Get Mystery Box with random crypto!

نور سیاه

لوگوی کانال تلگرام n00re30yah — نور سیاه ن
لوگوی کانال تلگرام n00re30yah — نور سیاه
آدرس کانال: @n00re30yah
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 10.91K
توضیحات از کانال

یادداشت‌های ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi

Ratings & Reviews

4.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2023-07-13 22:05:54 درگذشت شهرام آزادیان

شهرام آزادیان را از وقتی که شناختم- بیست و پنج‌شش سال پیش- تا امروز که خبر درگذشتش را شنیدم، در جستجوی کتاب دیدم. کتاب‌شناس کاربلد مبرزی بود. مقام اصلی او گوشهٔ کتابخانه و کتابفروشی‌ و کهنه‌فروشی‌ بود. فی‌الواقع کهنه‌فروشی‌ها را شخم می‌زد. چاپ‌های متعدد یک کتاب‌ را می‌دید و اگر می‌شد می‌خرید. در خریدن کتاب خوب، به قیمت مناسب و ای‌بسا ثمن بخس، از آیات ربانی بود. وقتی از کتاب نفیسی که خریده بود یا نشان کرده بود، حرف می‌زد، چشمانش برق شیطانی می‌زد.

اشراف و معرفت عمیقی بر منابع تحقیق و روش درست تحقیق و کارنامهٔ محققان و ایران‌شناسان داشت. اصلا در عوالم علامه قزوینی و مینوی و نفیسی و فروزانفر دم می‌زد. مدام کتاب می‌خواند. حیف که وسواس علمی و کمال‌طلبی بی‌حد و بی‌ دل و دماغی، مانع شد که به‌فراخور دانش و فضل فراوانش بنویسد. رسالهٔ دکتری‌اش را هم چاپ نکرد با اینکه استاد ایرج افشار چندبار از او خواسته بود که آن را برای چاپ در بنیاد موقوفات آماده کند. هربار به بهانهٔ تکمیل تن‌ زد.

محضری فیض‌بخش داشت. چون کتاب‌خوانده بود و تازه‌یاب و نکته‌بین، از او سخن تازه می‌شنیدی. مجلات و سالنامه‌های قدیمی را خوب دیده بود.  هر وقت از او مشورت خواستم یا سؤالی پرسیدم، با صراحت و بی‌دریغ راهنمایی کرد. مستشار مؤتمن بود.

آزادیان در این بیست و چند سال که می‌شناختمش هیچ عوض نشد. سالها بود که استاد دانشگاه تهران بود اما همان دانشجوی کتاب‌بارهٔ کمال‌خواه کناره‌جوی خلوت‌گزیدهٔ گریزرنگ ماند. نجیب و بی‌شیله‌پیله. بی‌حاشیه و بی‌آزار. به‌ظاهر عبوس و دیرجوش اما عمیقا مهربان و خیرخواه. با طنزی نافذ. قدری تلخ‌اندیش و نومیدگونه.
علاقهٔ وثیقی به طایفهٔ «روشنگران» ایرانی داشت. مثل آنها نقادمنش بود. بخصوص دربارهٔ احمد کسروی‌ تحقیق زیادی کرده بود و در فکر یا آرزوی تألیف کتابی دربارهٔ او بود. همچنین دربارهٔ صادق هدایت مطالعات وسیع داشت و چیزهایی هم منتشر کرد.

آزادمردی بود این شهرام آزادیان. هاویهٔ وهن نتوانست او را فرو ببلعد. به سربلندی از این دیر پست گذشت. یادش همیشه با من است.
https://t.me/n00re30yah
10.0K viewsedited  19:05
باز کردن / نظر دهید
2023-07-11 21:39:05 احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی برای من در وهلۀ اول نویسنده و شاعری است که نیم قرن برای کودکان می‌نویسد. او فصلی از تاریخ ادبیات کودک ایران است. به سهم خود این تکه از فرهنگ و ادب ما را توانگر کرده است. آخرین کتابی که از او خواندم و پسندیدم اسب و سیب و بهار بود؛ تلفیقی از خیال خوش و زبان شاعرانۀ نرم و تصویرهای دلپسند.
باید تأکید کنم بر نثر این کتاب‌ها؛ شفاف و لطیف و بلیغ. با جملات کوتاه و چالاک. سودمند و کارساز برای آموزش درست نوشتن ‌و روشن‌ نوشتن به کودکان.
در این کتاب‌ها هرچند خیال نویسنده تا دورجاها می‌رود اما فضای سورئال با منطق وهم‌پرورد جهان کودکان و افسانه‌هایشان سازگار است. تأویل‌پذیری داستان‌ها کودکان را به اندیشیدن راهنمون می‌شود و قریحۀ کودکانه‌ را می‌پرورد و ورزیده می‌‌کند. احمدی گفته نمی‌خواهد در دهان کودک راحت‌الحلقوم بگذارد بااینهمه کام کودک از خواندن شیرین است.

محتوای این کتاب‌ها بی که شعار بدهد، پر امید است و برانگیزاننده به خیر و نیکی. کفۀ مهربانی و دوست داشتن را گران‌بار می‌کند. از صبح و چراغ و رنگین‌کمان و باران و بهار می‌گوید. از سیب و عشق و انار. از تنهایی و رهایی و کمند مهر. از گنجشک تنهای غمگینی که از قفس بیرون آمد و آن‌قدر بر تصویر گنجشک نقاشی‌شده‌ بر دیوار، نوک کوفت که سرانجام گنجشک باغ نقاشی از قفس دیوار رهید و با او دوست شد.
به گوش کودکانمان می‌‌خواند وقتی خانه و باغچه‌‌ ویران شده، وقتی کاری نمی‌توان کرد، دست‌کم یک بوته گل لادن از باغچه بردارند و در گلدان بکارند. همیشه ملازم گلدان خود باشند و تمام روز به او بنگرند. شب با گلدان خود بخوابند و صبح با گلدان خود از خواب برخیزند. تا در روزی و نوروزی دیگر و باغچه‌ای دیگر لادن خود را بکارند.
نفسش شکفته بادا که راز ماندگاری ایران در درازنای تاریخ نفسگیرش را به بچه‌ها آموخته است.

احمدرضا احمدی جایی گفته تا دم مرگ پیوسته برای کودکان حکایت دل می‌گوید. که امیدش به کودکان هرگز گسسته نمی‌شود. که در خشک‌سال فروبستگی «هزار دروازۀ‌ نگشوده‌بردریا» هست که کلیدش در دستان نازک کودکان است. که باور دارد عاقبت در کویر کور و تموز تفتیده، از آسمان بی‌ابر کودکان، باران خواهد بارید.

باید به احترام درخت کهنی که در شامگاه عمر، آفتاب و باران را چنین گرم و روشن نماز می‌برد، از جای برخیزم.

سال هشتاد و یکم بر تو مبارک بادا ای پیر سپیدمویی که به معجزت کودکان باور داشتی و باور داری و بچه‌ها، و فقط بچه‌ها، حرفت را باور کرده‌اند... ‌پس نوشتی باران، باران بارید. بازهم نوشتی صبح، صبح آمد.

پانوشت
این یادداشت پیش از این در صفحهٔ اینستاگرامم و مجلهٔ بخارا منتشر شده بود.

https://t.me/n00re30yah
10.3K viewsedited  18:39
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 21:01:50 تصحیح عبارتی از تاریخ بیهق

ابن‌فندق در توصیف «مهر»، از دیه‌های کهن بیهق نوشته است:
«مهر که آنجا مزارع اقلام بحری باشد».

پرسش دربارهٔ «مزارع اقلام بحری است» که در هر سه تصحیح تاریخ بیهق چنین است (۱) و نسخه بدلی هم برای این ضبط نیامده است.
یوسف الهادی این عبارت را چنین ترجمه کرده است:«مزارع الاقلام البحریة»(۲).

مزارع اقلام بحری یعنی چه؟ محققان بزرگوار نامبرده توضیحی در این باره نداده‌اند.

من خیال می‌کنم بحری دگرگشتهٔ تحریر است. و از این جمله استفاده می‌شود که در دیه مهر مزارعی وجود داشته که از نی آن قلم تحریر می‌ساختند.

ابن‌فندق در فصل «در غرایب چیزها که از بیهق خیزد که بدان منفرد است از بقاع و نواحی دیگر» نوشته است:

«در دیه مهر و ششتمد خامه‌ای باشد که در هرات و بادغیس و جمله بلاد خراسان و مازندران مثل آن قلم نبود و از قلم تحریر در خراسان و مازندران، بهترین آن بود که در دیه مهر بیهق خیزد و آنگاه آنکه در دیه ششتمد باشد، آنگاه از آن ناقص‌تر قلم جرجانی و از آن بازپس‌تر اقلام که در نواحی هرات باشد»(۳).

می‌بینیم که به اقلام تحریر ممتاز دیه مهر تصریح دارد. بنابراین ظاهرا باید این عبارت را به‌صورت قیاسی این‌طور تصحیح کرد:
«مهر که آنجا مزارع اقلام تحریر باشد».


بعدالتحریر

حدس من کاملا اشتباه و بی‌وجه است. نیازی به تصحیح قیاسی نیست. قلم بحری و کلک بحری در متون دیگر شاهد دارد.
محقق گرامی خانم مریم میرشمسی یادآور شده‌اند که در لغت‌نامه بزرگ فارسی، سه شاهد برای قلم و کلک بحری هست. از ایشان صمیمانه سپاسگزارم.

پس ضبط درست همان «مزارع اقلام بحری» است و حدس من کاملا غلط بود.

پانوشت
۱. تصحیح احمد بهمنیار، چاپ دوم، کتابفروشی فروغی، ص۳۹؛ تصحیح قاری سید کلیم‌الله حسینی، حیدرآباد دکن، ۱۹۶۸،ص ۶۵؛ تصحیح سلمان ساکت، میراث مکتوب، ۱۴۰۰،ص ۵۸.
۲.تاربخ بیهق، ترجمه عن الفارسیة و حققه یوسف الهادی،  دمشق، دار اقرا،  ۱۴۰۵، ص ۱۳۸.
۳.تاریخ بیهق، تصحیح ساکت،  ص ۳۹۱.



https://t.me/n00re30yah
2.4K viewsedited  18:01
باز کردن / نظر دهید
2022-08-27 14:45:38 بازگشت به مادر

سایه می‌گفت در جوانی جوانی کردم و از رشت به تهران آمدم. مادرم موافق نبود. جانش به جان من بسته بود. وقتی از تهران به رشت برمی‌گشتم و وارد حیاط خانه می‌شدم انگار پرواز می‌کرد تا به من برسد. نفس‌نفس می‌زد، مرا می‌بویید و می‌بوسید و ناله‌وار «امیرجان امیرجان» می‌گفت. 
از اینکه حرف مادرش را نشنیده بود و از رشت رفته بود، احساس تلخی داشت و خودش را نبخشیده بود. «ای وای مادرم» شهریار که آن‌طور زیروزبرش می‌کرد، به‌واقع حدیث نفس و نقد حال او بود. 
 
 یک بار به رشت رفتیم و در گورستان رشت به دنبال مزار مادرش گشتیم.  در تغییرات قبرستان گور مادرش گم شده بود. شبی گفت و در میان گریه می‌خندید که ارزشمندترین هدیه‌ای که کسی می‌تواند به من بدهد، تکه‌ای از کاشی قبر مادرم است. 

در شعری که چاپ نکرد، چون تلخ بود و او نمی‌خواست تلخی و یأس بپراکند، گفته که پیرانه‌سر در جستجوی دو مأمن است: دامن مهربان مادر و دامن مهربان مرگ. 
می‌گفت هروقت دلم می‌گیرد با مادرم درد دل می‌کنم. این بیت را در خطاب به مادرش گفته است: 
در این جهان غریبم از آن رها کردی
که با هزار غم و درد آشنام کنی

سایه اگر به خدایی باور داشت آن خدای مادرش بود. اگر ته دلش کششی به زیبایی‌های عرفان ایرانی داشت به این دلیل بود که خدای عارفان مزهٔ خدای مادرش را داشت. در مهر سایه به «انسان»، رنگ مهربانی و مردمی مادرش بود. 
 
اینکه پیرمرد می‌خواست به رشت برگردد نوعی بازگشت به دامان مهربان مادرش بود. مطمئن بود که مادرش تا ابدالآباد منتظر اوست. با همان طراوت و التهاب بی‌غش معهود. با همان آغوش گشوده و «امیرجان امیرجان» زخمی. 
 
مرگ، سایه را به دامان مهربان  مادر رسانید. باطل‌السحر تنهایی‌اش شد. خاتمتی بر غم غریبی و غربت ترسناک او. 

لب تو نقطهٔ پایان ماجرای من است
بیا که این غزل کهنه را تمام کنی… 

https://t.me/n00re30yah
7.9K views11:45
باز کردن / نظر دهید
2022-08-10 23:39:33 درگذشت سایه

 سایه اگر در هر کاری به قول خودش «تنبل» و «بازی‌گوش» بود در کار شعر شش‌دانگ و کوشنده بود.  وسواس داشت.  کمال‌طلب بود. شعرش، هرچه هست، محصول ممارست و مطالعه مستمر اوست. گاهی چند سال برای ساختن غزلی وقت صرف می‌کرد. از چشم‌دیدم می‌نویسم. 

ستون بلاغت غزل سایه،  زبان حافظ و سعدی است و او هشتاد سال شب‌وروز با شعر حافظ و سعدی زیست.
چند غزل موفق در تتبع سبک مولانا دارد. برای همین چند غزل، دو دوره کلیات شمس تصحیح فروزانفر را کلمه‌به‌کلمه خوانده بود و زیر ابیات و مصرع‌ها و لغات و ترکیبات خط کشیده بود. زنده‌یاد محمد زهرایی می‌خواست این انتخاب‌های سایه را حروف‌چینی کند و شاید هم کرده باشد.
آنچه در وهلهٔ اول می‌توان از سایه آموخت همین ممارست و کمال‌طلبی و وسواس او در کار شعر است.  به این بیت نظامی خیلی اعتقاد داشت: 
آنچه درین پرده نشانت دهند
گر نپسندی به از آنت دهند

چون طبیعت کناره‌جویی داشت و نمی‌خواست به قول خودش بر سر بازار برود،  فرصت کافی برای تکمیل و اصلاح شعرش داشت.

شعر سایه «شرح درد» است؛ درد «انسان». انسانی که بر روی «زمین» می‌زید و باید برای بهروزی بکوشد.  مبارزه کند. راه بهروزی دورناک و صعب و «پر خون» است. سایه این راه را با عشق و امید می‌پیماید. شعر سایه منادی بزرگ عشق است. عشقی که از ساحات تن آدمی آغاز می‌شود و تا آفاق زندگی اجتماعی دامن می‌گسترد. عشقی دست‌دردست امید و انتظار و وفاداری.

 سیاست مثل خون در رگ شعر سایه روانه است. من داور بی‌طرفی برای قضاوت شعر سایه نیستم. هواخواه شعر او هستم اما گمان نمی‌کنم این سخنم دور از انصاف باشد که سایه اجمالا  شعر را تا حد شعار سیاسی فرونکاسته است.  شعر سایه و بخصوص غزلش کلیت و شمول دارد. حتی شعری که برای موضوع مشخصی سروده شده، غالبا تعمیم‌پذیر است. این ویژگی را از شمول غزل حافظ و سعدی و سمبولیسم اجتماعی نیما به میراث برده است. 

خویشکاری شاعر خلق زیبایی است و سایه شعرهای خوب و زیبا و موفقی برای لحظات رنگارنگ زندگی ما سروده است. بخشی از مردم باشنده در قلمرو زبان فارسی، با عقاید و سبک‌های مختلف زندگی، با شعر او زیسته‌اند.
سایه عمیقا اعتقاد داشت آنچه شاعر را «نجات می‌دهد»، های‌وهوی و تبلیغات نیست. شعر خوب است. می‌گفت جامعه درنهایت شعر خوب را نگه می‌دارد و شاعر باید فارغ از قال‌وقیل شعر خوب بسازد.
 
 پیرمرد اکنون از آستانه اجبار گذشته و شعرش را به غربال قاضی زمان سپرده است. ذاتش درایت و انصاف. 

خیال می‌کنم سایه در« سفر فلکی»اش هم به انتظار دمیدن سپیده از شب ایران خواهد نشست. به امید روز بهی ایران و بهروزی مردم ایران.
سفرت به خیر شاعر مهربان...

https://t.me/n00re30yah
20.4K viewsedited  20:39
باز کردن / نظر دهید
2022-08-07 19:12:46 النقض و حضور امام حسین در فتوحات ایران

در سال ۵۵۵ قمری نویسنده‌ای اهل ری کتابی در رد عقاید شیعیان نوشت به نام بعض فضائح الروافض. اصل این کتاب از دست رفته است. عبدالجلیل قزوینی که آن روزگار در ری می‌زیست و عالم معروف و معتبری بود، بر بعض فضائح الروافض ردیه‌ای نوشته است به نام النقض که تا قبل از سال ۵۶۶ ق تألیفش تمام شده بود. او ابتدا بخش‌هایی از بعض فضائح الروافض را نقل کرده و سپس آن را نقد و جرح کرده است.
النقض کتاب بسیار مهمی است. گنجینه‌ای است از معلومات مذهبی و کلامی و تاریخی و جغرافیایی و رجالی و ادبی و لغوی. منبعی ارزشمند برای شناخت وضع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران در قرن ششم است. ساخت و بافت النقض جدلی است و هدفش اسکات خصم و غلبه بر او.

یکی از موضوعاتی که مؤلف ناشناس بعض فضائح الروافض در خوارداشت و طعن شیعیان «مکرر» (النقض، ص۴۳۹) مطرح کرده و لابد از موضوعاتی بوده که در چنین مجادلات و مناظراتی تکرار می‌شده است، مسئلۀ فتوحات است و اینکه «فتح دیار گبرکان [=ایران] و دیار کافران در عهد عمر خطاب بود» (ص۱۴۹). عبدالجلیل رازی این بحث و اشکال را « عداوت با علی و آل‌فاطمه» خوانده است ( ص ۴۳۹).

مؤلف ناشناس بعض فضائح الروافض طعنه زده که:«جهان بوبکر و عمر و عثمان گشودند و علویان با مال و نعمت شدند و لعنت به‌عوض‌ هامی‌دهند» (ص۴۴۱). گفته شیعیان در شهرهای اسلام با امن و مال زندگی می‌کنند؛ شهرهایی که با «صلابت عمری و به رأی سدید و هیبت مهیب» عمر و «به سعی امیران غازی چون سعد وقاص و خالد ولید و مثنی حارثه» و دیگران ستده شده است (ص ۱۴۷). اینکه «حرب‌های عراق و فتوح عجم در عهد بوبکر و عمر و عثمان و همه روزگار بنی‌امیه و بنی‌مروان و همه روزگار بنی‌عباس» بود (ص ۱۴۸). از فتح خراسان و سمرقند و فاتحانی چون ابن خازم و قتیبه بن مسلم و جریح و احنف و دیگران نوشته که به سعی آنان «مشرق [= خراسان وورارود] صافی شد و کلمه اسلام عالی شد و کلمه کفر نگون شد» (ص ۱۵۲).

و این سخن مهم او برای تحقیر شیعیان:
«در این فتوح امیرالمؤمنین علی و فرزندانش کجا بودند که یک دِه نه در مشرق و نه در مغرب استدند؟ و خود حاضر نبودند و یک علوی در این غزاها اول و آخر نبوده است... علی بوطالب از حرب جمل و صفین و نهروان با هیچ غزاتی نپرداخت و از فرزندان او هیچ اثری در دین پیدا نشد» (ص۱۵۳).
و باز تکرار همین سخن:
«و اکنون که روافض با مال و ملک‌اند و علویان با اموال و املاک، از برکات فتوح عمری است و از آفتاب روشن‌تر است که هرگز هیچ نه در ابتداء اسلام تا به اکنون یک دیه نستدند، و یک غزاة نکردند، اگر از اول گیری علی از حرب جمل و صفین و نهروان با هیچ غزاتی نپرداخت و حسن در خانه بنشست و خلافت به معاویه تسلیم کرد، و حسین و اولاد حسین در هیچ غزاة نبودند؛ از زین‌العابدین درآیی تا آخر ایشان که روافض خود را بر فتراک ایشان بندند هرگز یک غزاة نکردند، و آن‌چه بود ایشان را، از ارزاق و عطایا بود که خلفاء آل عباس بدیشان می‌دادند و صدقات رسول خدای و پدر ایشان علی مرتضی. پس این‌همه فسحت اسلام و کلمت حق که عالی شد و رایت شرک که نگون شد به بوبکر و عمر و عثمان و دگر خلفا شد، غزوه‌ها در عهد ملوک بنی‌امیه و بنی‌مروان و خلفاء آل عباس و نایبان و بندگان و گماشتگان ایشان شد، مهاجر و انصار رنج بردند و غازیان اسلام تا همۀ علویان با مال و نعمت شدند رایگانی، و به شکر آن نعمت لعنت به‌عوض هامی‌دهند» (ص ۴۳۸).

عبدالجلیل قزوینی کوشیده به این اشکال و طعنه پاسخ بدهد (صص ۱۵۶ - ۱۴۹ و ۴۴۱- ۴۴۰). کلی جدل و مچ‌گیری کرده اما جان کلام و حرف اصلی او این است:
علی و شیعیانش هم در راه اسلام جنگیدند (مثال‌هایی می‌زند از شجاعت امیر مؤمنان در غزوه‌های بدر و احد و خیبر و حنین و ... و از مالک اشتر و محمد ابی‌بکر و همچنین مختار) اما این جنگ‌ها نه در فتوحات و نه با ایرانیان بود «و اگر خواجه گوید این قتال با مسلمانان بود و آن [= جنگ عمر و بنی‌امیه و...] با گبرکان و مشرکان، [گوییم] به هر روزگار قتال با جماعتی باشد که انکار حق کنند» (ص۱۵۴).
و این جملۀ مهم: در اول اسلام علی با کفار می‌جنگید و«عمر خطاب و غیر او بی رنج بودند و علی منتی ننهاد بر سر ایشان و به آخر کار که عمر میان بست به قتل گبرکان، منتی بر سر علی نشاید نهاد» (ص ۱۵۶ و نیز ۴۴۱).

بنابراین، به گواهی النقض، در نیمه دوم قرن ششم، سنی و شیعه اعتقاد داشتند و «از آفتاب روشن‌تر بود» که علی و اولاد علی - ازجمله سیدالشهدا- در فتح ایران به دست اعراب شرکت نداشتند. اگر عبدالجلیل رازی، مؤلف النقض، سند «متقنی» پیدا می‌کرد که نشان می‌داد امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهدا در فتح ایران شرکت داشتند، قطعا برای بستن دهان آن مخالف می‌نوشت اما سند «استواری» در این زمینه برای او و لابد برای علمای شیعه که با او در ارتباط بودند، شناخته‌شده نبود.

https://t.me/n00re30yah
16.1K viewsedited  16:12
باز کردن / نظر دهید
2022-07-18 05:26:08 لک‌لک‌بچه

در دیوان حکیم سوزنی،در بخش هزلیات، قصیده‌ای است با ردیف «لک‌لک‌بچه» (۱). ابتدا با استفاده از نسخه بدل‌هایی که مرحوم شاه‌حسینی داده است و مراجعه به سه دستنویس معتبر دیگر، که دسترسی به آنها به لطف دوست ارجمند خانم فائزه قوچی میسر شده است، ویراست دیگری از بعضی ابیات این قصیده عرضه می‌شود. به علت تنگی مجال تلگرام نسخه بدل‌ها را اینجا نقل نمی‌کنم. هیچ تصحیح قیاسی نکرده‌ام. ابیاتی که تغییر کرده با* مشخص شده است:

۱. تا برون زد ناگهان از خایه سر لک‌لک‌بچه
دید سر چون خایه بر بال پدر لک‌لک‌بچه

۲. با سری چون خایه وز خایه برون آورده سر
طرفه مرغی لک‌لک و زو طرفه‌تر لک‌لک‌بچه*

۳. بود همچون گوشتی کز وی گرفتی مور خور*
گشت زین‌سان چون کلان شد مارخور لک‌لک‌بچه

۴. همچو گنجشک از تن او برگرفتی مورِ کور
گیرد از منقار لک‌لک مارِ کر لک‌لک‌بچه*

۵. هست بر لک‌لک ز جیلان و بقم منقار و پای
پس چرا شد آبنوسی هر دو بر لک‌لک‌بچه*

۶. از چه بر منقار و پای خویشتن را کرده‌اند*
رنگ دیگر لک‌لک و رنگ دگر لک‌لک‌بچه

۷. رنگرز رنگ سیه را معصفر هرگز نکرد
کرد منقار سیه را معصفر لک‌لک‌بچه

۸. دید لک‌لک را پری چون کاغذ مهره‌زده
زد به حبر تازه‌ در سرهای پر لک‌لک‌بچه*

۹. از پر نورسته اندر پوست‌پیداآمده
کرد بازوها چو بیخ نیشکر لک‌لک‌بچه*

۱۰. همچو لک‌لک هندویی گفتن نیاموزد تمام
تا که در هندوستان نکند مقر لک‌لک‌بچه*

۱۱. هست لک‌لک‌بچه سلطان‌زادۀ گنجشککان
لایق‌ست این نام بر گنجشک و بر لک‌لک‌بچه

۱۲. بین که همچون ریدکان ترک دیباپوششان
گرد تخت خویش را دارد حشر لک‌لک‌بچه*(؟)

۱۳. بر فراز تخت بنشسته‌ست و می‌خندد چو بخت
بر بداندیش رضای بن عمر لک‌لک‌بچه

۱۴. آن خداوندی که بر ریش بداندیشان او
کار کون کردن نداند بس مگر لک‌لک‌بچه*

۱۵. تا نکوخواهان او در خانۀ دولت شوند
می‌گشاید لک‌لک از منقار در لک‌لک‌بچه

۱۶. تا نخستین پیک او باشد به سوی راه هند
پر همی‌آراید از بهر سفر لک‌لک‌بچه*

چند نکته:
۱. این قصیده را نباید جزو هزلیات حکیم سوزنی دانست.

۲. اطلاعاتی در این قصیده دربارۀ لک‌لک‌بچه هست که در حد اطلاع من در کتب جانورشناسی نیست. اینکه رنگ منقار لک‌لک‌بچه زرد است و به سیاه مبدل می‌شود یا رنگ آبنوسی منقار و پای او که بعدا تغییر می‌کند و...

۳. جمال‌الحکما دهقان‌علی شطرنجی سمرقندی (اینجا را ببینید)، همشهری و معاشر حکیم سوزنی سمرقندی، قصیده‌ای طرفه دارد با ردیف «لک‌لک» که عوفی ابیاتی از آن را نقل کرده است:
بشارت آرد از نوروز ما را هر زمان لک‌لک
کند غمگین‌دل ما زان بشارت شادمان لک‌لک

با توضیحی که برای قصیدۀ سوزنی هم مناسب تواند بود:
«در ماوراءالنهر آن روز که خورشید به حوت آید، همان روز لک‌لک بدان دیار آید و خلقی به رسیدن او شادی کنند و او را مبشر قدوم بهار خوانند...» (۲).
با توجه به مناسبات میان حکیم سوزنی و شطرنجی احتمال دارد این قصاید با توجه به هم سروده شده باشد. حدس می‌زنم و هیچ مدرکی هم برای تقویت حدسم ندارم که قصیدۀ شطرنجی اول سروده شده و حکیم سوزنی خواسته با آوردن ردیف «لک‌لک‌بچه» در برابر «لک‌لک»، ابراز اقتداری کند و دندانی به شطرنجی بنمایاند.

۴. دربارۀ ابیات هم چند نکته گفتنی است:
الف. بیت سوم: دشمنی میان مار و لک‌لک بسیار مشهور بوده است (۳) و در قصیدۀ شطرنجی هم به آن اشاره شده: که مار و چغز باشد خور، چو باشد میزبان لک‌لک.

ب. بیت چهارم: «مار کر» همان مار اصم است؛ ماری زهرآگین که افسون نپذیرد (لغتنامه). کور بودن مور نیز سابقه دارد. برای نمونه بیت سنایی:
از تو و خشم تو بینادل هراسد بهر آنک
چون نبیند کی هراسد مور کور از مار کر (۴)

ج. بیت دهم: قدما اعتقاد داشتند لک‌لک فصل بهار از هند به خراسان و ورارود می‌آید (۵). هندوستان جز آن دیار مشهور، مطلق اشاره به ولایات گرمسیری هم هست.

د. بیت یازدهم: باید ارتباطی میان لک‌لک و گنجشک بوده باشد که من فعلا نمی‌دانم چیست. در قصیده شطرنجی هم در سه بیت لک‌لک در برابر گنجشک قرار گرفته است. ازجمله بیت زیر:
دبیرستان‌ست گویی آشیان و کودکان گنجشک
نشسته چون یکی پیر معلم در میان لک‌لک

آیا گنجشک با لک‌لک می‌پلکیده؟ مثلا کنار لانۀ لک‌لک آشیان می‌ساخته یا در آشیان لک‌لک رفت‌وآمد داشته است؟ نمی‌دانم.
یعنی چه که لک‌لک‌بچه سلطان‌زادۀ گنجشگکان است؟ نمی‌دانم.

در بهارستان جامی حکایتی آمده که در آن گنجشکی از بیم اینکه مار بچگانش را بخورد، کنار لک‌لک دشمن بزرگ مار، آشیان گرفته است (۶). احتمال دارد که این قصه بر اساس یک باور عامیانه ساخته شده باشد. اگر این حدس راهی به دهی باشد، ابیات سوزنی و شطرنجی قدری روشن می‌شود.


پانوشت
۱. چاپ امیرکبیر، ص۸۱.
۲. لباب‌الالباب، براون،، ج۲، صص ۲۰۰-۱۹۹.
۳. نزهت‌نامه علایی، ص۴۶.
۴. دیوان سنایی، تصحیح مدرس رضوی، ص ۲۷۶.
۵. صیدیه طبسی، ص۲۶۳.
۶.چاپ حاکمی، ص ۱۱۵.

https://t.me/n00re30yah
2.7K viewsedited  02:26
باز کردن / نظر دهید
2022-06-29 11:21:10 مستی و ریش و باقی قضایا!

به این جمله از بیان‌الصناعات تفلیسی عنایت بفرمایید:

«اگر خواهد که ریش سیاه کسی‌که مست باشد سپید کند، روغن یاسمین در ریش او درمالد و گوگرد دود کند» (۱).
بحث من دربارۀ نحوۀ سفید کردن مو و ریش نیست. در یادداشت دیگری به آن پرداخته‌ام (اینجا). از این جمله چنین برمی‌آید که انگار سپید کردن ریش سیاه مرد مست رواج داشته است. پرسش این است که چرا باید «ریش سیاه کسی را که مست باشد، سپید کنند»؟

فکر می‌کنم که این موضوع برمی‌گردد به اینکه گاهی برخی مستان در غلبات مستی با ریش حریفان شراب و معاشران شوخی می‌کردند. یا بعضا شوخی‌شوخی کار جدی‌ می‌کردند و به گردن شراب می‌افگندند.
به شواهد زیر توجه کنید:

۱. در تاریخ سیستان آمده که ماکان کاکی «آخر شب شراب خورد و تافته گشت و فرمان داد تا ریش وی [=رسول امیر ابوجعفر] بستردند. دیگر به هشیاری زان پشیمانی خورد و رسول را خلعت‌ها داد و عذرها خواست». امیر ابوجعفر هم به مکافات، وقتی بر ماکان کاکی دست یافت «به مستی بر او خویشتن متغیر گردانید و بفرمود تا ریشش بستردند. دیگر عذرها همی‌خواست» (۲).
می‌بینیم که امیر بوجعفر خود را به مستی زد و فرمان داد ریش ماکان را بسترند.

۲. حکیم سوزنی سمرقندی وصفی از تجربت خویش فرموده است:
روزی ز روزها به سر کوی او گذر
کردم به رسم و سیرت هر مرد رهگذار

او مست بود و دست به ریشم دراز کرد
برکند تاه‌تاه و پراکند تارتار

چون روی ریش شد ز وی و کنده ریش من
او گشته خشم‌خواه و مرا کرده خشم‌خوار

اینجا سخن از تارتار کندن ریش است و پراکندنش که منجر به ریش شدن رخسار نورانی حکیم شده.
و این بیت روشنگر که تصریح می‌کند «تعامل» بدمستان با ریش دیگران، به‌مقتضای مست بودم اگر فلان کردم، تا حدودی معذور داشته می‌شده:
گویند خورده بود می آن عیب او نبود
بر من چه جرم باشد اگر خورد زهر مار (۳)

نیز اینکه عبید در وصف محافل اکابر از «برکندن ریش» گفته (اینجا) ظاهرا به همین موضوع مربوط است.

۳. در جامع‌التواریخ آمده:
«[قبل‌خان] روزی سرمست بود، دست‌زنان و پای‌کوبان در پیش آلتان‌خان رفت و ریش او بگرفت و با وی مذلت کرد. چون امرا آن جرأت و انبساط دیدند، گفتند این چه استخفاف است که با پادشاه ما می‌کند و قصد قبل‌خان کردند. او به تلطف پیش آمد و گفت: گستاخی کردم و جرأت نمودم... اختیار از دست من برفت کار و حرکتی که کردم». (۴)
آلتان‌خان چون «عاقل و متحمل» بود، به‌خاطر این «خرده» قصد قبل‌خان نکرد.

همچنین ریش کسی را گرفتن، در برخی مواقع، نوعی از گستاخی و خوارداشت تلقی می‌شده‌است:
«اول كسى كه قصد عثمان كرد محمّد بن ابى‌بكر بود كه او را ريش بگرفت. عثمان گفت پدرت با همه فضايل ريش من به دست نگرفتى. محمّد شرمسار شد او را رها كرد». (۵)

۴. امیر خسرو دهلوی گفته:
گرچه بدمستی است عیب حریف
کندن ریش محتسب هنر است (۶)

می‌گوید این درست که بدمستی فی‌نفسه از عیوب حریف شراب است اما وقتی این بدمستی، کندن ریش محتسب باشد، هنر است. کندن ریش حریف باده را بدمستی خوانده.

۵. مولانا عبید زاکانی گفته:
در مستی اگر میان ریشت ریدم
سرّی‌ست در این‌ میان که مستان دانند (۷)

قلم اینجا رسید و سر بشکست...

۶. در تذکرةالشعرای دولتشاه سمرقندی آمده:
گویند که [سلطان محمد بن بایسنغر] در مستی بر ریش شیخ‌زاده قوش رباطی که از امرا و تربیت‌یافتگان او بود، بول کرد و امرا از او نفور گشتند». (۸)

ایضا قلم اینجا رسید و...

۷. این فایده را هم برای ریش در مجلس شراب و غایت مستی نوشته‌اند:
«مجلس به جایی رسیده که شراب کمی کرده در تگ شیشه‌ها لای مانده می‌خواهند آن را صاف کنند و چیزی نمی‌یابند برای صاف کردن. خطیب محاسن خود را گرفته که: سال‌هاست این را به صابون شست‌وشوی می‌دهم و پاکیزه می‌سازم. مولانا پارسا دست دراز کرد و ریش خطیب را گرفت و در تگ آن جام بداشتند و آن شراب را صاف کردند». (۹)

و خدای از حال خوش آن خطیب ما را کرامت کناد.

بنابراین در برخی مجالس شادخواری اتفاق می‌افتاده که بدمستان، از روی خوش‌باشی و طیبت یا جدی در نقاب هزل و مستی پوشانده‌شده، ریش حریف شراب و مجلسیان را «می‌گرفتند» یا «می‌ستردند» یا «می‌کندند» و ای بسا بر آن «بول می‌کردند» یا در میان آن «می‌ریستند».

«سپید کردن ریش سیاه کسی‌که مست باشد» نیز ظاهرا در همین چشم‌انداز و از مطایبات برخی مجالس شراب بوده است.

پانوشت
۱. تصحیح افشار، فرهنگ ایران‌زمین،ج۵، ص۴۱۹.
۲.تصحیح بهار، کلاله خاور، ص۳۱۵ و ۳۱۶.
۳. دیوان سوزنی، ۱۳۳۸، ص۴۲. با قدری اصلاح.
۴. جامع التواریخ، تصحیح روشن و موسوی، البرز، ج۱، ص۲۵۲.
۵. جامع‌التواریخ (تاریخ ایران و اسلام)، تصحیح روشن، ج۲، ص۱۱۵۶.
۶. دیوان امیرخسرو، تصحیح روشن، نگاه، ص ۱۸۵.
۷. کلیات عبید، تصحیح محجوب، ص ۲۱۱.
۸. تصحیح براون، اساطیر، صص ۴۱۰- ۴۱۱.
۹. بدایع الوقایع واصفی، بنیاد فرهنگ، ج ۱، ص۴۴۰.

https://t.me/n00re30yah
6.1K viewsedited  08:21
باز کردن / نظر دهید
2022-06-17 21:31:24 .
درگذشت استاد احمد مهدوی دامغانی

احمد مهدوی دامغانی دانشمندی برجسته و ادیبی بزرگ و عربی‌دانی کم‌مانند بود. اما او برای من چیزی بیشتر از «علم» بود؛ حجتی زنده بود برای لمس این معنا که علم آدمیت است و جوانمردی و ادب؛ حجتی برای چشیدن «علمی» که منتج به «عمل صالح» می‌شود؛ نمونه‌ای روشن بود از توفیق دین برای تهذیب آدمی و تتمیم مکارم اخلاق و پرورش انسانی آزاده که «اعتقاد» دارد اما «عقده» ندارد؛ ثابت‌قدم است اما کینه ندارد. مهربان است و ادب دارد و حلیم است و می‌تواند کریمانه ببخشد و بگذرد. چه باوفا مردی بود احمد مهدوی دامغانی. چه مهربان مردی بود.

مهدوی دامغانی تلفیق و تلائمی بود از عشق سوزان به اهل بیت (ع) و مهری ژرف به ایران و فرهنگ ایران. او هر که را دوستدار اهل بیت(ع) و خادم ایران می‌دانست – بدون توجه به مرام و مسلک سیاسی‌اش- حرمت می‌گذاشت و دوست داشت. معیار مهدوی دامغانی این بود ولاغیر. نقطهٔ کانونی شخصیت او حبّ اهل بیت(ع) و عشق به ایران بود؛ «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم».
بر این منهج فاش می‌گفت و از گفتهٔ خود دلشاد بود و از ملامت ملامتگران خوفی نداشت.

احمد مهدوی دامغانی در غربت غربیه درگذشت. دیگر غریب افتاده بود و همهٔ دوستانش که به آنها عشق می‌ورزید، رفته بودند. وصیت‌نامهٔ غریبی نوشته و در آن به‌دقت از کفن و دفن خود گفته. نوشته است:

«بر روی چشمهایم و لبانم از تربت مقدس حضرت ابی‌عبدالله الحسین صلوات‌الله علیه که در لای قرآن کوچک جیبی (رویهٔ داخلی آن) جلد چرمی قرمزی که در "اوین" همراهم بود، به‌ترتیبی که مقرر است... بگذارند».

انگار استاد فقید مظلوم تا لحظهٔ آخر می‌خواست از آنچه در «اوین» بر او رفته بود، بگوید.

https://t.me/n00re30yah
7.5K views18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-06-17 15:48:03 بکای مجوس

به این بیت حکیم سوزنی توجه کنید:
کند ملیح ز دَرد قَفا بکای مجوس
شود هجاش «قفا نبک» مر بکای ملیح (۱)

بیت جالبی است . با قفا و بکا و «قفا نبک» بازی کرده است. این بیت دربارۀ ملیح است که دربارۀ او نوشته‌ام (اینجا). سوزنی ملیح را مغ‌بچه و ثنوی‌زاده خوانده است. دیگر اینکه ملیح از محلۀ «سر پل فی» بخارا بوده است.

بکای مجوس چیست؟ حدس می‌زنم همان «گریستن مغان» باشد که در بخارا مرسوم بوده و وصفش در ترجمه تاریخ بخارا آمده است:

«و مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحه‌هاست چنانکه در همه ولایت‌ها معروف است. و مطربان آن را سرود ساخته‌اند، و می‌گویند و قوالان آن را گریستن مغان خوانند. و این سخن زیادت از سه‌هزار سال است » (۲).

اگر حدس من راه به دهی باشد، این بیت حکیم سوزنی شاهد بسیار ارزشمندی است و شاید بتوان از آن نتیجه گرفت که این رسم تا عصر حکیم سوزنی در بخارا ادامه داشته است. دست‌کم یاد و نامش که تا عصر سوزنی مستدام بوده است.

بعد التحریر

استاد خالقی مطلق «خروش مغانی» را که چند بار در شاهنامه آمده است (۳) ، با «گریستن مغان» در سوگ سیاوش مرتبط می‌دانند (۴). این نکته را استاد احمدرضا قائم‌مقامی یادآوری فرموده است:
«در شاهنامه یک خروش مغانی هم در داستان سیاوش هست که لابد با گریستن مغان ارتباطی دارد. گویا دکتر خالقی به این اشاره کرده است. بیت این است:
خروش مغانی و دل پر ز درد
برون رفت از ایوان دو رخساره زرد».

پانوشت
۱. ذیلی بر دیوان حکیم سوزنی سمرقندی (اشعار نویافته)، فائزه قوچی، در دست انتشار.
۲. تاریخ بخارا، ابوبکرمحمد بن جعفر نرشخی ، ترجمۀ ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، به‌تصحیح محمدتقی مدرس رضوی، انتشاراتِ توس، چاپ دوم، ۱۳۶۳، ص۳۳ و نیز: ص۲۴.
۳. شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، چاپ ششم، ۱۳۹۶، ج۱، ص ۱۲۴؛ ج۲، ص ۳۴۷؛ ج ۳، ص۱۳۲ و ج۵، ص ۲۱۹.
۴. یادداشت‌های شاهنامۀ فردوسی، نگارش جلال خالقی مطلق، تهران، مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، چاپ چهارم، ۱۳۹۶، بخش یکم، ص۱۵۶.

https://t.me/n00re30yah
3.1K viewsedited  12:48
باز کردن / نظر دهید