با آوای گذشته های نه چندان دور،در باد لحظات آرام آن روزها میرقصم...! ناقوس کلیسای حال به صدا در میاد و مرا از گذشتهی خوشایندم میرباید و در دامان حالِ ضدعفونی شده رها میکند! گذشتهی خوشایندی که پای در کنار پای یکدیگر،دست در دست گره خوردهی یکدیگر و هم نفس با نفْسِ یکدیگر دل بر میدان خاطرات تلخ و شیرین نهادیم! میدانی که بر سر در خود نام فرزانگان را آمیخته بود!
قدم بر کدامین صفحهی خاک گرفته ولی با طراوت،همچون کودکان بی شائبه در بادش بنهم؟!
بر دفترم قدمهایم را مینگارم تا بر صفحه ای آذین بندی شده با برگهای پائیزی آرام میگیرم...!
|صدای لبخندشان چنان آتش بر دل غم میانداخت که باران حریفش نبود و در میدان نبرد دریا توانا بر خاموش کردنش نبود! قدم به قدم در کنار هم،پا بر روی برگهای پائیزی میکوبیدند و نوای شادی آنها به سان ماه آسمان را از آن خود کرده بود...! گرد هم جمع میشدند و بر صفحهی دل پائیز و همراه با کرشمهی نسیم به سان فرفره میچرخیدند...! فرزندان پائیز بودند اما از تبار بهاران! گاه از سرما به نزدیک شعلهی فروزان قلب یکدیگر میرفتند،اما همان حوالی گویا بهار با سراییدن قهقههی آنها طنین انداخته بود! شاد بودند و به دور از حالی که پراکنده از هر تکهی پازل کنار هم بودن است...! آنقدر از آیندهی نه چندان دور با بوی مهمانی ناخوانده دور بودند تا در همین لحظات دلتنگ ابر و باران و قدم هایشان باشند...|
میگویند آن روزها گذشت،دگر آرزو مکن! اما آرزو میکنیم چون ما از تبار آنانیم که به آرزوهایمان قول رسیدن دادیم! به امید روزهایی که از هر ساعت کنونی نزدیک تر به هم باشیم!
#مائده_ترابی
موزه و مرکز اسناد آموزش و پرورش گناباد هم تاریخ و هم خاطره بازی https://t.me/moozehgonabad .