Get Mystery Box with random crypto!

نور سیاه

لوگوی کانال تلگرام n00re30yah — نور سیاه ن
لوگوی کانال تلگرام n00re30yah — نور سیاه
آدرس کانال: @n00re30yah
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 10.91K
توضیحات از کانال

یادداشت‌های ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-06-17 10:34:48 مغ‌کلاهی

به بیت زیر توجه کنید:
زین سراپویی، یک‌اندامی، درشتی، پردلی
مغ‌کلاهی، مغ‌روی، بر آب رودافشاره‌ای (۱)

این بیت در وصف نیمور حکیم سوزنی است. ضبط درست برخی کلمات بیت برای من مبهم است. اما بحث ما اینجا راجع‌به «مغ‌کلاهی» است که حتما ضبط صحیحی است. پرسش این است که وجه شبه چیست؟

بنا بر آنچه از کلاه مغان می‌دانیم، در نگاه نخستین به نظر می‌رسد یا کجی کلاه وجه شبه باشد و یا رنگ سپید. اما در شعر حکیم سوزنی به یاد ندارم که در «صفات خواجه‌نیمور» (۲) او از کژی آن سخن به میان آمده باشد (۳). بلکه بالعکس شواهدی از «راستی» آن در دستان اهل ادب هست (۴).

اگر رنگ مبنای تشبیه باشد، لابد کلاه خواجه‌نیمور حکیم هم باید مثل کلاه مغان سپید باشد. بحمدالله آگاهی ما در این زمینه کم نیست و طریق تتبّع گشوده است. از بررسی مجموعۀ شواهد برمی‌آید که:

الف. رنگ کلاه نیمور حکیم سوزنی در دیوان او، سرخ و رنگ‌های نزدیک به آن (عقیقی، ارغوانی) است (۵). این وصف در شعر دیگران هم هست (۶).

ب. در بیت‌های زیادی تصریح شده که رنگ کل معاملت حکیم، سرخ و ملایمات آن است (۷). این وصف در شعر دیگران هم هست (۸).

پ. حکیم در این زمینه یک رنگ‌بندی دیگر هم ترسیم فرموده است؛ تلفیقی از سرخ و سیاه:
..ر من ای کرّ کور آخته‌قامت
ترک سیه‌جامه‌ای و سرخ‌علامت (۹).

که همین مضمون را در بیت خوب زیر هم فرموده است:
صوفی شدی و صوف سیه شد لباس تو
چون صوفیان کلوته به‌سربر عقیق‌رنگ (۱۰)

پوربهای جامی که ریزه‌خور خوان حکیم سوزنی بوده، در بیت زیر شبیه همین رنگ‌بندی را آورده است:
رگ كبود و تن (۱۱) سياه و سرخ سر
هفت‌ رنگى چون بساط عبقرى (۱۲)

مخلص سخن اینکه اگر وجه شبه، رنگ باشد، چون بر مبنای مدارک موجود، رنگ سرکلاه حمدان حکیم، سپید نبوده و سرخ بوده لاجرم مستلزم این است که کلاه مغان سرخ هم بوده باشد که اسناد دیگری که فعلا در دسترس است، این ظن را تأیید نمی‌کند.

من فکر می‌کنم در بیت مذکور، مغ‌کلاه صرفا اشاره دارد به نسبت این کلاه به مغان. مغ‌کلاه یعنی کسی که کلاه مغانه دارد؛ یعنی مغ/ گبر و مجازا نامسلمان و کافر. کافر البته از نعوت و القاب نیمور حکیم سوزنی هست (۱۳).
پوربهای جامی هم این موضع مخصوص را به «کلاه کافری» تشبیه کرده است:
نامسلمانان ازو ترسند سخت
چون نهد بر سر كلاه كافرى (۱۴)

کلاه کافری اشارتکی به کلاه مغان هم تواند بود. و خدای داناتر است.

پانوشت
۱. دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، ۱۳۳۸، ص۴۱۱.
۲. همان، ص۳۹۴.
۳. به نظرم در این بیت:
روز و شب اندر طلب کاف ...ن
آخته دارم چو سر لام ...ر (دیوان حکیم سوزنی، ۱۳۳۸، ص۳۹۱)
نمی‌توان استنباط کجی کرد. به مناسبت کاف، لام را به اقتضای قافیه آورده است. و راستی سر لام مد نظرش بوده است.
۴. دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، ۱۳۳۸، ص ۳۶ و ۳۹۰.
۵. برای نمونه: «دارد کلهی ز اطلس سرخ» (دیوان حکیم سوزنی، ۱۳۳۸، ص۳۸۶)، «کل سرسرخ نگون‌سار» (همان، ص۵۰)، «عقیق در یمن» (همان، ص۳۹۸)، «عقیق‌رنگ» (همان، ص۹۸)، «سرخ‌سر» (همان، ص۴۰۰)، «کلاه ارغوان‌رنگ» (ذیلی بر دیوان حکیم سوزنی)، «اطلس لعل‌کلاه» (همان).
۶. مثلا: شاعران بی‌دیوان، ص۵۴. پوربها جامی هم گفته: «گه كلاه لعل دارد اطلسى» (مونس ‏الاحرار فى دقايق ‏الاشعار بدر جاجرمی، ج۲، ص۹۰۹) و «سركلاه اوست لعل قيمتى»(همان).
۷. برای نمونه: «سرخ سرگران» (دیوان حکیم سوزنی، ۱۳۳۸، ص۲۳)، «سرخ لعین» (همان،ص۳۴)، «سرخ سراسیمه» (همان،ص۳۶)، «سرخ بادسار» (همان، ص۶۲ و ۹۸ و۱۰۰)، «سرخ اعور» (همان، ص۶۵) و «سرخ» (همان، ص ۸۶ و ۹۵و۳۹۳ و ۳۹۴ و۳۹۸ و ۴۱۱ و ۴۱۲)، «با سرخی طبرخون» (همان،ص ۹۸)، «لعل‌فام» (همان، ص۴۰۰)، «سرخ بت» (همان ،ص۳۹۳)، «سرخ‌کناس» (همان، ص۳۹۳)، «چو مس از روی‌سرخی» (همان، ص۳۹۴)، «گلفام» (همان، ص۳۹۱).
۸. برای مثال: دیوان قمری آملی، ص۶۴۸.
۹. بیتی نویافته نقل از: ذیلی بر دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، فائزه قوچی، در دست انتشار.
۱۰. دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، ۱۳۳۸، ص ۹۸.
۱۱. اصل: لون. تصحیح قیاسی.
۱۲. مونس‏الاحرار فى دقايق ‏الاشعار، ج۲، ص۹۱۲.
۱۳. دیوان حکیم سوزنی، ۱۳۳۸،ص۴۱۱.
۱۴. مونس ‏الاحرار فى دقايق ‏الاشعار، ج۲، ص۹۱۰.

https://t.me/n00re30yah
3.0K views07:34
باز کردن / نظر دهید
2022-06-16 23:56:38 اطلاعاتی دیگر دربارۀ کلاه مغان

استاد شفیعی کدکنی در تعلیقات منطق‌الطیر یادداشتی درباره کلاه مغان نوشته‌اند و بر مبنای شواهدی از سخن سوزنی سمرقندی و اصیل‌الدین سمرقندی و ابوالرجا چاچی معلوم کرده‌اند که کلاه مغان نشانۀ خاص گبران بوده و رنگ سفید داشته و کج بوده است (۱). من هم چند سال پیش یادداشت مختصری در این موضوع نوشتم(اینجا).

اشاراتی دیگر نیز به کلاه مغان در شعر سوزنی هست. بخصوص در اشعاری نویافته از او که دوست گرامی خانم فائزه قوچی گرد آورده و با نام «ذیلی بر دیوان حکیم سوزنی سمرقندی (اشعار نویافته)» در دست انتشار است. از ایشان سپاسگزارم که اجازه دادند از حاصل تحقیقشان بهره‌مند شوم:

۱. در دیوان سوزنی قطعه‌ای هست به مطلع:
تا تو ای دلبر به شاگرد کله‌دوزی شدی
کرد بر استاد تو دولت مبارک‌باد تو( ۲)

در بیت نویافته‌ای آمده:
تو کله‌ دوزی که شاهان جهان بر سر نهند
خود کلاه مغ نداند دوختن استاد تو

دو نکته گفتنی است:
الف. این شاگرد کله‌دوز لابد همان نجم کله‌دوز است که در دیوان سوزنی اشعار عاشقانه‌ای دربارۀ او هست (۳).

ب. می‌بینیم که کلاه مغان را به‌عنوان نمادی پست دربرابر کلاه شاهی قرار داده است. نگاه سوزنی به مغان کلا تحقیرآمیز و منفی است. نمی‌دانم آیا خوارداشت کلاه مغ و آن را در برابر کلاه شاهان قرار دادن در چارچوب همین نگاه منفی عام او به مغان روزگار خود است و یا اساسا کلاه مغان، مثلا از حیث جنس و نوع دوخت و قیمت، کلاهی کم‌ارزش و خوارمایه بوده است؟

۲. در یک قصیدۀ نویافته به مطلع:
سخن ملیح‌تر انگیزم ازبرای ملیح
که کار کار ملیح‌ست و رای رای ملیح...

این ملیح همان است که در دیوان سوزنی دو قصیده در هجو او هست (۴). سوزنی با اینکه در این اشعار از هیچ تندزبانی فروگذار نکرده و حتی آرزوی قتل ملیح را کرده (۵)، این شعرها را «مطایبت» نامیده و شایسته دانسته که ملیح از آن آزرده نشود(۶).
سوزنی ملیح را «مغ‌بچه» و «ثنوی‌زاده» می‌خواند(۷). به‌ نظرم لقب مغ‌بچه هم اشارت دارد به مغ‌/ زردشتی‌زاده بودن ملیح و هم ملاحت و خوبی رخسار او (۸) . ملیح از محله «سرپل فی» در نزدیکی بخارا بوده است (۹). ظاهرا صدای خوشی هم داشته است (۱۰). آن ابیاتی که سوزنی در آن از کلاه مغان گفته و استاد شفیعی به آن اشاره فرموده، در هجو همین ملیح است (۱۱). بگذریم.

حکیم سوزنی دربارۀ ملیح گفته است:
بسی سیاه ز روی و بسی سپیدکلاه
که در سر پل فی هست از اقربای ملیح

سپیدکلاه یعنی مغ و این هم شاهدی بسیار ارزشمند برای رنگ کلاه مغان است. مغان را سیاه‌رو (از لحاظ معنوی) و سپید کلاه خوانده است. کسانی که: «همه به قبلۀ گشتاسب رهنمای ملیح».

۳. در قصیدۀ نویافتۀ دیگری درباب همین ملیح با مطلع :
ای ز نوشروان عادل بر سر پل یادگار
دوده و خویش و تبار یزدجرد شهریار...

در ادامه می‌گوید:

از میان کُستی گسستی وز سر افکندی کلاه
از مغی گشتی بری اسلام کردی اختیار

باملاحت‌کَنده بودی نام کردندت ملیح
هم بر آن نامی اگر بی ملحی و ناخوشگوار

می‌بینیم که کُستی را در کنار کلاه از شعار زرتشتیان دانسته و برای بری گشتن از مغی و اسلام آوردن، به کستی گسستن و کلاه مغانه از سر افکندن اشاره کرده است.
دیگر به رسم تغییر نام نومسلمانان اشاره دارد. این که ملیح نام مادرزادی او نیست و چون او امرد مفعول باملاحتی بود، وقتی اسلام آورد نامش را به ملیح برگرداندند! البته گویا این وجه تسمیه مضمون شاعرانۀ هجوآمیزی است.

پانوشت
۱. منطق‌الطیر، صص ۵۸۴-۵۸۳.
۲. دیوان سوزنی سمرقندی،۱۳۴۴، ص۳۲۸.
۳. همان، ۱۳۴۴، صص۱۸۱-۱۷۹، ص۳۲۴، ۳۳۴، ۳۸۹.
۴. دیوان سوزنی،۱۳۳۸، صص۷-۸ و صص۳۲-۳۱.
۵. به سیف محو شود (ظ: شد) از گناهکار گنه
گناهکار ملیح است و کار سیف محا (همان، ص۷)
شاید هم این بیت فقط یک مضمون‌سازی شاعرانه باشد. چون ممدوح این قصیده لقب «سیف‌الدین» دارد و سوزنی با روایت مشهور «إِنَّ السَّيْفَ مَحَّاءٌ لِلْخَطَايَا» و لقب سیف‌الدین مضمون ساخته است. قرینۀ من برای این گمان نیکو این بیت از قصیدۀ نویافتۀ اوست:
بدین مطایبه از من ملیح نازارد
که در زمانه مرا نیست کس به جای ملیح
شاید هم چنین نباشد.
۶. دیوان سوزنی سمرقندی،۱۳۳۸، ص۳۲.
۷. ملیح مغ‌بچه را در طعام خوان هجا ( همان، ص۷) و...
موحد است گذشته ز ملت ثنوی
ولکن از ثنوی‌زادگی گذر نبود(همان، ص۳۱).
۸. ملیح‌تر شود آن زن‌فروش و گر نشود
همین که هست بس‌ است آن گدا ابن گدا (همان، ص۷) و
«که در سر پل فی زو ملیح‌تر نبود» (همان، ص۳۱) و «ملیح مغ‌بچه بد بس ملیح گشت و صبیح» (نویافته).
۹. همان، ص ۷ و ۳۱. در دیوان آمده: «که در سر پل نی زو ملیح‌تر نبود» (همان، ص۳۱) که باید با توجه به نسخۀ بدل اصلاح شود: «که در سر پل فی». در قصیدۀ نویافته هم به «سر پل فی» اشاره شده.
۱۰. کسی نیابی هم‌لحن و هم‌نوای ملیح (نویافته).
۱۱. همان، ۱۳۳۸، ص۷.

https://t.me/n00re30yah
3.5K viewsedited  20:56
باز کردن / نظر دهید
2022-06-05 16:27:58 سیدمحمود دعایی

در عکس‌های مراسم تشییع و تدفین مرحوم حسین محب اهری دیدم که آقای محمود دعایی به شیوهٔ پسندیده و مستدام خود در مراسم حضور یافته و بر پیکر هنرمند فقید نماز خوانده است. به یاد مراسم تدفین غریبانهٔ استاد محمدامین ریاحی در بهشت‌زهرا افتادم که دعایی بر پیکر آن استاد بزرگ و مظلوم که ۳۷ روز وزیر دولت بختیار بود و تا پایان عمر شریفش تاوان آن ایران‌دوستی بی‌شائبه‌ را پرداخت، نماز گزارد. به یاد نماز دعایی بر پیکر ادیب برومند، از زعمای جبههٔ ملی افتادم که بر تابوتش پرچم شیروخورشیدنشان ایران بود. به یاد نماز دعایی بر پیکر پوری سلطانی، همسر مرتضی کیوان توده‌ای معروف، افتادم. به یاد نمازش بر پیکر عباس کیارستمی افتادم. به یاد نمازش بر پیکر ابراهیم یزدی افتادم. به یاد حضور دعایی در مراسم بزرگداشت شخصیت‌های علمی و فرهنگی و هنری با هر مسلک و مرامی افتادم. به یاد روزنامهٔ اطلاعات افتادم که مقالات و اخبار بزرگان فرهنگ ایران را مستمراً منتشر کرده است. به یاد فحش‌هایی افتادم که دعایی به همین دلایل خورده و دم برنیاورده است.

کارنامه و اعتقادات آقای دعایی مشخص است؛ او از سابقون انقلاب اسلامی است. از کنانه‌ترین حواریان بنیان‌گذار جمهوری اسلامی و از وفاداران ثابت‌قدم به رهبر کنونی انقلاب است. فدایی «بیت امام» و دوستار هاشمی رفسنجانی و «کاکا»یش محمد خاتمی است. گوشت و پوست دعایی با انقلاب و نظام و روحانیت پیوند خورده است. یک سیاستمدار «انقلابی» کاملا «خودی» است.

از سوی دیگر سیاست در ایران پتیاره و نامرد است. هتاک و اثیم و ناجوانمرد است. رحم و مروت ندارد. زمهریر سوزنده است. انصاف ندارد. عرصهٔ چشم‌های بسته و دهن‌های دریده است. وادی‌ سنگ‌های بسته و سگ‌های گشوده است...
در چنین افق ظلمانی سوخته‌ای سیدمحمود دعایی یک چراغ روشن است. یک نشان برای سیاستی است که روادار و اخلاق‌مدار است. یک نشان برای سیاستی است که به فرهنگ و بزرگان فرهنگ ایران احترام می‌گذارد. کم توفیقی نیست که در چنین هوای بد سیاست‌زدهٔ عصبانی متعصب، هم بر اعتقادات و مسلک سیاسی‌ات پای بفشری و هم از مرام مطبوعاتی و منش سیاسی‌ات شمیم مدارا و مروت برآید. این مدارا و مروت قیمت دارد. محترم است. به همین دلیل بزرگان فرهنگ ایران از دعایی به نیکی یاد می‌کنند.

یک خاطرهٔ خوب هم از آقای دعایی دارم که چون روش بی‌تکلف او را می‌شناساند می‌نویسم:
دانشجوی دورهٔ لیسانس بودم. دکتر سید جعفر شهیدی بیمار بود. تلویزیون گزارشی دربارهٔ بیماری استاد پخش کرد. من شهیدی را خیلی دوست داشتم. غمگین شدم و چند سطر شکسته‌بسته نوشتم. نوشته‌ام را به روزنامه اطلاعات فکس کردم. فردای آن روز آقای دعایی یادداشت مرا که یک دانشجوی بی‌نام‌ونشان بودم و با ایشان هیچ آشنا نبودم و هیچ‌کس هم مرا به ایشان معرفی نکرده بود، در بهترین و پربیننده‌ترین ستون روزنامهٔ اطلاعات چاپ کرد و در صفحهٔ اول هم آن را کار کرد. حیرت‌زده شدم و خیلی هم شاد. چند روز بعد استاد شهیدی در یادداشت پرمهری نوشت که نوشتهٔ صمیمانهٔ من ایشان را «سخت متأثر» کرده است. شوق و شادی‌ام چندچندان شد. آن دو تکه روزنامه را دارم؛ به‌عنوان یادگاری ارجمند.

حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است. امیدوارم آقای دعایی همین‌طور خوب و نجیب و فروتن و فرهنگ‌مدار بماند. همین‌طور آزاده و آزادمرد بماند.

دو چیز حاصل عمرست: نام نیک و ثواب
وزین دو درگذری کلّ من علیها فان

ز مال و منصب دنیا جزین نمی‌ماند
میان اهل مروت که: «یاد باد فلان».

https://t.me/n00re30yah
3.3K views13:27
باز کردن / نظر دهید
2022-05-23 17:10:40 آزار سگان در آیینۀ امثال و حکم فارسی

امثال و حکم فارسی اسنادی معتبر برای بازتاب برخی رفتارهای بد با حیوانات است. فهرستی از اقسام آزار سگ را از امثال و حکم علامه دهخدا و فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی، دکتر ذوالفقاری استخراج کرده‌ام. این مثل‌ها در مناطق مختلف ایران و افغانستان و تاجیکستان رواج داشته است؛ فهرست اجمالی کتاب آزار سگان در این مرز و بوم تواند بود؛ از بریدن گوش سگ و توله سگ، تا اخته کردن، بریدن دم، تا سیلی زدن و گرسنه نگاه داشتن تا سوزن خوراندن و برندگی تیغ را به سگ آزمودن تا تیغ در سگان نهادن و سگ‌کشی کردن.

۱. «سگ خویش را گرسنه دار تا از دنبال تو آید» (چندین مثل در این موضوع نک: امثال و حکم، ج۱، ص ۸۴؛ ج۲، ص۹۸۱؛ فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی، ج۱، ص۱۱۹۸ و ۱۲۰۰).

۲. «سگ داند و کفشگر که در همیان چیست» (امثال و حکم، ج۲، ص ۹۸۴؛ فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی، ج۱، ص۱۱۹۸).

۳. «که سگ را نمایند ادب پیش یوز» (امثال و حکم، ج۲، ص۹۸۴؛ فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی، ج۱، ص۱۲۰۰).

۴. «سگ سیلی می‌خورد گربه تپانچه» (امثال و حکم، ج۲، ص۹۸۵).

۵. «سگ می‌زند» نظیر مگس می‌پراند، خیابان گز می‌کند (همان، ج۲، ص۹۸۶).

۶. «سگ برای اینکه چالاک شود دمش را می‌برند» (فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی، ج۱، ص۱۱۹۵).

۷. «سگ اخته می‌کند» و «سگ اخته می‌کند به یک شاهی» (همان، ج۱، ص۱۱۹۳).

۸. «سگ از آدم گوش‌بر می ترسد» (همان).

۹. «سگ از کسی گوشش را در تولگی بریده می‌ترسد» (همان، ج۱، ص ۱۱۹۴).

۱۰. «سگ به دستش نمی‌توان داد (نمی‌سپارند) که اخته کند» (همان، ج۱، ص ۱۱۹۶ و ۱۱۹۹).

۱۱. «سگ به طمع خمیر سوزن را می‌خورد» (همان). نوشته‌اند که این مثل لری است. اشاره دارد به رسم ناجوانمردانه سوزن خوراندن به سگان. در شعر سنایی و عطار و دیگران به این رسم اشاره شده است. یعنی از خراسان تا لرستان در نان و خمیر سوزن می‌ریختند تا سگ بخورد و با زجر بمیرد.

۱۲. «سگ تا گوش و دمش را نبری با صاحبش نمی‌رود» (همان، ج۱، ص ۱۱۹۷).

۱۳. «سگ را بزن که صاحبش بترسد» (همان، ج۱، ص ۱۱۹۹).

۱۴. «سگ را چو اجل رسد خورد نان شبان» (همان، ج۱، ص ۱۲۰۰).

۱۵. «سگ را باید سر لاشه بکشند»(همان، ج۱، ص ۱۱۹۹ و ۱۲۰۰).

۱۶. «سگ را می‌زند که شیر هوای کار خودش را داشته باشد» (همان، ج۱، ص ۱۲۰۰).

۱۷. «اجل سگ که برسد به مسجد خرابی می‌کند» (همان، ج۱، ص ۲۶۰).

۱۸. «سگ‌کش کرده‌اند» (همان، ج۱، ص ۱۲۰۲).

۱۹. «سگی که گوشش بریده شود درنده‌ تر (هارتر) می‌شود» (همان، ج۱، ص ۱۲۰۸).


پانوشت:
۱. امثال و حکم، علی اکبر دهخدا، تهران، امیرکبیر، چاپ نهم، ۱۳۷۶.
۲. فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی، حسن ذوالفقاری، تهران، انتشارات معین، ۱۳۸۸.


https://t.me/n00re30yah
2.5K viewsedited  14:10
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 21:18:33
چقدر شنیدن سرود «ای ایران» بچه‌ها لذت‌بخش است.«ای ایران»؛ سرود کهنه‌نشدنی. سرودی که ملت ایران آن را دوست دارد.  سرود محبوب.  سرود محترم. سرود فاخر. سرود سالم. سرود زنده.  سرود رونده. سرود اصلی ما.  سرود ملی ما. 
سرود امروز و فردای ما. سرودی که ملت ایران آن را حفظ خواهد کرد و به فرزندان خود خواهد آموخت. سرود اصلی ما.  سرود ملی ما. 

https://t.me/n00re30yah
3.5K views18:18
باز کردن / نظر دهید
2022-05-07 21:16:56 چند اطلاع تازه دربارۀ رابطۀ پرستو و بهار

پیش از این یادداشتی نوشته بودم و شواهدی عرضه کرده بودم که نشان می‌داد که برخی پیشینیان آمدن پرستو را نشانۀ آمدن بهار و گرما می‌دانستند. (اینجا). چند شاهد دیگر هم یافته‌ام که عرض می‌کنم.

۱. در عیون الاخبار ابن‌قتیبه آمده است: «گفته‌اند که پرستو هر کجا بود بهار به دنبالش می‌‌آید» (۱).

۲. در محاضرات الأدباء راغب اصفهانی در وصف پرستو قطعه‌‌ای از ابومنصور دیلمی آمده که با این بیت آغاز می‌شود: « پرنده‌ای که هرگاه به دیدار دیار ما می‌آید به تابستان (گرم شدن هوا و رفتن سرما) بشارت می‌دهد»(۲)

۳. در نهاية الأرب في فنون الأدب نویری سه اطلاع درین باره دیدم:

الف. ابواسحاق صابی در قطعه‌ای که در وصف پرستو سروده، گفته است: «تابستان پیش ماست و با آمدن سرما به دیار خود می رود. هر سال یکدیگر را می‌بینیم و سپس از هم جدا می شویم» (۳).

ب. سرىّ الرّفّاء شاعر عرب در وصف پرستوهایی که در خانه‌اش آشیان ساخته بودند، گفته: «پرستوها و قتی پیش ما می‌آیند گل بر درختان است و وقتی از ما جدا می‌شوند و می‌روند گل‌ها خشک است» (۴).

ج. ابوهلال عسکری در قطعه‌ای که در وصف پرستو ساخته، آمدن پرستوها را با بهار گره زده و قریب به این مضمون گفته است:
«زایری هر سال به دیدار ما می‌آید که دیدارش خبر از اوقاتی خوش می‌دهد. با آمدنش هوا لطیف می‌شود و باغ جامه رنگین می‌پوشد

۴. دوست عزیز و دانشمند جناب آقای دکتر سهیل یاری این یادداشت را مرحمت کردند:
«نَوَویّ (متوفی ۶۷۶) در تهذیب الأسماء و اللغات/ ۵۸۹ آورده است: الخُطّاف‏... يأوي إلى البيوت عند ارتفاع البرد و إقبال الربيع‏».

از این شواهد می توان نتیجه گرفت که نزد برخی قدما پیدا آمدن پرستوک‌ها بشارت آمدن بهار بود.

پانوشت:
۱.« قالوا: الخطاف... یتبع الربیع حیث کان»: عیون الاخبار، ابومحمد عبدالله بن مسلم قتیبة الدینوری، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۴۳ ق، ج۲، ص۹۳.

۲.«و طير يبشّرنا بالمصيف زيارته أرضنا كلّ حين»: محاضرات الأدباء ومحاورات الشعراء والبلغاء ، أبو القاسم الحسين بن محمد الراغب الأصفهانى، بیروت، منشورات دار مكتبة الحیاة، ج۲، ص۶۷۸.

۳. «تصيف لدينا ثم تشتو بأرضها ففى كلّ عام نلتقى ثم نفترق»: نهاية الأرب في فنون الأدب، شهاب‌الدين أحمد بن عبد الوهاب النويري، القاهرة، دارالكتب و الوثائق القومية، ۱۹۳۳ م، ج۱۰، ص ۲۴۰؛ حياة الحيوان الكبرى، كمال‌الدين محمد بن موسى الدميري، تحقيق إبراهيم صالح، دمشق، دار البشائر، الطبعة الأولى، ۱۴۲۶ ق، ج۱، ص۴۱۳.

۴. «مواصلة و الورد فى شجراته مفارقة إن حان منه فراق»: نهاية الأرب في فنون الأدب، ج۱۰، ص۲۴۰.

۵.« و زائرة فى كلّ عام تزورنا / فيخبر عن طيب الزمان مزارها // تخبّر أنّ الجوّ رقّ قميصه / و أنّ رياضا قد توشّى إزارها»: نهاية الأرب في فنون الأدب، ج۱۰، ص۲۴۱.

https://t.me/n00re30yah
4.4K viewsedited  18:16
باز کردن / نظر دهید
2022-05-04 21:46:44 نرگس بنفش در مازندران

دو سه سال پیش یادداشتی نوشتم دربارۀ نرگس کبود (اینجا). خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی اطلاع مهمی دربارۀ نرگس بنفش داده است:
«و نرگس بنفش در مازندران و بعضی مواضع می‌باشد و عظیم خوشبوی باشد» (۱).

خواجه فصل مفیدی دربارۀ بنفشه هم نوشته و از بنفشۀ مازندران و گیلان هم یاد کرده است (۲). پس فرض خلط نرگس بنفش مازندران با بنفشه‌های طبرستانی از سوی خواجه منتفی است.

بنابراین سابقۀ نرگس‌کاری در مازندران، که این‌سال‌ها دارد کم‌کم رونق‌ می‌گیرد، خیلی قدیم است. سند مکتوب هفتصدواندی ساله دارد و حتما سابقه‌اش بیشتر است.

رحمت و برکت و رضوان خدا بر روان روشن و مبارک منوچهر ستوده و ایرج افشار که این متون را منتشر می‌کردند.

پانوشت
۱. آثار و احیاء (متن فارسی درباره فن کشاورزی)، رشیدالدین فضل‌الله همدانی، به اهتمام منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل با همکاری دانشگاه تهران، ۱۳۶۸، ص ۲۰۰.
۲. همان،، ص۲۰۱.


https://t.me/n00re30yah
5.3K viewsedited  18:46
باز کردن / نظر دهید
2022-05-04 15:39:05 نرگس و خاکستر

به این بیت‌ها از امیر معزی توجه کنید:

آب‌دار است و چو خاکستر بود شخص عدو
زآن‌که عبهر را طراوت آب و خاکستر دهد (۱)

می‌گوید آب و خاکستر به نرگس طراوت می‌دهد.
و این بیت:
چون نرگس اگر نهیم در خاکستر
ور داریم اندر آب چون نیلوفر(۲)

گفته همان‌طور که جای نیلوفر در آب است، نرگس نیز در خاکستر نهاده می‌شود.
و این بیت:
چون بشد بیمار نرگس گشت خاکسترنشین
جامه زد در نیل و پیش مرگ او شد سوگ‌وار (۳)

اشاره به بودن و نشستن نرگس در خاکستر دارد.
باور نمی‌کنم که در بیت نکته‌دار زیر، صائب نکته‌‌سنج ایهام‌باز «این‌کاره»، نرگس و خاکستر را بی چیزی کنار هم آورده باشد:

رنگ این خانه ز خاکستر دل ریخته‌اند
دل ز نظارۀ آن نرگس شهلا بردار (۴)

پرسش اینجاست که ربط خاکستر با نرگس چیست؟

در کتب فن کشاورزی مثل آثار و احیای خواجه رشید (۵)، ارشاد الزراعه هروی (۶) و مفاتیح الارزاق نوری (۷)، اطلاعات ارزشمندی دربارۀ نرگس و شیوۀ کشت و آبیاری و خاک آن هست اما سخنی از خاکستر نیست.

می‌دانیم که از خاکستر در کشاورزی سنتی ایران استفاده می‌شده است؛ اینکه خاکستر کدام چوب برای کدام محصول مفید است هم تا حدودی در فلاحت‌نامه‌ها و دانشنامه‌های قدیم معلوم است. خاکستر را هم بر درخت و کشت می‌افشاندند و هم در بن درخت و کشت می‌ریختند. حتی کار خاکستر و کشاورزی به مناسک و آیین و رمزوراز کشیده:

«استماع شده که وقت گل عناب، دوشیزۀ جمیل ماه‌پیکری را لباس و زینت نمایند و ظرفی را پر از خاکستر نموده، دوشیزه را در باغ پای درخت عناب برده، خاکستر، دوشیزه، به دست بر بالای درخت عناب افشان نماید، باعث وفور ثمر آن شود» (۸).

از مروری بر فلاحت‌نامه‌ها و دانشنامه‌ها و نیز تاریخ کاشان کلانتر ضرابی، که از منابع ارزشمند معرفت بر کشاورزی قدیم است، برمی‌آید که خاکستر، اجمالا در کشاورزی برای مصارف زیر کاربرد داشته است:

۱. برای دفع آفات (۹) و حیوانات موذی(۱۰) مثل: دفع موش(۱۱)، کرم (۱۲) و مورچه (۱۳).

۲. برای بازداشتن باغ و کشت و درخت از سرما (۱۴).

۳. برای ممانعت از سخت شدن زمین، مخلوطی از خاکستر و سرگین چارپا در مزرعه می‌ریختند (۱۵).

۴. برخی بذرها را می‌شستند و با خاکستر می‌مالیدند تا دانه‌ها را از هم جدا کنند یا کرک بذر از بذر جدا شود (۱۶).

۵. برای رنگ سرخ تند دادن به دانه‌های انار« خاکستر گرمابه بگیر و به آب بیامیز و پس در بن آن درخت نار کن و بنش را بدان تر همی‌دار چندانکه توانی... سرخی نار بدان سخت سرخ شود» (۱۷).

۶. برای قوت دادن و بارورتر کردن کشت و درخت، گاهی فقط خاکستر در بن درخت و کشت می‌ریختند (۱۸) و گاهی نیز خاکستر را با سرگین چهارپایان یا مواد دیگر مخلوط می‌کردند ( ۱۹).

۷. در مواردی هم از خاکستر به عنوان خاک استفاده می‌کردند بی که سخن از کود و انبار باشد: «بذر را... کاشته، خاکستر برروی آن ریزند و آب دهند» (۲۰).

چند نکته گفتنی است:

الف. در برخی مناطق قطعا زیر نرگس خاکستر می‌ریختند.

ب. این موضوع برای معزی مهم و چشمگیر بود اما برای دیگرانی که راجع به نرگس نوشته‌اند چنین نبود.

ج. چرا خاکستر زیر نرگس می‌ریختند؟ نمی‌دانم. شاید برای دفع آفات بوده و شاید هم برای تقویت گیاه.
می‌دانیم که خاکستر نرم است. نوشته‌اند که پیاز نرگس را خاک نرم و کود دهند و آب دهند تا سبز شده و گل بزرگ و خوشبو دهد(۲۱). به جای خاک نرم، ریگ هم نوشته‌اند(۲۲). در آثار و احیا هم بر کود دادن به نرگس برای زیادشدن عطر و گل و بچه گیاه تاکید شده است (۲۳).


پانوشت
۱.دیوان معزی، ۱۳۱۸، ص ۱۶۱.
۲.همان، ص ۸۱۳.
۳. همان، ص ۳۶۵.
۴. دیوان صائب تبریزی، ج۵، ص۲۲۵۱.
۵. ص۲۰۷.
۶. ص۲۱۳.
۷. ج۲، ص۲۲۲.
۸. مفاتیح الارزاق، ج۲، ص۶۰۰ .
۹. معرفت فلاحت بیرجندی، ص ۳۲؛ ارشاد الزراعه، ص۶۵ و ۶۶؛ مفاتیح، ج۳، ص۷۰.
۱۰. معرفت، ص ۳۱؛ ارشاد، ص۶۵، مفاتیح، ج۳، ص۶۷.
۱۱. ورزنامه، ص۵۷ و ۱۲۲؛ معرفت ص۳۰، ۳۱، ۱۱۰؛ ارشاد ، ص۶۵ و مفاتیح ، ج۳، ص۶۶.
۱۲. ورزنامه، ص۹۶ و ۱۳۶؛ بیان‌الصناعات تفلیسی، ص۳۸۲ و ۳۸۵؛ معرفت، ص۶۲، ۱۰۱، ۱۰۷؛ ارشاد، ص۱۱۸؛ مفاتیح، ج۱، ص ۷۱۴ و ج۲، ص۴۰۷.
۱۳. ورزنامه، ص۵۳؛ معرفت، ص۳۰، ۱۱۰؛ ارشاد، ص۶۴؛ مفاتیح، ج۳، ص۶ و۳۴۴.
۱۴. ورزنامه، ص ۱۱۴؛ نزهت‌نامه علایی، ص ۲۱۶ و ۲۲۳.
۱۵. آثار و احیا، ص۱۸۸؛ ارشاد، ص۱۴۸؛ مفاتیح، ج۱، ص ۶۱۰.
۱۶. تاریخ کاشان، ص ۱۶۵ و ۱۶۶ و ۱۶۷؛ مفاتیح، ج۱، ص ۶۲۵ و ۷۰۵ و ج۲، ص۴۶۰.
۱۷. ورزنامه، ص۱۰۰ و ۱۰۱؛ معرفت، ص۶۳؛ مفاتیح ، ج۲، ص۳۸۶.
۱۸. ارشاد، ص۷۷ که نوشته به جای کود، خاکستر داده‌اند.
۱۹. ورزنامه، ص ۹۶ و ۱۰۵؛ آثار و احیا ، ص۱۱۲، ۱۲۴، ۱۲۵ و ۱۳۵؛ مفاتیح، ج۱، ص ۶۷۸ و ج۲، ص۱۸.
۲۰. ارشاد، ص ۱۲۱ و ۱۴۴.
۲۱. ارشاد، ص ۲۱۳ ؛ مفاتیح، ج۲، ص۲۲۱ و ۲۲۲.
۲۲. ارشاد، همان.
۲۳. ص ۲۰۷.
https://t.me/n00re30yah
4.6K viewsedited  12:39
باز کردن / نظر دهید
2022-05-03 10:52:46 شاهدی عدل بر وضع محافل اکابر

در یادداشت قبلی نوشتم که شطرنجی ندیم بوده است و از اوضاع و آداب ندیمی در زمانۀ خود گله کرده است. اینکه همه کار ندیمی خلاصه شده در سیلی خوردن و دشنام دادن و اینکه بیت:
نهی دست بر ...ن من می‌شوی
ربوخه تو ای هم شه و هم عروس
نشانه‌ای تواند بود که در مجلس شاه و بزرگان با ندیمان و شاید دیگر مجالسان شوخی‌های دستی هم می‌کردند (اینجا).

عبارات زیر را مولانا عبید زاکانی در رسالۀ اخلاق الاشراف نوشته است در تعریض به مذهب مختار روزگار خود؛ آیینه‌ای برای نمایاندن آنچه در برخی محافل بعضی اکابر می‌گذشته و توضیحی برای دریافتن بهتر بیت شطرنجی:

«امروز تا شخصی در کودکی تحمل بار غلام‌بارگان و اوباش نکرده‌است و در آن حلم و وقار را کار نفرموده و اکنون در محافل اکابر، سیلی و مالش بسیار نمی‌خورد و انگشت در ...نش نمی‌کنند و ریشش برنمی‌کنند و درحوضش نمی‌اندازند و دشنام فاحش بر ... زن و خواهرش نمی‌شمارند، و آن عاقل حکیم که اکنون او را مرد زمانه می‌خوانند به‌ برکت حلم و وقاری که در نفس ناطقة او مرکوز و مودع است، تحمل آن مشقت‌ها نمی‌نماید، یک جو حاصل نمی‌تواند کرد و پیوسته خائب و خاسر و مفلوک و دشمن‌کام باشد و او را در هیچ خانه نمی‌گذارند و پیش هیچ بزرگی عزتی پیدا نمی‌تواند کرد» (کلیات عبید زاکانی، تصحیح استاد محجوب، ص۲۴۸).

https://t.me/n00re30yah
4.1K viewsedited  07:52
باز کردن / نظر دهید
2022-05-02 23:46:43 خروسیات جمال‌الحکما شطرنجی سمرقندی

در اشعار بازمانده از حکیم دهقان‌ علی شطرنجی سمرقندی، شاعر مقتدر کارکشتهٔ معاصر و معاشر حکیم سوزنی سمرقندی، سه نکته ظریف دربارهٔ خروس هست:

الف. علم از استاد بحاصل کن کز روی کتاب
نتوانی نقطی علم بحاصل کردن

همچو مرغی که خروسش نبود، خایه کند
چوزه نتواند از آن خایه برون آوردن (۱).

این‌ نکته که از تخم ماکیانی که خروس ندیده، جوجه حاصل نمی‌شود، در متون دیگر هم هست. در ترجمهٔ تقویم‌الصحه بغدادی آمده:
«خایۀ مرغ کز خروس دور بود کم‌غذاتر بود و از این نوع حیوان نخیزد»(۲).

ب. این قطعهٔ عالی و گزنده:
ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده‌ست
اندرین مدت که بودی غایب از نزد عروس

بر عروست بدگمان گشتن نباید، بهر آنک
ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس (۳).

این‌که «ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس» هم باید باور رایجی بوده باشد. به گمانم با این عبارات صیدیه طبسی مربوط است:
«دجاج را به فارسی ماکیان و مرغ خانگی گویند… جانوری پرشهوت است. اگر خروس نیابد در خاک بغلطد و از آن غلطیدن در درونش بیضه‌ای کوچک حاصل شود اما طعمش بد بود و بچه را نشاید. و اگر پیش از خایه کردن، خروس بر سر او برود آن بیضه‌ها نیکو شود» (۴).

پ. و این قطعهٔ درخشان:
نهی‌ دست بر... ون من می‌شوی
ربوخه تو ای هم شه و هم عروس

بلی چون ربوخه شود ماکیان
بخارد به منقار… ون خروس (۵).

چند نکته گفتنی است:

۱. هم در چاپ براون و هم نفیسی «تهی دست» است که به‌نظرم نادرست است. از تقابل شه/ داماد با عروس که بگذریم باید گفت شطرنجی ندیم شاه بوده است و از وضع و آداب ندیمی روزگار خود گلایه کرده است:

که باز آمد همه کار ندیمی
به سیلی خوردن و دشنام دادن (۶).

از قطعهٔ بالا برمی‌آید که پادشاهان و امرا با ندیمان خود، یا با ندیمان و غیر ندیمان، شوخی دستی هم داشتند. شطرنجی به شاه گفته است «دست بر… ن من می‌نهی». بنابراین ضبط درست این است:«نهی‌ دست بر… ن من می‌شوی».

۲. در طبع براون «زبوجه» است. استاد نفیسی ربوخه نوشته است. ربوخه لغت شناخته‌شدهٔ کهنی است و معنی آن را حالت احتلام و انزال و خوشی و لذتی که از نزدیکی، دست دهد، نوشته‌اند (۷).
ربوخه حالی است که به زن و مرد دست دهد به گواهی این بیت خوب منجیک ترمذی:

گه ربوخه گردد او بر پشت تو
گه شود زیرش ربوخه خواهرت (۸).

و به مرد مفعول هم دست دهد به گواهی این بیت خوب عسجدی:
چون حیز طیره شد ز میان ربوخه گفت:
بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی (۹).

حالا حکیم شطرنجی به شاه گفته:«عروس»! یعنی مخنث و مفعول و مأبون. می‌گوید:«ای هم شه و هم عروس»! به… ن من دست می‌نهی و ربوخه می‌شوی و این عجیب نیست. چون تو مثل ماکیانی و ماکیان وقتی ربوخه می‌شود، با منقار …ن خروس را می‌خارد.

در حد جستجوهای پراکنده و ناقصم، هنوز منبع این سخن را نیافته‌ام اما شک ندارم آن جمال حکیمان این سخن را از جایی گفته است. در کتاب ارزشمند فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی، این بیت آمده است:

چو گردد ماکیان را حکّه غالب
زند منقار
بر … ون خروسان (۱۰).

و این همان مضمون بیت شطرنجی است. حکه یعنی خارش و بی‌شک در اینجا این معنایش مراد است: «ابنه، خارشک» (۱۱). همانکه حکیم سوزنی فرموده است:

آن قحبه را چو خارش در… ون و… فتد
… ری خوهد که…ون و…ش را یکی کند (۱۲).

می‌بینید که حکیم شطرنجی چه زبان تیزی داشته و چه شوخی یا شوخی‌جدی تندی با شاه کرده است.

حیف است که این قطعهٔ شگفتش را نقل نکنم. در نکوهش رشوت‌طلبی شعری به این تندوتیزی به یاد ندارم:

گر بخواهی که خاص خواجه شوی
پیشه کن ظلم و از خدای مترس

رشوتش پیش دار و آن‌گاهی
زنش را پیش او…ای و مترس (۱۳).

البته این بیت عجیب حکیم سوزنی هست که نباید بنویسم:
قاضی دعوی مرا نشنود
تا نبرم سوی زنش پاره… (۱۴).

پاره یعنی رشوه.


پانوشت
۱. لباب‌الالباب عوفی، لیدن، ج۲، ص۲۰۰.
۲. ترجمهٔ تقویم‌الصحه، تصحیح استاد یوسفی، ص۵۷؛ خواص الحیوان تبریزی، تصحیح محدث و بیگ‌باباپور، ص ۱۵۷.
۳.لباب‌الالباب عوفی، لیدن، ج۲، ص ۲۰۶.
۴. صیدیه طبسی، تصحیح محدث، ص۲۲۱.
۵. لباب‌الالباب عوفی، لیدن، ج۲، ص ۲۰۶ و نیز: تصحیح نفیسی، نشر پیامبر، ج۲، ص ۳۹۵).
۶.لباب‌الالباب عوفی، لیدن، ج۲، ص ۲۰۳.
۷.لغتنامه دهخدا ذیل ربوخه.
۸. دیوان منجیک ترمذی، به کوشش شواربی، ص۳۷ به نقل از لغتنامه دهخدا ذیل ربوخه.
۹. لغتنامه دهخدا، ذیل ربوخه.
۱۰. فرهنگ بزرگ ضرب‌المثل‌های فارسی، حسن ذوالفقاری، ج ۱،ص ۷۹۵. این بیت را از مثمر آرزو و مجمع‌الامثال هبله‌رودی نقل کرده است.
۱۱.لغتنامه دهخدا، ذیل حکه.
۱۲. دیوان سوزنی، ۱۳۳۸، ص ۲۲.
۱۳. لباب‌الالباب عوفی، لیدن، ج۲، ص ۲۰۵.
۱۴. دیوان سوزنی، ۱۳۳۸، ص۳۹۰.

https://t.me/n00re30yah
4.2K viewsedited  20:46
باز کردن / نظر دهید