Get Mystery Box with random crypto!

کتاب و نگاه

لوگوی کانال تلگرام masoudqorbani7 — کتاب و نگاه ک
لوگوی کانال تلگرام masoudqorbani7 — کتاب و نگاه
آدرس کانال: @masoudqorbani7
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.05K
توضیحات از کانال

کتاب بخوانیم، اگر شده روزی یک سطر ...
گه گداری کتاب می‌خوانم، گزینه‌یی از آن و شاید چند خطی درباره‌ی خوانش‌هایم را در این‌جا می‌نویسم؛ البته به احساس ...
@M_QK58

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-07-22 09:54:52 #تکه‌یی_از_کتاب:

همچنان که کسی، در شب تاریک، با کاروانی همراه است. از غایتِ خوف، هر لحظه می‌پندارد که حرامیان با کاروان آمیخته شده‌اند. می‌خواهد تا سخنِ همراهان بشنود و ایشان را به سخن بشناسد.

چون سخنِ ایشان می‌شنود، ایمن می‌شود.

ذاتِ تو لطیف است. نظرها به او نمی‌رسند. چون سخن می‌گویی، در می‌یابند که تو آشنای ارواحی، ایمن می‌شوند و می‌آسایند.

سخن بگو!

در کشتزار، جانورکی‌ست که از غایت خُردکی در نظر نمی‌آید. چون بانگ کند، او را می‌بینند به واسطه‌ی بانگ.
یعنی خلایق در کشتزار دنیا مُستُغرقند و ذاتِ تو از غایت لطف، در نظر نمی‌آید سخن بگو تا تو را بشناسند!

....

سخن بی‌پایان است اما به قدرِ طالب فرو می‌آید. حکمت همچون باران است. در معدنِ خویش بی‌پایان است. اما به قدرِ مصلحت فرود آید...

سخنِ کلی این است:
آن نور داری، آدمیّتی نداری.

آدمیتی طلب کن.
مقصود این است. باقی دراز کشیدن است.
سخن را چون بسیار آرایش می‌کنند، مقصود فراموش می‌شود.

بقالی زنی را دوست می‌داشت. با کنیزکِ خاتون پیغام‌ها کرد که من چنین بودم و چنانم و عاشقم و می‌سوزم و آرام ندارم و بر من ستم‌ها می‌رود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت... قصه‌های دراز فرو خواند.

کنیزک به خدمت خاتون آمد گفت:
« بقال سلام می‌رساند و می‌گوید که بیا تا با تو چنین و چنان کنم!»

گفت: «به این سردی؟»
گفت: «او دراز گفت، اما مقصود این بود.»

اصل، «مقصود» است، باقی دردِ سر است.



#مقالات_مولانا
ویرایش متن: #جعفر_مدرس_صادقی
#نشر_مرکز


@MasoudQorbani7
152 viewsedited  06:54
باز کردن / نظر دهید
2022-07-19 18:37:04 #پروژه‌ی_پدری طرحی بی‌پایان!

مسعود قربانی

آن‌چه برایم بعد از خواندن کتابِ #پروژه‌ی_پدری بیش از هر چیزی، حتا محتوای مقالات آن، اهمیت یافت؛ "ایده‌ی کتاب" بود. پرداختن به موضوعی که تا هر زمان که هستی پایانی ندارد و در هر مقطع از زندگی، مادامی که نام پدر را همراه خود داری، با تصویری نو، خود را به تو نمایان می‌کند.
کتاب #پروژه‌ی_پدری چند سال ابتدایی این دوران را هدف قرار داده، در صورتی که با بسط آن می‌توان پای تجربه‌های پدران بزرگتر هم نشست و مگوهای تازه‌یی را شنید...

پدراز لحظه‌ی تصمیم به پدری، تا دوران بارداریِ همسر و وضع حمل و کودکیِ فرزندش، گویی تنها اسمی است که با خود یدک کشیده می‌شود! و مفهوم پدری، مبهم، جز در این سطح راهی برای خود باز نمی‌کند. او در حاشیه است و تمام بارِ این دوران را مادر به دوش می‌کشد؛ این است که عمده‌ی آموزش‌ها با محوریت زن شکل می‌گیرد و مرد تنها یدکی است که در زیباترین الفاظ با نامِ‌ "همراهِ مادر"، این دوران را می‌گذراند.

اما پروژه‌ی پدری می‌خواهد، پدر را از آن سطحِ "نام" بیرون کشد و عمیق‌تر به پدران در این دوران بنگرد. پانزده مرد جوان با دیدگاه‌ها و شغل‌های مختلفی انتخاب شدند و از دغدغه‌های خود در آن مقطع برایمان می‌نویسند. نوشته‌ها که عمدتا در حال و هوای خاطره‌نویسی می‌گذرد، گاه با خود از رازهای مگویی پرده بر می‌دارد که برایمان آشناست، ولی توان و جرات بازگویی‌اش را نداشته‌ایم! آن‌چنان که #فاطمه_ستوده دبیر و ویراستار کتاب معترف است و پروژه‌اش را رمز و رازآلودترین تجربه‌ی خود نامیده است:

لحظه‌ی پدر شدن و یاد پدر خویش افتادن و ناگاه آینده‌یی پر از ابهام را رو در روی خود و فرزندت دیدن!

عشق پدر و دختر و رابطه‌ی ناگفتنی این دو! که تنها آغوش توان بیانش را دارد ... و بعد او را با هزاربیم و امید در آغوش کشیدن و لرزیدن و آرزو کردن که ای کاش همیشه جُسته‌اش در این حد بماند تا آغوشت را و آغوشش را از دست ندهی!

پدری و مصائب سکوت؛ و این کلیشه که پدران همه چیز را باید در خود فرو برند و تا لحظه‌ی مرگ از درد و ترس و واهمه‌یی که می‌کشند چیزی نگویند! و این‌که این درد را چرا باید از پدری به پدر دیگر انتقال داد؟ و دانستن این‌که "جای فریاد کجاست"!؟

پدری و دلتنگی‌هایش برای فرزندان، چیزی که دیده نمی‌شود و در هیچ قابی یارای به تصویر کشیدنش نیست. دلتنگیی از جنس دیگر که در سکوت، خود را نمایان می‌کند و شاید به گاهی اگر خیره به چشمان او شوی در حلقه‌ی اشکاهایش بیابی‌اش!

پدری و تجربه‌ی دو نفره‌ی با فرزند بودن و معنا، هدف، نور، رنگ، آینده و امید را در این لحظه یافتن و بیمِ جنون‌آمیزِ از دست دادنِ همه چیزت و اندیشیدن مدام به این دیوانه‌وارترین قمار زندگی! و سختی پدر بودن و البته، پدری اندوهگین نبودن و غصه‌ی آوار نامعلوم آینده را نخوردن!

پدری و وظیفه‌ی دشوار کودکی برای فرزندت! آن‌گاه که استواری‌ات در زندگی و جامعه در پیش‌گاه فرزند خم می‌شود و کودکانه گوش به فرمان او به بازیِ با او می‌پردازی!

پدری و مساله‌ی امنیت او در جامعه و این‌ سوآلِ درگیرانه که چگونه بی اسطوره‌هایت توان برقرای امنیت را برای او داری یا نه؟

پدری و پای درس کودکت نشستن و از او یاد گرفتن و این‌که می‌توان از فرصت شاد بودن استفاده کرد.

پدری و شب و روز را ندیدن و آن‌ها را با خواب فرزند و لبخندِ بیداری‌اش تنظیم کردن.

پدری و مساله‌ی تربیت فرزند و بعد از فراوان برنامه‌یی که برای تربیت او می‌چینی به یک باره به این راه می‌رسی که او خمیر بازی نیست و بهترین روش تربیت کودک، تربیت نکردنش است! و تازه در میابی که چه "خرده جنایت‌هایی" در حق او نکرده‌یی!

پدری و دردِ نگفتن از پدری:

«کسی باورش نمی‌شود که در من هم موج‌های بلندی برخاسته و فرو نشسته است. نه عُق می‌زدم، نه آماسی بر بدنم آمد. نه شکمم می‌جنبید، نه ویار داشتم.
حق دارند باور نکنند حادثه‌یی در مرد رخ داده، به کدام علامت؟ به کدام نشانه؟ در این نه ماه نه فقط کنار تو، بلکه درون من هم چیزهایی در حالِ شدن است. نمی‌توانم توصیفش کنم. زیر هیچ دستگاه سونوگرافی قابل نمایش نیست و چیزی که زیر دستگاه سونوگرافی دیده نشود، قاعدتا چیزی نیست. عادت مردانه آن‌قدر تقویم‌دار نیست که به پس و پیش افتادنش بگویند "نشانه". اصلا مردها هم [مگر] نشانه دارند؟»(ص181)

این‌ها و فراوان نکته‌ی ریز و درشت را می‌توان از لابه لای سطور بی‌تکلف نویسندگان این تجارب یافت و خود را دید و آموخت...


@MasoudQorbani7
204 views15:37
باز کردن / نظر دهید
2022-07-19 18:36:24
#پیشنهاد_کتاب:

#پروژه‌ی_پدری
به کوشش جمعی از نویسندگان
دبیری و ویرایش: #فاطمه_ستوده
انتشارات: #اطراف
۲۲۹ صفحه


@MasoudQorbani7
186 views15:36
باز کردن / نظر دهید
2022-07-10 23:24:07 من و آن یای لعنتی!
مسعود قربانی

هم آوایی با گفتارهای کفرآمیزِ! عارف و فیلسوفی که نزدیک به هزار سال پیش می‌زیسته، و ورود به جانِ بی‌قرار او، و دل به دل‌اش سپردن، و مظلومیتش را دیدن، و با او و حالش به گفتگو نشستن، و گریستن، و به وجد آمدن، و به هراس افتادن، و تنهایی و بی‌کسی او و خود را فریاد کشیدن، و همراهش به مسلخ‌گاه، لرزان و عاشق و پر از تردید رفتن! ومُردن، و هزاران بار مُردن، و باز اندیشیدن! و ناظر به نعش خویش با چشمانِ خیسِ خیره به آسمان، بر چوبه‌‌ی دار ماندن، و خود و خاکسترِ خود را به هوا دیدن، و مدام مردن و باز به تمنای ناشناخته و امید به آن نشستن، و... به آن "یای لعنتیِ او" فکر کردن!

کاری است که #عبدالحمید_ضیایی در کتاب #آن_یای_لعنتی ، همقدم و هم‌حال! با #عین_القضات_همدانی به نوشتار آورده است.

نوشتاری سی‌پاره که، سی‌‎هزار پاره‌ی آن بر روی کاغذ نیآمده، اما به روشنی در میان سطور کتاب و سپیدی‌های آن خود را به ما وامی‌دارد! گفتارهایی پراکنده و پر آشوب که در عین بی‌نظمی، "دل"، آن را موزون می‌کند و راهی نو را نشان می‌دهد.


تو با گفتاری از ابلیس آغاز می‌کنی! آن ابلیسِ عاشقِ ملعون! آن لعنتی که عاشقانه همه را اغوا خواهد کرد و تنها داشته‌اش انتظار است. ابلیسِ دلتنگ، که خدای را هم دلتنگ خویش یافت، طوری که جز به دوری‌اش راضی نشد!

«می‌دانم ارادت تو بر این بود که بر غیر تو سجده نکنم. ولی فرمانت، سجده بود و از جبرِ عشق، فراقِ معشوق را اختیار کردم... آیا سجده همان یکی نیست که من نکردم؟»(صص23و24)

تو به آن "یای لعنتی" فکر می‌کنی! "یا" یی که می‌توانست سرنوشتت را دگرگون کند:

سجده‌ به آن خاکی، "یا" ایستاده، محو معشوق ماندن! و آن "یا"، عشق را برگزید و این رازی بود که هیچ‌کس از کُنه آن خبر نشد. سرفراز و خیره به تو لعنت شدم و "یا"دگاری چنین تا ابد برای خود صید کردم؛ چیزی که این‌بار هم نه کسی دید و نه کسی فهمید!

«لعنتم کردی؟ به جان پذیرفتم. زهی جوانمردِ بدنامی که منم! دیگران از سیلی می‌گریزند و من گردن نهادم.»(ص24)

و تو و اوی همدانی در کجاها قدم نهاده بودید که ابلیس را چنین شناختید؟ پایِ درس چه کسی نشسته بودید که چونان احمد غزالی، به او، "آن خواجه‌ی خواجگان" لقب گذاشتید؟!

ضیایی خیره به عین‌القضات، حیرت صید کرده است و تنها به تماشایش نشسته است. نیم نگاهی بر او و حال و روزش می‌اندازد و "تماهید" به دست با بال‌هایی از او و خویش به آسمانِ عشق، سر می‌کوبد! چه او رفیقی یافته که با او، راه دیگر ناهموار نیست و همسایه‌یی دارد که دوری خانه برایش رنجی ندارد:

«دلم شبیه دلوی کهنه، تمام طول شب به دیواره‌ی چاه می‌خورد و فرو می‌رود، و عشق برای انجام رسالتِ ویرانی‌اش، بر بلندای چاهِ جهان، مشغول بریدن ریسمان است...»(ص35)

ریسمان بریده شد و معلق، میله‌ها را دیدی که می‌خواهند حیرانی او را به بند کشند! عجب سودای باطلی! زندان را مگر یارای به بند کشیدن عشق است؟ نور را مگر می‌توان به قل و زنجیر کشید؟
و مگر چه گفت: عادت‌پرستی عین بت پرستی است! این همه دغدغه‌ی بدن مومنان به چه کار می‌آید؟ پس سهم روح چه می‌شود؟ و حیرت، آن مرغ شگفتی‌آلود کجای دین‌تان جای دارد؟

«تو چه می‌دانی حیرت چیست؟ راز و حیرت دو روی یک سکه‌اند و هنگام گفتگوی خموشانه با محبوبِ نازآمیزِ رازآلود، و در مواجهه‌ی با سرّالاسرار، باید چندان مراقب و حسّ حضور داشته باشی، که انگار مرغی بر سرت نشسته است و از هراس این‌که مبادا این مرغ پر بکشد، نباید هیچ جنبش و کلامی از تو سر زند. اگر هم کسی با تو به تلخی یا شیرینی سخنی بگوید تنها انگشت سکوت بر لب گیر! حیرت همین مرغ شگفت‌آلود است.»(ص75)

«ای دوست! اگر آن‌چه نصاری در عیسا دیدند تو نیز بینی، ترسا شوی. و اگر آن‌چه جهودان در موسا دیدند تو نیز بینی، جهود شوی؛ بلکه آن‌چه بت‌پرستان دیدند در بت‌پرستی، تو نیز بینی، بت پرست شوی. و هفتاد و دو مذهب جمله منازل راه خدا آمد.»(ص101)

و تو شکوه‌ات و گریه‌ات رو به همان هزاران، هزار مریدانی است که اکنون همه خواهان اعدامش هستند! آنان که چشم بسته و گوش گرفته، ترس آن دارند که از سخن‌اش آرامششان به هم ریزد و برکه‌ی سکوتشان به تاب افتد! همان‌‎ها که «از ریش‌ها و گیسوان بلندشان بوی مشک و عنبر به مشام می‌رسد و از فتواهاشان بوی ماهی گندیده!»(ص148) پس تو نیز چون او تنها و دلتنگی و در دستت فقط غزل و اشک داری:

سلام ای عطرِ کولی! ای جوانمرگی! دلم تنگ است/مرا با خود ببر! من خسته‌ام از روز و شب، ای عشق...

@MasoudQorbani7
4.5K views20:24
باز کردن / نظر دهید
2022-07-10 23:23:37
#پیشنهاد_کتاب:

#آن_یای_لعنتی
سی روایت از زندگی، مرگ و تنهایی
عین‌القضات همدانی
نویسنده: #عبدالحمید_ضیایی
انتشارات: #هزاره_ققنوس
۱۵۷ صفحه


@MasoudQorbani7
3.7K views20:23
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 23:00:51 ملودی معزی و درمانگری مولانا

مسعود قربانی

#ملودی_معزی حقوقدان و نویسنده‌ی ایرانی امریکایی، در کتاب #درمانگری‌_مولانا شرح حال گونه‌یی از زندگی‌اش را در جامعه‌ی مدرن امریکایی به قلم آورده است. معزی وکیل، پدری دارد به نام احمد، که پزشکی است متخصص. اما آن‌چه این شخصیتِ محوریِ کتاب را سرآمد ساخته نه تخصص‌اش، که آشنایی عمیق‌ او با ادبیات فارسی و به ویژه مولانا و اشعار اوست.

احمد که با مولانا همواره حال خوشی دارد؛ می‌خواهد که دختر ناآرام و دارای اختلالات دوقطبی‌اش هم به موازات درمان‌های مدرن، سری هم به خمخانه‌ی مولانا بزند و دوره‌ی درمانی‌اش را با مثنوی و غزلیات شمس تکمیل کند! ملودی در ابتدا گریزان از چنین نسخه‌یی است و اصرارهای پدرش را نمی‌فهمد، ولی در ادامه‌ی کتاب به ما نشان می‌دهد که چگونه نه تنها مفتون تجویزهای مولانا شده، که گاه خود به عنوان درمان‌گر برای بی‌تابی‌های پدرش، مولوی و اشعارش را به او یادآور می‌شود!

داستان کتاب آن‌گونه که در توضیح عنوانش آمده:
"چگونه یک شاعرِ عارف، آشفته‌حالی‌های زندگی مدرن مرا درمان کرد؟"
به زندگی شخصی نویسنده و خاطراتِ ریز و درشت او، وقتی همداستان با مولانا و افکار و اشعارش می‌شود می‌پردازد. نویسنده صادقانه از بیماری‌اش می‌گوید و تا آن‌جا که می‌تواند آشفتگی‌های درونی و روانی‌اش را به ما نشان می‌دهد و در هر بخش، با بیان مجموعه خاطراتی از روزمره و زندگی‌اش، پرده از آن نابسامانی‌ها، که به نوعی دردهای انسان مدرن هم هست، بر می‌دارد و به کمک پدر و مولانا به جنگ آن بیماری‌ها می‌رود.

کتاب در ده بخش به صورت مجزا به دردها و دغدغه‌هایی چون: زیاده‌خواهی، انزوا، شتابزدگی، افسردگی، آشفتگی، اضطراب، خشم، ترس، ناامیدی و غرور می‌پردازد و معزی بر اساس برداشت‌های شخصی و البته با کمک احمد، کمک‌هایی که مولوی می‌تواند برای گذر از این نگرانی‌ها، برایش داشته باشد را خیلی ساده بیان می‌کند.

ملودی که در کودکی از آن پیرِ مزاحم (مولوی) بیزار بوده، اکنون به مخاطبانش توصیه می‌کند چون او و پدرش به اعتیادِ مبارکِ! به مولانا روی آورند و دست از سر او برندارند! چراکه انسِ با او و همقدم شدنِ با مولوی را درمانی بی عوارض برای انسان آشفته‌حال امروزی می‌بیند.

نویسنده می‌گوید «هر یک از ما باید به دنبال کسی بگردد که حقیقت را مدام به او یادآور شود»(ص44) و ملودی، مولانا را از زبان احمد می‌یابد. این دو یار که مراد نویسنده شده‌اند، چنین وظیفه‌یی را برای او به عهده گرفته‌اند. او شیدایی، که از عوارض دوقطبی بودنش است را می‌پذیرد و پس از دوازده سال بستری بودن در بیمارستان‌ها و خودکشی نافرجام، مولانا را مدد رسان خویش می‌بیند:

عاشقم من بر فنِ دیوانگی
سیرم از فرهنگی و فرزانگی

ملودی در می‌یابد که خودش باشد؛ و در واقع همین کتاب حاصل چنین دریافتی است. نهیب پدر را به یاد می‌آورد که:
«نه. بهت می‌گم احساس داشته باش. احساس کن. اگر به گریه‌ات می‌ندازه، گریه کن. اگر به خنده‌ات می‌ندازه، بخند. خوش‌آمد گفتن به این معنی نیست که واله و شیدای افسردگی بشی. فقط به این معنی است که حسش کنی...»(ص137)

او بی هیچ ترس و واهمه‌یی آینه‌وار خود را برایمان عیان می‌سازد و از خوبی‌ها و بدی‌هایش، و کژی و راستی‌هایش صادقانه می‌گوید. او با این شعار که «نصیحت همه عالم به گوش من باد است»(ص56) جلو می‌رود و دست بر زانوهای خویش گذاشته، می‌خواند:

شش جهت است این وطن، قبله در او یکی مجو
بی وطنی است قبله‌گه در عدم آشیانه کن

ملودی گفته‌ی پدرش، احمد را آویزه‌ی گوش دارد که «اگر نغمه و آواز خودت را سر ندهی، هرگز آن‌را نخواهی فهمید و هیچ‌کس دیگر هم نخواهد فهمید. تو صدا را می‌شنوی ولی معنی را در نخواهی یافت. تنها بلبل می‌داند که به گل چه می‌گوید.»(ص79)

ملودی مثل من و توست. کاملا معمولی، با رفتاری که گاه مبتذل می‌نماید! او چون بیشتر خانم‌ها عاشق خرید است و فروشگاه‌نوردی! از علاقمندی‌هایش. مد را دوست دارد و عادت به خرید هم از او دور نمی‌شود، ولی از همین رفتارهای معمولی معنا می‌سازد و چونان عبادت به آن می‌نگرد؛ و همین که مادر را در کنارش می‌بیند، برایش کافی است؛ چون زیبایی را به صید خویش درآورده! حتا اگر نور این زیبایی از دو پنجره‌ی متفاوت بر آن‌ها بتابد!

این‌که مولانا را بتوانی به روزمره‌ات دعوت کنی و همراه با او زندگی کنی، پیام ملودی است! همنشینی اولین قدم است و همراهی با مولانا مقصود. گفتگوی مدام با او "عشق" نصیبت می‌کند و "احمد وار" واله و شیدا خواهی شد! احمدِ شیدایِ مولانا، در قونیه دل باخته است و کودکانه جز او چیزی نمی‌بیند...

احمد از ملودی قول می‌گیرد:
«قول بده که همیشه سرود خودت را به هرجهت که خودت می‌‍خواهی، بخوانی»(ص294) قولی که باید خواننده‌ی این کتاب به خودش بدهد!


@MasoudQorbani7
604 views20:00
باز کردن / نظر دهید
2022-06-19 22:59:39
#پیشنهاد_کتاب
#درمانگری_مولانا
نویسنده: #ملودی_معزی
مترجم: یاسر فراشاهی‌نژاد
انتشارات: #طرح_نقد
۳۲۸ صفحه


@MasoudQorbani7
423 views19:59
باز کردن / نظر دهید
2022-06-13 00:26:47 #پیشنهاد_مطالعه
آن شو، که هستی

مسعود قربانی

#آن_شو_که_هستی نام مجموعه نوشته‌هایی از #آلن_واتس ، فیلسوف و نویسنده‌ی انگلیسی است، که برگرفته از نام یکی از مقالات این مجموعه، برای کل کتاب برگزیده شده است. هرچند نمی‌دانم علت نام‌گذرای این کتاب چه بوده؛ ولی تصور می‌کنم تمامی مباحث و مقالات، مستقیم و غیر مستقیم حول همین نام می‌گردد؛ گویی نویسنده در هرجایی که سرک می‌کشد دنبال بسط و فهم این پیام است:

"آن شو، که هستی".

با آن‌که نویسنده فیلسوفی نام آشنا است و درجاهایی در همین کتاب، با بزرگانی چون برتراند راسل و دیگرانی در سطح او به مباحثه‌ی فلسفی می‌پردازد؛ ولی زبان قالب او فلسفی نیست. هرچند او پای زبان را در آن‌چه می‌خواهد بگوید، لنگ می‌بیند، ولی تحت تاثیر آموزه‌های شرقی در پی نشان دادن چیزی فراتر از متن، که شاید در سفیدی بین خطوط و سکون بین الفاظ قابل حس و دیدن است، می‌باشد!

نویسنده با مدد گرفتن از آموزه‌های شرقی به ویژه آیین ذِن، چونان درمانگری برای دردهای انسانِ عصر مدرن، ظاهر می‌شود و "کیمیایی معنوی" از عناصر شفابخش آن آیین‌ها می‌سازد و آن‌را برای ما کارا می‌بیند.
او به دنبال آن است تا آدمیانِ این عصر، به چنین آموزه‌هایی به دید التفات نگاه کنند.

آلن واتس با شناختی که از شرق و غرب دارد، در پی استخراج عناصر کلیدی آیین‌های شرقی است برای نجات انسان غربی! و در این مسیر آگاه است که نزدیک کردن این دو دنیا چه راهِ دشوار و گاه نشدنی است!

کتاب با آوردن مثال‌ها و داستان‌های فراوانی که معمول و روش آموزشی در رسوم معنوی است، در پی یافتن روزنی از آن دنیا بدین روزگار است!

اکنون از انسانی که با سرکشی و عدم رضایت از این عالم شناخته می‌شود و اتفاقا همین اِغنا نبودنش، رمز پیشرفت‌اش دانسته شده؛ می‌خواهند "تسلیم" را هم تجربه کند، با این تفاوت که این تجربه صرفا یک توصیه نیست! فهم تازه‌یی از زندگی است که از دلِ خودِ زندگی فوران می‌کند و تسلیم را به او نشان می‌دهد و ناگهان احساسات سرکوب شده‌اش همچون چشمه‌یی از لذت ناب و خالص، خود را به او می‌نمایاند.

آن شو که هستی، از ما می‌خواهد «خود را دقیقا با ریتم و آهنگ [هستی] که مدام در حال تغییر است وفق دهیم.»(ص27) و در این مسیر چاره‌یی نداریم جز به چنگ آوری و فهم "اکنون".
اکنونی که اتفاقا به دست آوردنی هم نیست؛ چرا که تنها واقعیت موجود "اکنون" است هرچند ما بدان باور نرسیم:

«شما خود "زندگی" هستید و اکنون "وجود" دارید، در غیر این صورت اصلا این‌جا نبودید...»(ص28)

"رهایی" نیز از آن مولفه‌هایی مورد تاکید نویسنده است که باید آن را زیست، تا فهمش کرد! برای گذر از رودخانه تنها تا جایی به زورق نیاز است که رودی باشد، چه مضحک خواهد بود قدم برداشتن بر روی زمین، در حالی که قایقی به دوش داریم!
همه چیز در خدمت ما هستند تا زندگی و خویش را زندگی کنیم، نه چیزی والاتر! چون هیچ چیز والاتر از آدمی و زندگی وجود ندارد!
همه‌ی "ایسم‌ها"، "آیین‌ها" و "مذاهب" کارکردی چون آن زورقِ رودخانه را دارند. باید برای رهایی خویش، آن‌ها را رها کرد!


"رهاکردن"، "زندگی بدون چشمداشت"، "توازن با طبیعت و چرخه‌ی آن"، "ناپایداری"، "حیرت"، "تماشای خویش"، تسلیم"، "اکنون" و فراوان حکمت دیگر، راهی می‌شوند به سویِ #آن_شو_که_هستی ، ولی آن‌چه قوام‌بخش این مسیر است، اشراف آدمی به این "آگاهی" و "فهم دانسته‌هایش" است.
یعنی حتا به فرض آن‌که تمامی این آموزه‌ها را به نهایت به کاربندی و بر آن تسلط تام و تمام داشته باشی، ولی به آن بینش و درک نرسی و آگاهانه بر دانسته‌هایت مشرف نباشی؛ آن نخواهی شو که هستی!

«فردی که می‌کوشد خود را بشناسد و درک کند، دچار ناامنی و بی‌قراری می‌‍شود؛ درست همان‌گونه که انسان با نگه داشتن نفس خود دچار خفگی می‌شود. برعکس انسانی که واقعا می‌داند، نمی‌تواند خودش را درک کند، تسلیم می‌شود، خود را راحت می‌کند و به آرامش می‌رسد. اما اگر او صرفا این مساله را رها کند و دست از شگفت زده شدن و احساس کردن بردارد و به معنای واقعی کلمه امکان ناپذیر بودن خودشناسی را درک نکند، هرگز نتواند توانست به چنین آرامشی دست یابد.»(ص89)

«این جریان مانند داستانی پلیسی است که فصل آخر آن مفقود شده است. پایان چنین داستانی برای همیشه به صورت رمز و راز باقی خواهد ماند. مانند پرتو نوری که می‌توان آن‌را دید و از آن استفاده کرد؛ اما هرگز نمی‌توان آن‌را به چنگ آورد. می‌توان آن‌را دوست داشت، ولی هیچ‌گاه نمی‌توان آن‌را تصاحب کرد. با درک این موضوعات شاید روزی بفهمیم که ذن همان زندگی است.»(ص108)


#آن_شو_که_هستی کتاب خوش‌خوان و گیرایی است که به نظرم این ویژگی مرهون ترجمه خوب مترجمان آن است. علاقمندان آن‌را از دست ندهند!


@MasoudQorbani7
1.6K viewsedited  21:26
باز کردن / نظر دهید
2022-06-13 00:26:14
#پیشنهاد_کناب:

#آن_شو_که_هستی
نویسنده: #آلن_واتس
مترجمان:
سعید اسفندیاری مطلق
علی گلزاریان
#نشر_نگاه_معاصر
۲۰۴ صفحه

@MasoudQorbani7
393 views21:26
باز کردن / نظر دهید
2022-06-05 20:57:18
@makhmooreshabane

دریغ آن بیکران مهرِ دمادم
دریغ آن غمگُسارِ هرچه ماتم...

#سید_محمود_دعایی
448 views17:57
باز کردن / نظر دهید