2021-05-11 18:07:15
شاملو برای آیدا نوشته هر چه بیشتر میبینمت احتیاجم به دیدنت بیشتر میشود
و من برای تو نوشتم و چسباندم به در یخچال تا وقتی از سر کار برمیگردی جلوی چشمت باشد و یادت بیاورد که همیشه میگفتی من فقط توی چشمهای تو خودم را دوست داشتهام.
آمدی و خواندی و چشم هایت معذب شد و عذابش وقتی پارچ آب را کج کرده بودی روی لبه لیوان، ریخت توی دلم.
" دلم یکجوری شده " گفتی و دو انار رسیده گونه هایت شکم باز کرد و من وسط حیاط دانشگاه برفها را از روی دانههای انار کنار زدم و جوری که بچه ها نشنوند گفتم " دلمان جور شده باهم "
و خودم را انداختم جلوی گلوله برفی بچهها و تو که جاخالی داده بودی خندیدی.
و من بارها طولانیترین خیابان تهران را با ملودی خندههای تو رقصیدم
تا وقتی که منارههای امام زاده صالح توی آسمان تجریش پیدا شد و تو روی این ملودی خواندی " با اجازه پدر و مادرم بله "
و من شاملو وار هر سالی که از این وصل گذشت احتیاجم به دیدنت بیشتر شد؛
به بوییدن آن موهای سیاه که سر قولت نماندی و هر سال فاصلهاش را از گودی کمرت بیشتر کردی،
به تکرار آن نیمه شبهایی که از خواب میپریدی و بالا و پایین شدن سینهام را میپاییدی،
به سرخی گونههایت که با هر بار تلاقیِ لبهایم کمرنگتر میشد،
به دیدن جفتِ این رینگ ساده که چند وقتی میشد که دیگر توی انگشت دست چپت نمیکردی.
تا آن روز که لیوان آب را سر کشیدی، از کنار کاغذ روی یخچال رد شدی و حرف دلت را زدی " هر چه کمتر ببینی بهتر "
و اتاقت را جدا کردی و کلافه شدی از این هشتاد و نه شبی که من احتیاجم را روی دیوار بینمان خط زدم.
برای همین است که حالا اینجاییم،
زیر دانههای برفی که نشسته روی شناسنامه لوله شده توی دستت و با هر جای پایی که روی برفها باقی میگذارد احتیاجم به ماندنت بیشتر میشود.
#پریسا_زابلی_پور
@miimmagazine | مجله هنری میم
3.3K views15:07