Get Mystery Box with random crypto!

من گاهی به دیوان سیاه‌مشق سایه فال می‌زنم. حال خوشی دارد. بازت | محمدرضا طاهری

من گاهی به دیوان سیاه‌مشق سایه فال می‌زنم. حال خوشی دارد. بازتابی معاصر از شعر حافظ است. امروز صبح هم فال زدم درحالی که هنوز برای رفتنش گریه نکرده بودم.
این شعر آمد:
چشم بستندم که دنیا را مبین
دل ز دنیا کنده‌ام من پیش از این
.
و بغضم ترکید... او حقیقتاً دل کنده بود از دنیا. پس از آنکه دوستانش را یک یک وداع کرده بود... و پس از آنکه همین آخری‌ها همسر وفادارش را... زندگی سایه را اگر در دو سه کلمه خلاصه کنیم‌ باید بگوییم "یک قرن فراق". از همان سال‌های جوانی عزیزانش یکی یکی رفته‌اند تا همین دیشب که خودش نیز بار سفر بست و پای به آن سوی پرده نهاد... باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور... غم مخور سایه جان! یقین دارم حالا که از این سرای بی‌کسی به دنیای دوستان و کسانت پا گذاشته‌ای شادمان‌تری...
.
چه بگویم از سایه برایتان؟ لحظه لحظه‌ی این یک قرن فراق، آغشته به غم‌های اصیل بود. غم‌هایی که روز به روز عشق به انسان را در جان و جهان او می‌پروراند. ما سایه را در روزگار پیری‌اش یافتیم. جوانی‌اش را ندیده‌ایم اما پُر پیداست که آنچه در حرکات و سخنانش هست ادامه‌ی غم‌های روزگار جوانی اوست که تا کهنسالی آمده و عشق به انسان را و درد بشریت را روز به روز در جان او تناور تر کرده... عشق و درد..‌. وقتی درباره سایه حرف می‌زنیم این‌ها فقط کلمه نیستند. عشق و درد تمام وجود این مرد را پر کرده بود. این دو معنا از تک تک کلماتش و از لرزش پرصلابت صدایش و بغض‌های وقت و بی‌وقتش می‌بارید. آرمان‌های سیاسی سایه نیز هرچه بود بی واسطه متصل بود به همین احوال که او عاشق انسان بود و دلش برای دردهای انسانی می‌تپید...
او که آخرین نفر از نسل بزرگان بود رفت و ما ماندیم و این زمانه‌ی خالی...
فقدان سایه را به خودمان و به تمام عاشقان شعر و موسیقی و به خصوص به یلدا خانم، دختر بزرگوارش تسلیت عرض می‌کنم.
.
.
.
با اندوه
۱۹ مرداد ماه ۱۴۰۱
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri