2021-05-08 23:28:03
نامه چارلی چاپلین به دخترش
و وقتی به آن جا رسیدی که یک لحظه، خود را بر تر از تماشاگران رقص خویش بدانی، همان لحظه صحنه را ترک کن، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان. من آ نجا را خوب می شناسم، از قرن ها پیش آن جا، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آن جا رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید. زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرورتر از تو. آن جا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر "شانزلیزه" خبری نیست. نور افکن رقاصگان کولی، تنها نور ماه است. نگاه کن، خوب نگاه کن. آیا بهتر از تو نمی رقصند؟
اعتراف کن دخترم. همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد. همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند. و این را بدان که در خانواده چارلی، هرگز کسی آن قدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ناسزایی بدهد.
من خواهم مرد و تو خواهی زیست. امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم. هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر. اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی، با خود بگو: "دومین سکه مال من نیست. این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد."
جستجويی لازم نيست. اين نيازمندان گمنام را٬ اگر بخواهی٬ همه جا خواهی يافت. اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم٬ برای آن است که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بندبازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم: مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بندبازان بر روی ریسمان نا استوار ٬ سقوط می کنند. شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب٬ این الماس٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است.
شاید روزی٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی ٬ همیشه سقوط می کنند. دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگ ترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه٬ این الماس بر گردن همه می درخشد...
...اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یک دل باش، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد. او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یک دلی شایسته تر از من است. کار تو بس دشوار است، این را می دانم.
به روی صحنه، جز تکه ای حریر نازک، چیزی بدن ترا نمی پوشاند. به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت. اما هیچ چیز و هیچ کس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند.
برهنگی، بیماری عصر ماست، و من پیرمردم و شاید که حرف های خنده دار می زنم. اما به گمان من، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری.
بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد. مال دوران پوشیدگی. نترس، این ده سال ترا پیرتر نخواهد کرد...
گروهکوهنوردی"نهکهروز"
https://t.me/nakarozgroup
130 viewsedited 20:28