آموزهها را به نهایت به کاربندی و بر آن تسلط تام و تمام داشته باشی، ولی به آن بینش و درک نرسی و آگاهانه بر دانستههایت مشرف نباشی؛ آن نخواهی شو که هستی!
«فردی که میکوشد خود را بشناسد و درک کند، دچار ناامنی و بیقراری میشود؛ درست همانگونه که انسان با نگه داشتن نفس خود دچار خفگی میشود. برعکس انسانی که واقعا میداند، نمیتواند خودش را درک کند، تسلیم میشود، خود را راحت میکند و به آرامش میرسد. اما اگر او صرفا این مساله را رها کند و دست از شگفت زده شدن و احساس کردن بردارد و به معنای واقعی کلمه امکان ناپذیر بودن خودشناسی را درک نکند، هرگز نتواند توانست به چنین آرامشی دست یابد.»(ص89)
«این جریان مانند داستانی پلیسی است که فصل آخر آن مفقود شده است. پایان چنین داستانی برای همیشه به صورت رمز و راز باقی خواهد ماند. مانند پرتو نوری که میتوان آنرا دید و از آن استفاده کرد؛ اما هرگز نمیتوان آنرا به چنگ آورد. میتوان آنرا دوست داشت، ولی هیچگاه نمیتوان آنرا تصاحب کرد. با درک این موضوعات شاید روزی بفهمیم که ذن همان زندگی است.»(ص108)
#آن_شو_که_هستی کتاب خوشخوان و گیرایی است که به نظرم این ویژگی مرهون ترجمه خوب مترجمان آن است. علاقمندان آنرا از دست ندهند!