2021-11-28 08:38:03
نقل است سفیان که از شفقت که بر خلق
خدای داشت، روزی در بازار مرغکی ديد
در قفس، که فرياد می کرد و می تپید.
او را بخريد و آزاد کرد.
مرغک هر شب به خانه سفيان آمدی.
سفيان همه شب نماز کردی و آن مرغک
نظاره می کردی و گاه گاه بر وی می نشستی.
چون سفيان را به خاک بردند، آن مرغک خود
را بر جنازه او می زد و فرياد می کرد و خلق
به های های می گريستند. چون شيخ را
دفن کردند، مرغک خود را بدان خاک می زد
تا از گور آواز آمد که: حق - تعالي - سفيان
را بيامرزيد سبب شفقتی که بر خلق داشت.
مرغک نيز بمرد و به سفيان رسيد.
تذکرة الاوليا@molana_sokhanan
522 views05:38