«چطوری شعر میگی؟» این فقط سوال دیگران از من نیست؛ سوال خودم | کبری موسوی قهفرخی
«چطوری شعر میگی؟» این فقط سوال دیگران از من نیست؛ سوال خودم از خودم نیز هست. سوالی که هیچوقت نتوانستهام جواب کاملی برایش پیدا کنم. چه اتفاقی در ذهن، روح، زبان، حتی هورمونها و سایر ابعاد وجودی یک انسان میافتد که نمود بیرونی آن «شعر» نامیده میشود؟ شبکهای گسترده و پیچیده است لابد. آیا صرف آشنا بودن با وزن باعث میشود جملهی موزون اولیه به ذهن متبادر شود یا علل دیگری دارد؟ چرا گاهی با فوران کلمات و تصاویر شگفتانگیز روبهرو میشوم و میتوانم حتی روزی پنج غزل بنویسم و گاهی ماهها و حتی سالها میگذرد و خبری از شعر نیست؟! چرا گاهی در خواب مصراعی به ذهنم میرسد و نیمهشب مرا وادار به نوشتن میکند؟ اصلا همین «به ذهن رسیدن» فرایند عجیبی است. چرا وقتی شعری شروع میشود نمیدانم به چه سمتی میرود و پایانش چه خواهد شد؟ چه عواملی در شروع و ادامهی این مسیر دخیلاند؟ شما چه فکر میکنید؟