#رمانهمسایهسکسیمن #پارت238 وقتی رفتیم اولین چیزی ک ب | 𓆩•.𝙈𝙊𝙊𝘿.•𓆪
#رمانهمسایهسکسیمن #پارت238 وقتی رفتیم اولین چیزی ک ب چشمم خورد همون مرده بود ک میگفت پسر عموی نیوشاست نیوشا بهش سلام کرد و مام سلام کردیم و نشستیم ک بعد از چند دقیقه رفتیم تو و مرده بلند شد و شروع کرد ب حرف زدن..... درکل از حرف زدنش فهمیدیم ک مادر…