Get Mystery Box with random crypto!

شاعر صنعتگر قسمت اول درباره «جلال صفار‌ زاده» چه می‌توان نوش | ✍️ محسن جلال‌پور

شاعر صنعتگر

قسمت اول

درباره «جلال صفار‌ زاده» چه می‌توان نوشت؟
شاعر، نویسنده، معلم، صنعتگر، کارآفرین و از همه مهم‌تر یک انسان خوب. بسیار متأسفم چون زمانی این متن را منتشر می‌کنم که داغدار همسر محترمش است.
خیلی‌ها با مهندس صفارزاده آشنایی دارند؛ جز این‌ها او برادر «طاهره صفارزاده» و برادر خانم «عبدالوهاب نورانی وصال» است که هر دو برای ادب دوستان مشهورند و معرف حضور.
زندگی‌ پر فراز و نشیبش در کتاب پیشگامان پیشرفت کرمان مثل یک فیلم دراماتیک، سرشار از اشک‌ها و لبخندهاست و فراز و فرودهای زیادی دارد.
پیش از آن‌که به دنیا بیاید پدرش را از دست می‌دهد و چهل روز پس از تولد، مادرش مهمان خاک می‌شود.
از پدر و مادر کوچ کرده به آن جهان، چهار فرزند قد و نیم‌قد به نام‌های طاهره،حاجیه خانم، جواد و جلال به یادگار می‌ماند. سرپرستی سه فرزند بزرگ‌تر را دایی‌شان «حاج محمدحسین صفاریان» بر عهده می‌گیرد و طفل چهل روزه را عمویشان «حاج‌ احمد صفار زاده» به فرزندخواندگی می‌پذیرد.
جلال قصه ما در گذر زمان بزرگ می‌شود و مهرش همچون فرزند واقعی در دل عمو و زن عمو می‌نشیند. تا سال‌ها از مرگ پدر و مادر خبر ندارد و عمو و زن عمو را پدر و مادر واقعی خود می‌داند اما در مدرسه همیشه بچه‌های لوسی هستند که موضوع را لو می‌دهند.


در دبستان، ناظمی به نام «عطا عربی» پی به هوش و استعدادش می‌برد و صبح‌ها، سر صف برای سخنرانی و تلاوت قرآن صدایش می‌کند.
یک روز رئیس اداره فرهنگ کرمان برای بازدید به مدرسه آنها می‌رود. عطا عربی از جلال صفارزاده می‌خواهد در حضور رئیس فرهنگ سخنرانی کند. پسر شیرین زبان به گونه‌ای سخنرانی می‌کند که همه خوششان می‌آید. به دستور رئیس فرهنگ، یک نقشه ایران به او جایزه می‌دهند. پس از آن روز، آقا جلال را به مدارس دیگر هم دعوت می‌کنند تا سخنرانی کند.
روزگار به خوبی پیش می‌رود و ایام به کام است اما این روزهای خوش زیاد دوام نمی‌آورد؛ عموجان ورشکسته می‌شود و دارایی‌هایش را می‌فروشد تا به طلبکاران بدهد.خانه بزرگ و باغ و باغچه را رد می‌کنند و در خانه‌ای محقر می‌نشینند.


پسر قصه ما عمه‌ای دارد که وضع مالی‌اش بد نیست. از جلال می‌خواهد که پنجشنبه‌ها به خانه‌اش برود تا برایش قصه بخواند. جلال یک روز در کشاکش خواندن قصه «مشکل‌گشا» و «عاق والدین» از عمه درباره پدر و مادر واقعی‌اش می‌پرسد. عمه طفره می‌رود اما او اصرار می‌کند تا سرانجام واقعیت را از زبان او می‌شنود.
از این‌جا به بعد همه چیز تغییر می‌کند. جلال که پسر فهمیده و با معرفتی است، برای کمک به خانواده‌اش به تدریس خصوصی رو می‌آورد. مدیر دبیرستان هم نوشتن دفاتر را به او می‌سپرد که گاهی برایش درآمد اندکی به دنبال دارد. تابستان‌ها هم کار می‌کند و سهم اندکی در تأمین هزینه‌های خانه بر عهده می‌گیرد. با همین کیفیت تا کلاس یازدهم دبیرستان ادامه می‌دهد و برای قبولی دانشگاه و شرکت در کنکور راهی تهران می‌شود.

چون کارنامه خوبی دارد، بی‌هیچ مصاحبه‌ای در «دارالفنون» ثبت‌نام می‌کند و دیپلم می‌گیرد.
نتایج کنکور که می‌آید متوجه می‌شود که در رشته مهندسی شیمی نفت در دانشکده پلی‌تکنیک قبول شده است. برای گذران زندگی همزمان با تحصیل در دانشگاه، در کلاس‌های کنکور هم تدریس می‌کند.
وضع به همین منوال می‌گذرد که دانشگاه را به پایان می‌رساند و به توصیه یکی از استادانش برای کار به « سیمان درود» مراجعه می‌کند.
در خانه سازمانی سیمان درود ساکن می‌شود و از عمو و زن‌عمویش که در خانه محقری در سیرجان زندگی می‌کنند دعوت می‌کند به درود نقل مکان کنند. به عمو و زن عمویش احترام زیادی می‌گذارد و دیگر نمی‌گذارد به آنها بد بگذرد.

قسمت دوم


محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour