2023-02-27 16:18:02
داستانش :
هادس(خدای جهان مردگان) یه روز به زمین میاد و پرسفونی(دختر زئوس و دیمیتر که الهه ی رویش بوده) رو میبینه و عاشقش میشه و میره پیش زئوس تا ازش بخواد که بذاره با دخترش ازدواج کنه. زئوس رضایت میده ولی میدونه که دیمیتر خیلی راضی نیست پس بهش اجازه میده دخترش رو بدزده و هادس این کار رو میکنه. زئوس به گایا دستور میده که گلی رو توی زمین بکاره و وقتی پرسفونی موقع بازی این گل رو میبینه و سعی میکنه اون رو از زمین دربیاره,زمین از وسط شکافته میشه و هادس با یه درشکه ی سیاه از زمین میاد بیرون و دست پرسفونی رو میگیره و با خودش میبره داخل زمین. و هادس خیلی خوشحال بوده که پرسفونی انقدر مهربونه و مثل بقیه باهاش رفتار نمیکرده و خلاصه پرسفونی میشه ملکه ی جهان زیرین. مامان پرسفونی وقتی میفهمه دخترش گم شده ,عهد میکنه که دیگه هیچی از زمین رشد نکنه.و اینجا هلیوس میاد بهش میگه که دخترت دست هادسه و این مادر میره زیر زمین که دخترش رو پس بگیره ولی هادس، پرسفونی رو گول میزنه و این دختر یه دونه انار میخوره و حالا چون از غذای مردگان خورده دیگه نمیتونه کاملا برگرده روی زمین(چون حالا بخشی از دنیای مردگان شده) واسه همین نصف سال تو دنیای مردگانه و نصف سال برمیگرده به دنیای زندگان که همون موقعس که بهار میشه(چون فقط زمانی که کنار مادرشه, مادرش اجازه ی رویش گیاهان رو میده)
1.4K views13:18