Get Mystery Box with random crypto!

'حقیقت به این جهت ناگوار است که بسیاری از حقایق به انسان رنج ه | مصطفی ملکیان

"حقیقت به این جهت ناگوار است که بسیاری از حقایق به انسان رنج های گریز ناپذیر زندگی را می نمایاند."

مصطفی ملکیان

در ناحیه حقیقت، من بر شما چند تلخی تحمیل می کنم. یعنی اگر شما بچه، همسر و یا عزیز من باشی و من شما را دوست بدارم، مجبورم برای این که حقیقتی را به شما برسانم بر شما تلخی ای را تحمیل نمایم. این جاست که گویی از من نوعی نا مهربانی می بینید. انگار از من نوعی ترشی می بینید. انگار می بینید که من با شما خوش رفتار نمی کنم ، اما این ها همه به خاطر مصالحتان است.

به چند جهت حقایق، آسان یاب نیستند و بنا بر این اگر من بخواهم تو را به حقیقت نزدیک بکنم، باید تو را به مشقت هایی فراوانی وادار کنم تا بتوانی به حقیقت نزدیک شوی. برای این که بتوانی به حقایقی که من می خواهم تو را به آن ها نزدیک کنم برسی، باید قدرت یاد گیری، یاد سپاری و یادآوریت را به شدت به کار بیندازی. باید سرعت انتقال پیدا کنی. باید از بهره ی هوشیت کمال استفاده را بکنی. باید سعی کنی فهمت را عمیق و تیز کنی. باید قدرت تفکر را در خودت پرورش بدهی.

یعنی به تعبیر دیگر، هر کدام از این ها در مثل، مانند این است که نجار باید یکی از آلات نجاریش را تیز کند؛ هم باید اره و رنده اش را تیز کند و هم دسته چکش را محکم کند تا از چکش جدا نشود. این ها را باید همه مجهز ومکمل کند تا بتواند یک میز بسازد. این قوای ذهنی ما هم باید خیلی تمرین ببینند و از طریق این تمرین دیدن ها، من تازه می توانم به حقیقتی یا چند حقیقتی نائل شوم. برای همین است که دائم دارم به تو تکالیفی می دهم که این تکالیف، قدرت یادگیری، یاد سپاری و یادآوریت را بالا ببرد، قدرت انتقال و تفکر به تو بدهد، طرز استفاده از بهره هوشیت را به تو یاد بدهد.

وقتی که تو به حقیقت نزدیک شدی، آن حقیقت تلخ است و خود تلخی آن حقیقت هم، تو را از دست کسی که تو را با این حقیقت آشنا کرده است شاکی می کند. در قسمت قبل گفتم که فرایند کشف حقیقت تلخ است، اما حالا می گویم که خود حقیقت را وقتی کشف می کنی ناگوار است.

چرا حقیقت ناگوار است؟به دو جهت: یکی این که بسیاری از حقایق به انسان رنج های گریز ناپذیر زندگی را می نمایاند و رنج اگر گریز ناپذیر باشد،البته تلخ است. به این رنج های گریز ناپذیر زندگی، وجوه تراژیک زندگی می گوییم.یک وقت من یک رنجی می برم که گریز پذیر است،دردی می کشم که گریز پذیر است، مثلا درد دندان دارم می توانم رجوع کنم به دندان پزشک و از شر این دندان درد رهایی پیدا کنم. اما اگر تو واقعا طالب حقیقت باشی و از استاد بخواهی که تو را با حقیقت آشنا کند، می بینی که با یک دسته از حقایقی تو را آشنا می کند که این حقائق رنج های گریز ناپذیر به تو می دهند و چون تلخ است، می گویید کاش ما را در همان آرزو اندیشی، خیال ها، رویاها، اوهام و افسانه هایمان گذاشته بودند. چرا مرا با این حقیقت تلخ آشنا کردند؟

مثل این که تو را با مرگ آشنا کنند. انسان از وقتی که به حتمیت مرگ پی می برد، به یک چیز تلخ پی می برد. برای همین است که بچه ها، تقریبا از سن ۷ سالگی که می فهمند واقعیت گریز ناپذیر زندگی مرگ است، دردی بر دردهایشان اضافه می شود یا به تعبیر دقیق تر، رنجی بر رنج هایشان افزوده می شود. وقتی استاد من، به من، تنهایی انسان را نشان می دهد؛ که اگر انسان به آسمان بپرد یا به زمین بیاید و خودش را به آب و آتش بزند، خودش را به در و دیوار بکوبد مفری از تنهایی ندارد. البته تنهایی هم از حقایق زندگی است اما حقیقت تلخی است؛ این که آدمی بداند تنهایی سرنوشت محتوم من است و از تنهایی می رنجم، اما هیچ راهی ندارم.

این که گذشته قابل ارجاع نیست، گذشته را نمی توان برگرداند، این هم، یکی از حقائق تلخ است. چقدر از ما از این که کاری در گذشته انجام داده ایم یا یک فرصتی را از دست داده ایم که دیگر نمی توانیم آن فرصت را برگردانیم و از آن استفاده بکنیم، رنج می بریم؟ دیگر نمی توانیم اثر آن کار را در زندگیمان از بین ببریم. در واقع بازنگشتن گذشته هم یکی از حقائق زندگی است. این باز گشت ناپذیری گذشته به حدی است که متکلمان ما و متکلمان همه ادیان، می گفتند خدا هم قادر به بازگرداندن گذشته نیست. بیشتر رنج هایمان از این است که یک گذشته و یا یک برهه ای از گذشته ای را نمی توانیم کان لم یکن بکینم.

سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان " تحلیلی در باب تراژدی عاشقی و مهجوری "

@mostafamalekian