#پروژهی_پدری طرحی بیپایان! مسعود قربانی آنچه برایم بعد ا | کتاب و نگاه
#پروژهی_پدری طرحی بیپایان!
مسعود قربانی
آنچه برایم بعد از خواندن کتابِ #پروژهی_پدری بیش از هر چیزی، حتا محتوای مقالات آن، اهمیت یافت؛ "ایدهی کتاب" بود. پرداختن به موضوعی که تا هر زمان که هستی پایانی ندارد و در هر مقطع از زندگی، مادامی که نام پدر را همراه خود داری، با تصویری نو، خود را به تو نمایان میکند. کتاب #پروژهی_پدری چند سال ابتدایی این دوران را هدف قرار داده، در صورتی که با بسط آن میتوان پای تجربههای پدران بزرگتر هم نشست و مگوهای تازهیی را شنید...
پدراز لحظهی تصمیم به پدری، تا دوران بارداریِ همسر و وضع حمل و کودکیِ فرزندش، گویی تنها اسمی است که با خود یدک کشیده میشود! و مفهوم پدری، مبهم، جز در این سطح راهی برای خود باز نمیکند. او در حاشیه است و تمام بارِ این دوران را مادر به دوش میکشد؛ این است که عمدهی آموزشها با محوریت زن شکل میگیرد و مرد تنها یدکی است که در زیباترین الفاظ با نامِ "همراهِ مادر"، این دوران را میگذراند.
اما پروژهی پدری میخواهد، پدر را از آن سطحِ "نام" بیرون کشد و عمیقتر به پدران در این دوران بنگرد. پانزده مرد جوان با دیدگاهها و شغلهای مختلفی انتخاب شدند و از دغدغههای خود در آن مقطع برایمان مینویسند. نوشتهها که عمدتا در حال و هوای خاطرهنویسی میگذرد، گاه با خود از رازهای مگویی پرده بر میدارد که برایمان آشناست، ولی توان و جرات بازگوییاش را نداشتهایم! آنچنان که #فاطمه_ستوده دبیر و ویراستار کتاب معترف است و پروژهاش را رمز و رازآلودترین تجربهی خود نامیده است:
لحظهی پدر شدن و یاد پدر خویش افتادن و ناگاه آیندهیی پر از ابهام را رو در روی خود و فرزندت دیدن!
عشق پدر و دختر و رابطهی ناگفتنی این دو! که تنها آغوش توان بیانش را دارد ... و بعد او را با هزاربیم و امید در آغوش کشیدن و لرزیدن و آرزو کردن که ای کاش همیشه جُستهاش در این حد بماند تا آغوشت را و آغوشش را از دست ندهی!
پدری و مصائب سکوت؛ و این کلیشه که پدران همه چیز را باید در خود فرو برند و تا لحظهی مرگ از درد و ترس و واهمهیی که میکشند چیزی نگویند! و اینکه این درد را چرا باید از پدری به پدر دیگر انتقال داد؟ و دانستن اینکه "جای فریاد کجاست"!؟
پدری و دلتنگیهایش برای فرزندان، چیزی که دیده نمیشود و در هیچ قابی یارای به تصویر کشیدنش نیست. دلتنگیی از جنس دیگر که در سکوت، خود را نمایان میکند و شاید به گاهی اگر خیره به چشمان او شوی در حلقهی اشکاهایش بیابیاش!
پدری و تجربهی دو نفرهی با فرزند بودن و معنا، هدف، نور، رنگ، آینده و امید را در این لحظه یافتن و بیمِ جنونآمیزِ از دست دادنِ همه چیزت و اندیشیدن مدام به این دیوانهوارترین قمار زندگی! و سختی پدر بودن و البته، پدری اندوهگین نبودن و غصهی آوار نامعلوم آینده را نخوردن!
پدری و وظیفهی دشوار کودکی برای فرزندت! آنگاه که استواریات در زندگی و جامعه در پیشگاه فرزند خم میشود و کودکانه گوش به فرمان او به بازیِ با او میپردازی!
پدری و مسالهی امنیت او در جامعه و این سوآلِ درگیرانه که چگونه بی اسطورههایت توان برقرای امنیت را برای او داری یا نه؟
پدری و پای درس کودکت نشستن و از او یاد گرفتن و اینکه میتوان از فرصت شاد بودن استفاده کرد.
پدری و شب و روز را ندیدن و آنها را با خواب فرزند و لبخندِ بیداریاش تنظیم کردن.
پدری و مسالهی تربیت فرزند و بعد از فراوان برنامهیی که برای تربیت او میچینی به یک باره به این راه میرسی که او خمیر بازی نیست و بهترین روش تربیت کودک، تربیت نکردنش است! و تازه در میابی که چه "خرده جنایتهایی" در حق او نکردهیی!
پدری و دردِ نگفتن از پدری:
«کسی باورش نمیشود که در من هم موجهای بلندی برخاسته و فرو نشسته است. نه عُق میزدم، نه آماسی بر بدنم آمد. نه شکمم میجنبید، نه ویار داشتم. حق دارند باور نکنند حادثهیی در مرد رخ داده، به کدام علامت؟ به کدام نشانه؟ در این نه ماه نه فقط کنار تو، بلکه درون من هم چیزهایی در حالِ شدن است. نمیتوانم توصیفش کنم. زیر هیچ دستگاه سونوگرافی قابل نمایش نیست و چیزی که زیر دستگاه سونوگرافی دیده نشود، قاعدتا چیزی نیست. عادت مردانه آنقدر تقویمدار نیست که به پس و پیش افتادنش بگویند "نشانه". اصلا مردها هم [مگر] نشانه دارند؟»(ص181)
اینها و فراوان نکتهی ریز و درشت را میتوان از لابه لای سطور بیتکلف نویسندگان این تجارب یافت و خود را دید و آموخت...