Get Mystery Box with random crypto!

م . امید

لوگوی کانال تلگرام mim_omid — م . امید م
لوگوی کانال تلگرام mim_omid — م . امید
آدرس کانال: @mim_omid
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 137
توضیحات از کانال

کانال اشعار مهدی اخوان ثالث
@Mim_Omid

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2016-09-04 23:14:18
5.6K views20:14
باز کردن / نظر دهید
2016-09-02 11:45:13
به چشمان سیاه و روی شاداب و صفای دل
گل باغ شب و دریا و مهتاب است پنداری
درین تاریک شب ، با این خمار و خسته جانیها
خوش اید نقش او در چشم من ، خواب است پنداری @Mim_Omid
5.1K viewsedited  08:45
باز کردن / نظر دهید
2016-08-31 21:02:55
یادی از سهراب ... @Mim_Omid
5.7K views18:02
باز کردن / نظر دهید
2016-08-31 21:02:18
نه زورقی و نه سیلی ، نه سایه ی ابری
تهی ست آینه مرداب انزوای مرا
خوش آنکه سر رسدم روز و سردمهر سپهر
شبی دو گرم به شیون کند سرای مرا
@Mim_Omid
4.5K views18:02
باز کردن / نظر دهید
2016-08-30 14:00:35 ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
درکوچه های بزرگ نجابت
ظاهر نه بن بست عابر فریبنده ی استجابت
در کوچه های سرور و غم راستینی که مان بود
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت
در کوچه باغ گل سرخ شرمم
در کوچه های نوازش
در کوچه های چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچه های مه آلود بس گفت و گو ها
بی هیچ از لذت خواب گفتن
در کوچه های نجیب غزلها که چشم تو می خواند
گهگاه اگر از سخن باز می ماند
افسون پاک منش پیش می راند
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پر شوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره ست
روشنترین همنشین شب غربت تو ؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیه گاه و پناه
غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور
در کوچه باغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچه های چه شبها که اکنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستاره ست
که شب فروز تو خورشید پاره ست ؟
5.7K views11:00
باز کردن / نظر دهید
2016-08-30 14:00:23
ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه
تنهایی و خلوت من ... @Mim_Omid
4.3K views11:00
باز کردن / نظر دهید
2016-08-29 12:03:51 سر کوه بلند آمد سحر باد.
زتوفانی که میآمد خبر داد.
درخت و سبزه لرزیدند و لاله
بخاک افتاد و مرغ از چهچه افتاد.

سر کوه بلند ابرست و باران.
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران.
گل و سبزه ی بهاران خاک و خشت ست
برای آنکه دور افتد زیاران.

سر کوه بلند آهوی خسته
شکسته دست و پا، غمگین، نشسته.
شکسته دست و پا دردست، اما
نه چون درد دلش کز غم شکسته.

سر کوه بلند افتان و خیزان،
چکان خونش از دهان زخم و ریزان،
نمیگوید پلنگ پیر مغرور
که پیروز آید از ره، یا گریزان.

سر کوه بلند آمد عقابی.
نه هیچش ناله ای، نه پیچ و تابی.
نشست و سر بسنگی هشت و جان داد؛
غروبی بود و غمگین آفتابی.

سر کوه بلند از ابر و مهتاب،
گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب.
اگر خوابند، اگر بیدار گویند
که هستی سایه ی ابرست، دریاب.

سر کوه بلند آمد حبیبم.
بهاران بود و دنیا سبز و خرم.
در آن لحظه که بوسیدم لبش را
نسیم و لاله رقصیدند با هم.
4.4K views09:03
باز کردن / نظر دهید
2016-08-29 12:02:52
سر کوه بلند آمد سحر باد.
زتوفانی که میآمد خبر داد.
درخت و سبزه لرزیدند و لاله
بخاک افتاد و مرغ از چهچه افتاد... @Mim_Omid
4.0K views09:02
باز کردن / نظر دهید
2016-08-24 18:18:30 عمر من دیگر چون مردابی ست
راكد و ساكت و آرام و خموش
نه از او شعله كشد موج و شتاب
نه در او نعره زند خشم و خروش
گاهگه شاید یك ماهی پیر
مانده و خسته در او بگریزد
وز خرامیدن پیرانه ی خویش
موجكی خرد و خفیف انگیزد
یا یكی شاخه ی كم جرأت سیل
راه گم كرده ، پناه آوردش
و ارمغان سفری دور و دراز
مشعلی سرخ و سیاه آوردش
بشكند با نفسی گرم و غریب
انزوای سیه و سردش را
لحظه ای چند سراسیمه كند
دل آسوده ی بی دردش را
یا شبی كشتی سرگردانی
لنگر اندازد در ساحل او
ناخدا صبح چو هشیار شود
بار و بن بركند از منزل او
یا یكی مرغ گریزنده كه تیر
خورده در جنگل و بگریخته چست
دیگر اینجا كه رسد ، زار و ضعیف
دست و پایش شود از رفتن سست
همچنان محتضر و خون آلود
افتد ، آسوده ز صیاد بر او
بشكند آینه ی صافش را
ماهیان حمله برند از همه سو
گاهگاه شاید مرغابیها
خسته از روز بر او خیمه زنند
شبی آنجا گذرانند و سحر
سر و تن شسته و پرواز كنند
ورنه مرداب چه دیدیه ست به عمر
غیر شام سیه و صبح سپید ؟
روز دیگر ز پس روز دگر
همچنان بی ثمر و پوچ و پلید ؟
ای بسا شب كه به مردب گذشت
زیر سقف سیه و كوته ابر
تا سحر ساكت و آرام گریست
باز هم خسته نشد ابر ستبر
و ای بسا شب كه ب او می گذرد
غرقه در لذت بی روح بهار
او به مه می نگرد ، ماه به او
شب دراز است و قلندر بیكار
مه كند در پس نیزار غروب
صبح روید ز دل بحر خموش
همه این است و جز این چیزی نیست
عمر بی حادثه ی بی جر و جوش
دفتر خاطره ای پاك سپید
نه در او رسته گیاهی ، نه گلی
نه بر او مانده نشانی نه، خطی
اضطرابی تپشی ، خون دلی
ای خوشا آمدن از سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
گر بود دشت گذشتن هموار
ور بوده درخ سرازیر شدن
ای خوشا زیر و زبرها دیدین
راه پر بیم و بلا پیمودن
روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
جلوه گاه ابدیت بودن
عمر " من " اما چون مردابی ست
راكد و ساكت و آرام و خموش
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله كشد خشم و خروش
4.4K views15:18
باز کردن / نظر دهید
2016-08-24 18:18:15
عمر من دیگر چون مردابی ست
راكد و ساكت و آرام و خموش
نه از او شعله كشد موج و شتاب
نه در او نعره زند خشم و خروش ... @Mim_Omid
4.1K views15:18
باز کردن / نظر دهید