Get Mystery Box with random crypto!

「 مُبهَم 」

لوگوی کانال تلگرام mobhamnotes — 「 مُبهَم 」
لوگوی کانال تلگرام mobhamnotes — 「 مُبهَم 」
آدرس کانال: @mobhamnotes
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 420
توضیحات از کانال

سلیقه شخصی من
ربطی به ذهن منحرف مخاطب ندارد...
نوشته های مغز کثیف من...!
@Ludeh
@aamyR
@LueiS

Ratings & Reviews

5.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 67

2021-06-08 02:59:16 از آدمایی ک تضاهر میکنن واسشون مهمم متنفرممم !!!!
1.7K views⁦ ⁦ ⁦ ⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦ ⁦𝙇𝙪𝙚𝙞𝙨†, 23:59
باز کردن / نظر دهید
2021-06-07 23:17:21 برگشتن ب رابطه مثه اینه ک ی فیلمو دوبار نگا کنی بخای تهش فرق کنه
1.3K views⁦ ⁦ ⁦ ⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦ ⁦𝙇𝙪𝙚𝙞𝙨†, 20:17
باز کردن / نظر دهید
2021-06-07 11:10:27
1.1K views⁦ ⁦ ⁦ ⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦ ⁦𝙇𝙪𝙚𝙞𝙨†, 08:10
باز کردن / نظر دهید
2021-06-04 17:35:32 #رمان
کاکتوس پارت ۱

پله ها رو به سختی یک به یک رد کردم و برای بار صدم اونا رو شمردم.
بعد از رد کردن ۳۷ مین پله به در ورودی خونه رسیدم.
خونه نه، ماتم کده بود. جایی که توش همیشه احساس امنیت می کردم حالا دیوار به دیواراش قصد داشتن جونم و بگیرن.
نفسام به شماره افتاده بود. با صدای بلند پوفی کشیدم ، کلید رو چرخوندم و وارد شدم.

اشکان طبق‌ عادت روی مبل روبروی تلویزیون خوابیده بود.
خوابی سنگین که حتی صدای سرسام آور زنگ گوشیش هم اثری در بیدار شدنشش نداشت.
پتو رو روش کشیدم، شیشه ی های خالی الکل و ته سیگار هاش و از روی میز جمع کردم و دور ریختم و به سمت اتاقم رفتم.
دقیقا ۵ ماه بود که زندگی نکرده بودم،
۵ ماه بود که درست نخورده بودم، نخوابیده بودم...
۵ ماه بود که روز به روز بیشتر می سوختم و از عذاب وجدان ذوب میشدم.
دقیقا ۵ ماه بود که نوید رفته بود...
ترکمون کرده بود، بدون هیچ خبری،
هیچ اثری...
نگاهی به خودم تو آینه اتاق انداختم، و برای بار هزار و هفتصد و شصت و سومین بار به خودم فحش دادم.
کاش ساعت زمانی وجود داشت تا میشد به عقب برگشت و اشتباهات رو جبران کرد.
ای کاش هیچوقت اینطوری نمی شد
و‌ ای کاش هایی که هر لحظه بیشتر به من حمله می کردند.
لباس هام و عوض کردم و با خستگی
به سمت آشپزخونه رفتم تا برای پریسا و امیر و اشکان صبحونه آماده کنم.
یا در اصل حواسم و پرت کنم، بلکه مغز خسته ام کمی استراحت کنه.
حواسم به در اتاق نوید پرت شد ،
باز همون حس و حال..
همون لعنت ها و ای کاش ها به سراغم اومد.
یهو لیوان چای از سینی به زمین افتاد و شکست.
چشمام به اشکان افتاد که وحشت زده از خواب پرید و نیم خیز شد. دستی به موهاش کشید و گفت:
_دختر تو چیکار می کنی سر صبحی؟
گر گرفته بودم و منتظر تلنگری برای فوران شدن می گشتم.
_ ساعت ۱ظهره، تو زهرماری کوفت می کنی ساعت و تاریخ از دستت در رفته.
روی مبل نشست چند ثانیه ای به من خیره شد. متوجه عصبانیتم شده بود و سعی می کرد آرومم کنه.
با دست اشاره کرد که برم کنارش بشینم.
دستام و گرفت و نوازش کرد: همتا یه نگاه تو آینه انداختی ببینی به چه وضعی افتادی.
دوباره به در اتاق خیره شدم و چشمام و باز بسته کردم و گفتم: اشکان چطور تونست بره؟ پنچ ماه شده ولی هنوز خبری ازش نیست.
دارم دیوونه می شم، نمی دونم کجاست، حتی نمی دونم زنده است یا...؟
پوزخندی زدم، دستی به صورتم کشیدم و گفتم
بخاطر یه بی ارزش، نوید و نادیده گرفتم.
856 views , edited  14:35
باز کردن / نظر دهید
2021-06-04 11:18:52 ❖ دروغی شاهکار ، در کالبد صداقت..!
1.1K views , 08:18
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 06:11:07
1.3K views⁦ ⁦ ⁦ ⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦ ⁦𝙇𝙪𝙚𝙞𝙨†, 03:11
باز کردن / نظر دهید
2021-06-03 05:10:43 اسکار بدترین حس دنیا هم متعلقه به وقتی که...
با تمام وجود دست‌وپا میزنی برای بودنش
و با تمام قدرت، آرام و بی‌احساس سعی می‌کند برای
نخواستنت،
نبودنت و ندیدنت...
1.2K views⁦ ⁦ ⁦ ⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦ ⁦𝙇𝙪𝙚𝙞𝙨†, 02:10
باز کردن / نظر دهید
2021-06-02 00:55:47 کلماتی مانند گلوله !
428 views⁦ ⁦ ⁦ ⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦ ⁦𝙇𝙪𝙚𝙞𝙨†, 21:55
باز کردن / نظر دهید
2021-06-01 17:48:50 ‏غماتو بذار واسه من، خودت برو با بقیه ..
310 views⁦ ⁦ ⁦ ⁦⁦⁦⁦⁦⁦⁦ ⁦𝙇𝙪𝙚𝙞𝙨†, 14:48
باز کردن / نظر دهید