خرید کتاب در من مرض است و نمیتوانم جلوی آن را بگیرم! معتمدال | مورخان
خرید کتاب در من مرض است و نمیتوانم جلوی آن را بگیرم!
معتمدالممالک از من پرسید چرا آن کتاب را نخریدی. گفتم پولم نمیرسید. گفت در صورتی که به اقساط ممکن شود میخری. گفتم بلی. گفت من این کار را میکنم. گفتم اگر این را میکنی پس دائرةالمعارف کبیر را بخواه که تازهتر و بهتر است. بنا شد امروز من اعلان و آدرس آن را ببرم که بخواهد. اما اقلاٌ صد و شصت تومان تمام میشود. نمیدانم بخرم یا نه. تا چه پیش بیاید. امسال (1322 ه.ق) من قریب دویست تومان کتاب خریدهام و بیش از این قوّه ندارم. (فروغی، 1390: 42) @Shsyari
باری بعد از نهار آقا رفتند مدرسه، من رفتم که سعیدالاطبا را ببینم نبود. چون بیکار بودم حجرهٔ آقا شیخ حسن رفتم. معتمدالممالک هم آمد. کتاب لغت آنالوژیک را که دیشب گفتگو کرده بود آورد دیدم. خیلی خوب کتابی است. منزل آوردم که درست ببینم. به نظرم نتوانم از این کتاب بگذرم. کتاب خریدن مرا خانه خراب کرد و نمیگذارد در امور مالیهٔ خودم ترتیبی بدهم. جلوگیری خودم را هم ندارم. (فروغی، 1390: 7/126) @Shsyari
نزدیک ظهر از منزل آقا شیخ محمّد آمدم خانه. حاجی محمّدحسن و برادرش آمده بودند. نهار خوردیم، مولانا هم اینجا بود. سعيدالاطبا نوشته بود بعد از ظهر بیا پیش من. رفتم و روزنامههای «ماتن» را هم برای او بردم. تا نزدیک غروب تخته بازی کردیم و سه تار زدیم و بعد رفتیم بیرون. تا میدان توپخانه راه رفتیم. وقت برگشتن از داخل شهر یعنی ارگ آمدیم. کنار حوض ارگ قدری نشستیم خستگی بگیریم. سعيدالاطبا مثل همیشه گفتگوی فرنگ میکرد و میل رفتن و شکایت از بیپولی و عدم امکان پول جمع کردن. من هم همین شکایت را داشتم و گفتم عمده مانع من از پول جمع کردن خرید کتاب است که در من مرض است و نمیتوانم جلوی آن را بگیرم. (فروغی، 1390: 2/361)